متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
دوستت دارم!
اما نپرس 《چقدر!؟》
آخه مگه عشق حد و اندازه داره؟!
در دلت یک غم زیباست، دلم می گوید
خسته از شاید و اما ست، دلم می گوید
دل تو مثل غزل، مثل خدا، مثل سکوت
مثل یک کوچه تنهاست، دلم می گوید
دل سودایی من، ساده و سرشار و بزرگ
یک نفر مثل تو می خواست، دلم می گوید
من...
هم درد منی و هم دوایم هستی
هم غیر، هم این که آشنایم هستی
یک لحظه مرا رها نکردی ای عشق
چون سایه همیشه پا به پایم هستی
سید عرفان جوکار جمالی
مردم نمی دانند دردم چیست انگار
از عشق او هرروز بیمارم بفهمید!
دیوانه ام! دلبسته ام! بدجور گیرم...
آقای قاضی دوستش دارم! بفهمید!
◾شاعر: سیامک عشقعلی
دور از تو ز چشم، اشک خونین برخاست
تاب و تبم از هجر رخت، دائم کاست
با غیر تو را دیده ام و لال شدم
این عشق بهم ریخت حسابم، یکراست
سید عرفان جوکار جمالی
باز هم تب کرده احساسم ببین
ای خدای کوچک اشعار من!
می نویسم با تمنا با جنون
تا بخواند عشق بی تکرار من
باز هم می بوسمت در عطر گل
ذهنم از پروانگی سر می رود
ای تو تنها آرزوی قلب من
با تو رویایم چه زیبا می شود!
کهکشان...
حالا که پرچم ها سیاه هستند!
و جنگ دارد شیوع پیدا می کند،
بیا از عشق بگوییم!
شاید آدمیزاد
تفنگش را زمین بگذارد
و نگاهش
در رنگین کمان زندگی
لبخندی را دنبال کند
که می رسد به آزادی!
به انسانیت! به دوستی! به ... به ...
هرچند خوب بودن در...
چشمانم چشم انتظار نگاه توست
دل به دریاها بزن حالا که دریا با من است
پیشِ من باشی یقینأ کلِ دنیا با من است
ناز کم کن، با دلم بازی نکن، لطفا برقص
عشق زیبا میشود وقتی تماشا با من است
ارس آرامی
دنیایم با آمدنت رنگین شدᰔᩚقبل آن مانند جاده ای بدون برگ و گل بود ✰
وقتی آمدی با خود بهار را آوردی، عشق آوردی، احترام و صداقت آوردی... بگذار دنیایم همیشه با تو بهار باشد☘
در چشم تو دیدم روز اول آخرم را
به آتش می کشیدی تو تمام پیکرم را
می سوختم و می باختم و می ساختم
اشعاری که می گرفت تمام نفسم را
کاش که چشمان تو روی سینه ات بود
پنجره ای باز به روی دل سنگ ات بود
میروم با...
آفتاب
به مزارع قهوه ی چشم های تو
که می رسد
صبح می شود
چشم وا کن
که دلم لک زده است
برای فنجان فنجان نوشیدنِ عشق …
عبداله صدیق نیا
در هر چیز
می توان عشق را حس کرد
وقتی دریا ماهی را در آغوش می گیرد،
زمین جوانه های کوچک را می بوسد،
و برگ های بلند ذرت، دانه دانه محبت را بغل می کنند!
در هر چیز…
می توان عشق را حس کرد و “خدا” را!
.
دیشب داشتم از کنار یه مرکز خرید رد میشدم.
طبق معمول دوتا از پسر بچه های کار با یه ترازو بغلشون کنار یه مغازه نشسته بودن.
یکیشون بلند شد اومد کنارم گفت:«آقا وزن میکنی خودتو ؟
گفتم:« نه ممنونم!
آخه هروقت که سر چهارراه ها یا هرجای دیگه که...