متن غم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم
برایت من چقد کردم تلاشی
ز آدم ها چه دیدم جز خراشی
چه حاصل شد از آن هایی که بودن
هزاران تن رها کردم تو باشی
به یاد می آوری؟
نامه نگاری های کودکانمان را می گویم، راز های پنهانیِ کوچکی که با هزار قسم و ادعا برای هم بازگو می کردیم را چی؟
دوز و کلک هایی که برای کنار هم بودن به خورد خانواده هایمان می دادیم و توطئه هایی که تنها خودمان از...
غم من دیدند و رفتند ندارم یاری
تو چرا از من گذشتی و نکردی کاری
اگر از کسی شنیدی که بدت را گفتم
تو بدان در قلب کوچیک خودم جا داری
فدای تو
آن دسته گلی که برای تو می خزد
و از غم رفتن تو به بیابان خشک می افتد
ببینمت!
تو کجایی که صدای خنده ات
تمام نداهای دلم را می شکافد
باز بازنده در این جنگ منم
تو و لشگر مزگان یک نفرم
آخر این غم پنهان می خوردم
ای تو تنها کس که در نظرم
در پس پنجره ای باز، صبحی مه آلود و خاموش
نجوای ارواح پنهان، در غمی جان سوز
خاطرات دور، در هاله ای از مه گم شده اند
جهانی رازآلود، در برابر دیدگان ماست
نسیم خنک صبحگاهی، بر چهره ام می وزد
و لرزه ای از حسرت، در دلم می اندازد...
به تنهایی بی تو خوشترم تا همنشین غیر شوم...
هر شب در بستر تنهایی
به شوق نور نگاهت
به خیالت سفر می کنم
و غروب غم هایم را
به قلبم نوید می دهم
بیا که مدت هاست می خواهم
شاهد طلوع عشق
با چشم های تو باشم
مجید رفیع زاد
در نسیم خنک پاییز ، شعله عشق زبانه می کشد،
برگ های طلایی ، رقصان ، دست در دست
نسیم پاییزی آواز می خوانند.
غم تارهایش را می بافد ، تاری از اندوه و تنهایی،
با این حال، آواز عشق هنوز در میان درختان طنین انداز است.
رنگ های عشق،...
بر آستانِ عشق می پَری،
بر مناره ی دل
می نشینی نرم
اما ای کبوتر !
- تو را به حرمتِ عشق-
آلوده ام نکن
با فَضله هایِ غم.
در کنار خم جاده ای
بارانی غم آلود
پاییز غرق باران
در شهر غزل عاشقانه ای می بخشم
پاریس، تو در دل این سراب
می نوازی آهنگ عشق درگوشه ی هر خیابان را
غزل قدیمی
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانند
غم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.
اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است
تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .
برگ های پاییزی، در هوا می چرخند
برای آغوش کشیدن بادهایی که...
شب غم افزای قهوه دم کرده است
به یاد آن غروب خاطره سوز دلبسته است
رنگ روز نارنجی در آسمان گرم
با نغمه های خمار شعر، شب نشسته است
تا که غروب روح آرامش بهار است
قهوه، قصه ی مرهم اشتیاق دلستان است
غزل قدیمی
با غروب خورشید، جنگلی خالی از سکنه،
پر از زندگی می شود.
مه رویایی هوا را فرا گرفته است.
یک گل سفید در نسیم می لرزد.
تنهایی و غم در غروب خورشید در جنگل زمزمه می کنند
پرتوهای خورشید در میان درختان می رقصند
معمای زندگی بر باد زمزمه می...
غمگین ترین مهرماه،ماه مهریست که بابی مهری شروع شود.