به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست
کاش، تا حالمان خوب شود، برای مدتی هم که شده جمعه نشود...!
جمعه باید چشم هایت را در آغوش کشید غصه ها به اعتبار بودنت کم می شوند
جمعه باشد تو نباشی و خزان باشد و من چه کشنده است فدای تو شوم، رحمی کن
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمی دارد..
عاشق جمعه ها هستم هوایش بوی تو را دارد...
خیالت جمع که هنوز جمعه ها اولویت دلگرمی من ازدحامِ توست
از دل گیری ِ جمعه گذشتم مکافات ِ شنبه را چه کنم !!!
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمیدارد
جمعه ها شرحِ دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توام می آید ...!
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمی دارد
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق... عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
جمعه یعنی شمردن لحظه های بی تو بودن
«شنبه ها» خلوت اند کافه های شهر تلخی جمعه زیر زبان هاست هنوز...!
جمعه دخترکی غمگین است... که موهایش را باد نوازش میکند، نه معشوقش...
از من مپرس چگونه ای امروز؟! تا او طلوع نکند همه روزهای من غروب جمعه است
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگار طاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت
جمعه هم روز بی آزاری بود، اگر هنوز نرفته بودی...
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست... شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست....
. آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ... به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ...