شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گاهی وقتا فقط باید رفت ...!!آن هم از جاده یکطرفه که هیچ راه برگشتی نماند!برگشت نه تنها دردی را درمان نمی کندبلکه غرورت را هم لگد مال می کند ...!!متن:سعید بیات...
سعی نکنید غرور خود را آنقدر به مقامتان نزدیک کنید که وقتی مقامتان پایین آمد، غرورتان هم همراه با آن پایین بیاید....
هر شب از اینترنت شب را خوش گفتم اماا الان خودم شب را خوش میگویم... ...عاشقی در زیر باران میرفت...گوش میداد به صدای قطره ها...او عاشق نبود!!او عاشق عاشق بود اما زخم خورده...عاشقی زخم خورده در زیر باران میرفت...گوش میداد به صدای خنده هاااا...خنده های عشقش که در گوشش بود...آری متن کمی بهتر شد حال که این رامینویسم شایدم اشکی کنار چشمم باشداما غرور همیشه دردسر داشت.....بجاای شب بخیر گفتن متن غمگین عاشقانه نوشتم ببخشیدد ...
غرور واسه اولشه، عشق که از حد گذشت خودتم یادت میره.....
دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم.فراموشی به خورد استخوان هایم رفته.به حرمت تمام زخم هایی که برای التیامشانتا پای غرور جنگیده ام ، از میام تمام خاطراتم حذف شده ای.حتی صدایت را ؛که روزی ، نت زیبای زندگیم بود ، دیگر نمی خواهم.می گویند : بی رحم شده ام :)زهرا غفران...
هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟من سال هاست گریه نکردم، شما چطور؟من سال هاست عاشق چشمی نبوده امحالا نگاه کن منِ پر ادّعا چطور-برگشتم از غرورم و با چشم های خیس-ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطوروصفت کنم الهه پنهان میان شعرشیطان بخوانمت؟ نه… فرشته؟ خدا چطور؟این کوچه ها به غربتم اقرار می کننداین ها که دیده اند به دیوارها چطور…هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم؟هی فکر می کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟...
گفتن ندارد اما ،از دست رفتم انگارنه تاب ماندنم هست،نه پای رفتن اینباربی مهری و ندانم،این بی وفایی از چیست؟در فکر رفتنی با باران و برگ پاییزبی تو جهان برایم هم تیره گشته هم تارفهمیده بودی انگار ،دیوانه ام من ای یارگم گشته ای میان رقص غرور گرگماین شهر بی تو سرد و من از غم تو لبریزای سایه گاهِ عشقِ پرآتش درونمگاهی به أوج بُوریم ،گاهی کنی زبونمدنیای تو برایم شهری ست پر ز غربتفصل بهارِ من شد،فصلی ملال انگیزگاهی میان عرشم ...
غرور ما را تصنعی و انسانیت ما را واقعی می سازد....
من تو را می دانم،وقتی سوال هایم را بی جواب می گذاریوقتی چشم هایت را از من می گیریمن تو را بلدم،وقتی جز من، از همه چیز حرف می زنیوقتی دست هایت را با غرور به سینه می زنیاما تو مرا نیاموختی،وقتی با نگاهم تو را فریاد می کشموقتی در کنارت ذوب می شوممحبوبه شب...
مردی که بی ریا و عاشقانهدستان زن مورد علاقه اش را می بوسد،نه کوچک است نه محتاج عشق...فقط می خواهد بگوید میان خودشو کسی که عاشقانه دوستش دارد،چیزی بنام غرور وجود ندارد...فقط نامش کمی بیشتر از عشق است... همین....
آدم هایی هستیم که گاهیعرضه ی دوست داشتن را هم نداریمدر لفظ روزی عاشق هزار نفر می شویم،یکی را انتخاب میکنیم و بعد از اینکه به حد کافی وابسته اش کردیم، می شویم بی تفاوت ترین آدم روی زمینحرف هایمان، قول هایمان را فراموش میکنیمو در نهایت خودمان را هم از دست می دهیم سر این غرورِ بی جا !از قدیم گفته اند کهسنگ مفت، گنجشک مفتاما حواسمان باشد که این وسطگنجشک جان دارد ......
غرور گوگردی ام را بگیرانبگذار روی سیگاریکه نمی دانی برای به خاطر آوردنم استیا از خاطر بردنمبسرانم در ریه اتبه یاد روزهایی که نفست بودم...
از بچگی هیچیو زوری نمی خواستم.حتی نزدیک ترین آدمای زندگیمو.هرکسی میتونست هرجا که دلش خواستخودشو پاک کنه از زندگیم.اعتراضیم نمیکردم.هیچوقتخواهش نکردم واسه اینکهبرسم به چیزییا کسیو نگه دارم.سعی میکردم خودمبه دستش بیارم.نه با خواهش،نه با التماس،حتی نه با کمک کسی...اگرم نمیشدبیخیالش میشدم.ولی هیچکدوم از اینااز سر غرور یا یه دندگیم نبود.مشکل فقط اینجاست کهچیزایی که با خواهش و التماسبه دست بیاندیگه دوست داشتنی...
تاریکی ها اندک روشناییِ به جا مانده را، ناشیانه می بلعیدند.آرامش در جوّی ناپایدار بود؛ رخت می بست و جایش را با نگرانی عوض می کرد.عشق در میانِ ما غریبه و غرورش شکسته بود،فکر فرار را به عمل تبدیل می کرد و تنفر به ریشِ ما می خندید!غالبِ همهمه ها در باطنِ خود از سکوتی عظیم رنج می بردند و توانِ خودنمایی نداشتند!در این میان؛تنها \امید\ سرپا مانده و در آرزوی تولدی دوباره بود!با تمامِ دوگانگی و تردیدش،قد علم نمی کرد!امید با پوست و استخ...
سوءاستفاده بود که من و تو ما نشدیملعنت به این غرور که همدم نشدیم... سجده صاد...
هم من بدهکارم ، هم توتو بدهکار تمام دوستت دارم های پشت بوق اِشغال تلفن ، بدهکار تمام دلتنگی ها ، بدهکار همه ی حرف هایی که به خاطر دوست داشتنت شنیدم ، بدهکار تمام دفعاتی که این جمله را دیدم و باز هم دوستت داشتم" This acount was blocked you "و من هم باید پس بدهم ،کنایه هایت را ، پوزخند هایت را ، مسخره کردن هایت را ، تمام دفعاتی که با غرور نگاهم انداختی و از کنارم رد شدی ......
یک آدم هر چقدر هم قوی باشد؛گاهی نیاز دارد بشنود،هنوز به دردِ کاری می خورد،هنوز برای زندگی کنارِ دیگران کافی هست.گه گاهیلبخندی نثارِ دیگران کنید و بگویید:تو زیبایی، بی نظیری، فوق العاده ای!خط بکشید روی غرورِ لعنتی تان.اصلا نترسید،هیچ چیزی از شما کم نخواهد شد!بلکه در شادیِ دیگران سهیم خواهید شد.شما اگر با رفتارتان،جهان را به جای بهتری تبدیل کنید،قطعا از آن بی بهره نخواهید ماند....
کمی به من توجه کنپشت این جملهدیگر غروری نمانده است...
وقتی نامم از دهانت می ریزدغروری نجیبمانندهزاران گل سرخ در من ریشه می زندتو خورشیدیقد می ڪشم با موسیقی صدایتبه سمت آسمانتو در رگهایم ، بر پوستمدر واژہ های سپیدم می رقصی ...در من زندگی می ڪنی ؛فاصله بین لبها و چال گونه هایم ......
صادقانه بگو؛توی رویاهایت،آنجایی که هیچ رودربایستی با هیچ کسی نداریآنجا که دیگر غرورت یکه تازی نمی کند آنجا که مجبور نیستی تظاهر کنی به هیچ چیز؛آنجا هم مرا دوست نداری؟!...
من عاشقانه ترین حرف های پاییزمکه از درخت دلت مثل برگ می ریزمبه گام های تو بسته است مرگ و زندگی امبه زیر پای تو یک برگ خشک ناچیزماگر که گریه امان داده بود ، می دیدیکه از طراوت سرشار عشق لبریزمبه جای آن که مرا له کنی به پای غرورچه خوب بود که کاری کنی که برخیزم...
روزهای اول پاییز یه عادتی هم که داره اینه آدمهای غمگین رو مهربون و اشکی تر می کنه از بقیه سال. یعنی شما با گردن افراشته داری برای خودت راه می ری تو شهر، بی رویا و بی کابوس، یخِ یخ. یهو یه برگی می مونه زیر پای چپت و با یه ناله محزونی عمرشو میده به پوکی، به بیهودگی. ابر میاد تو گلوی آدم که آخه شاخه جان، درخت جان، خوب شد حالا؟ این برگ رو از خودت روندی، نخواستیش گفتی برو خسته ام میخوام بخوابم تا باهار و برگ نو و حال نو. خوبه حالا اینطوری تموم شد؟ خم ...
من اگر جایِ تو باشمنمی گذارمزنی که جانِ عاشق اش را به تو دادهرویِ پنجهء پایش بایستدتا تو را ببوسدبلندش کُنغرورت را زیرِ پایش بگذارهمان پایی که پایِ دلت ایستاده...
غرور ....همون واژه ای ک ٤ حرف دارهاما واسه خراب کردنِرابطه ی من و توحرف نداشت..!...
جنس تمام دل ها از شیشه است..از شیشه های لطیفی که پشت نقاب لبخند و غرور و ترس پنهان شده اند...مهم نیست جنس نقاب چیست...مهم این است که تمام آنها شیشه اند...شیشه هایی که اگر بشکنند با خورده های تیز خود میتوانند صاحب تمام زخم هایشان را زخمی کنند...
عاشق که شدی دیگر خودت نیستی،می شوی عروسکی در دستان معشوق...هر چقدر هم در خلوتت تمرین غرور و سردی کنی،نوبت به دیدنش که می رسددست و پای احساست شل میشود و همه رشته هایت پنبه...عاشق که شدی،کاش رحمی در دل معشوق بیفتد...وگرنه در مقابلش میشوی ضعیف ترین آدمی که میشودبارها به او زخم زد ولی باز هم در دلش التماس بودنش را کند...!...
با هر "دوستت دارمی"که نمی گوییپنجره ها ترک می خورندباد می ترسدپاییز بارانی نداردو درخت برگ نمی ریزدتو با غرورت نظم طبیعت را همبرهم زده ای...
غرور لعنتی شد پایِ رفتن,گرچه میدانمدرون جاده های بی سر و ته,بی توحیرانممنم آنکه برای عشقهای دیگران شاعر شدم امّاخودم یک مصرعِ بی وزن,در اعماق دیوانمشبیه شهریارم,شاعری عاشق بدون توجوانی رفته و پیرم، ولی نشکست پیمانمشکوفایی نخواه از من,خزان زد شاخه هایم راشبیه \باغ بی برگی\میان ماه آبانمبه جان شانه هایت,شانه هایم تا که میلرزدبه جای شانه های تو سری دارم به دامانمفدای چشم تو,اشک و \غروبِ مردمکهایم\سزاوار عذابم من که با...
نگران نباش، هیچ اتفاق خاصی نیفتادهفقط کمی دلتنگ تر شده امکمی خسته تر، کمی افسرده ترکمی پیرتر، کمی....راستی که چقدر کمی هایِ زیادیدارند به احوالاتِ بدِاین روزهای من اضافه میشوندمیدانی من همیشه از سمتی زمین خوردم کهاعتماد داشتم تکیه گاهم خواهد بودحالا وقتی با بغض روی زمین مینشینمو تکه هایِ غرورم را جمع میکنممیفهمم چه بر سرِ احساساتم آمدهگاهی وقت ها باید بعضی حس ها راتویِ نطفه خفه کردمن دیگر به دیوار هم تکیه نخواهم زدآد...
مَردی غریب ،آخر این قصهتبعید شد به بغض زمان،دِق کرداین چاه های نفت خبر دارندغربت ،چه با غرور مصدق کرد!...
مرد شدمتا فقط بغض کنمحسرتِ هر روزم را...و زمین نگذارمبُغچه خستگی ام را جلویِ چشمِ همهوَ فراموش کنم دستِ رفاقت هاییکه همه پُتک شدندتا غرورم مثلِ دیوارِ پس از زلزله ایخورد شود.......
وقتی بودنت بهش آسایش نمیدهبا نبودنت به غرورت آرامش بده...
خودم را حذف کرده ام از گذشته، از تجربه های تلخ و شیرینی که داشتم، اما از گذشته ام پشیمان نیستم، تجربه ها، حتی تلخ ترینشان، سنگ بنایی بوده اند برای ساختن منی که امروز هستم.خودم را حذف کرده ام از زندگی خیلی ها، از ارتباطات خوب یا بدی که داشته ام، اما از هیچ رابطه ی تمام شده ای پشیمان نیستم، آدم ها حتی بدترینشان، تلنگری بوده اند برای ساختن هویتی که امروز دارم.خودم را حذف کرده ام از خودم، از خودی که قبلاً بودم، اما از کسی که پیش از این بوده ام -خ...
به نام خالق اونمیدونم آخرین باری که با غرور غیر قابل نفوذم به یک نفر نگاه کردم کی بود..اصلا غرور چه بود؟؟آره..کی فکرش را میکرد.چه کسی فکرش را میکرد قراراست منی تازه متولد شود.غرورم را از تن کندم.آن را تا زدم و کناری گذاشتم.فرصتی به خود دادم و جامه ی عاشقی به تن کردم.چشمانی که بی احساس بودن در آن ها موج میزد را بستم.مکث کردم..و سپس آن هارا پر حرارت باز کردم.به دستان خودخواه و مستقلم نگاهی انداختم..برایم غریبه بودند.آن هارا شستم..باز هم شستم.خشکش...
ای انسان...نور خورشید دارایی تو نیست!!!تویی که گلوی هر طلوعی را بادستانت می فشاری و غروب ها را با غرور به تماشا می نشینی...تو حتی دریا را رو به پنجره ات سرپوشیده انتخاب می کنی.کوری میراث ابدی توست.در هزار توی ذهنت تنها و تاریک بمیر......
آدم با بعضی ها بساط غرور و لجبازی را جمع می کند! در اوج دلخوری هم که باشدچشم از دوست داشتنش بر نمی دارد و حافظه ی کدورتش پاکه پاک می شود!...
همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم️️️...
جهان ز چشم من ای دوست آن زمان افتادکه ماه ! ماه بلندم...از آسمان افتاد.به دشمنان قسم خورده ام قسم که دلماگر شکست ز دستان دوستان افتاد.چه بود حکمت این چرخ واژگون که درستهر آنچه خواسته بودم به غیر آن افتاد.هم از نخست ترازوی عدل میزان بودکه ابروان تو و پشت من کمان افتاد؟.تو دل به قیمت ارزان فروختی امابرای ما دل ناچیز هم گران افتاد.برای حفظ غرورم کنار تو، با اشکبه التماس بگفتم بمان بمان ، افتاد.بگیر دست مرا و بلند ...
مهم نیست اگر انسان برای کسی که دوستش دارد غرورش را از دست بدهد ،اما فاجعه است؛اگر به خاطر حفظ غرور ، کسی را که دوست دارد از دست بدهد. ...
یک شهریورى گرماى وجودش دلچسب و مهربانى اش زبانزد آدم هاست.غرور،صورت ماهش را سرد و بى روح نشان میدهد در حالى که قلبش از همیشه پُر شورتر و با حرارت بیشترى براى عشق مى تپد.یک شهریورى غم هایش را در خودش حل میکند و در عوض شادى را به تو هدیه میدهد تا بدانى همیشه یک نفر هست تا دلیلِ لبخندت باشد!...
یک آبانى مغرورترین بااحساسِ دنیاست؛ولى غرورش را فرشِ زیر پاى عشقى میکند که پاى رفتن و رها کردن نداشته باشد.شاید همانند سنگ،سرد و سخت بنظر بیاید ولى در خلوت همچون کودکى ست که در آغوشِ مادر خفته است.اگر محبت یک آبانى را در مشت خود گرفتید،خیالتان راحت!ناب ترین احساس دنیا در دستان شماست..!...
بهمن ماهى ها عاشق هیجانِ حضور کسى هستند که آنها را از روزمرگى هایشان بیرون بکشد و رنگ شادى را به لحظاتشان بپاشد . همانند برف یکرنگ و بى خط هستند ولى گاهى غرور روى احساسشان پرده مى اندازد و سرسخت و بى احساس بنظر مى آیند !...
وقتی شما مورد سرزنش و سرکوب دیگران واقع می شوید، به خاطر بیاورید که همیشه علتش این است که آن فرد از این کار در وجود خود احساس بزرگی و غرور می کند و در بیشتر اوقات نشانه این است که شما کار بزرگی را انجام می دهید و مقام و رتبه ی بالایی دارید و قابل توجه اید. بسیاری از مردم از تمسخر کسانی که اطلاعات و مقام آنها از خودشان بیشتر است لذت توصیف ناپذیر می برند....
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم... به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی...!!؟!...
تو را باید کمی بیشتر دوست داشتکمی بیشتر از یک همراهکمی بیشتر از یک همسفرکمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!تو را باید...اندازه تمام دلشوره هایتاندازه اعتماد کردن اتتو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج می زندبا تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشتتو را باید همانند یک هوای ابرییک شب بارانییک آهنگ قدیمییک شعر تمام نشدنیهمانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسویهمانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!تو را باید هنگامی که...
پرغرور می رفتطوری که انگارهمه صف کشیده بودند برای داشتنتشآخرین باری که دیدمشاو از تنهایی دق کرده بود ومن از نداشتنش...
شناخت خودت، تو را از غرور در امان نگه می دارد....
همیشه داشتن بهترین ها به آدم غرور خاصی میده...من مغرورترینم چون تو بهترینی...️️️...
عشق اگر عشق باشد پایش برسد، جان هم باید در راهش دادچه برسد غرورکه مفت هم نمى ارزد ..!️️️...
طلوعِ آبی مهرت را؛پژواکِ سرخ صدایت را؛تک تک لبخندهای مستانهات رابر دیوارِ من فرودآور؛من در تب غرور دفن شده اممحتاج توام...