متن کودکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کودکی
روزهای کودکی ام دلخوشی ها کم نبود
یاد دارم مهر بود و مثل حالا غم نبود
مهدی قربانی کوهبنانی ( چلچله )
دلم برای کودکی ام تنگ شده....
برای روز هایی که باور ساده ای داشتم،
همه ی آدم هارو دوست داشتم....
مرگ مادر«کوزت»را باور می کردم و از زن «تناردیه»کینه ی سختی به دل می گرفتم و بغض را ه گلویم را
می بست
مادرم که به بیروت می رفت می...
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
تا ندانم چه می گذرد
که دانستنم جز فریادی گلو پاره چیزی ندارد
با چشم های باز گوش ها را بسته اند
خودم را در میان کتاب ها گم میکنم
در سال هایی دور ...
سال های کودکی ...
سال هایی که...
چه روز های خوبی بود
هردو احوال پرس ما بودند
آفتاب و باد
شور و شوق اول دبستان
و دوستانی لطیف تر از برگ درخت
هنوز حسادت رنگشان را عوض نکرده بود
شهر مال ما بود
و هر آنچه که در آن بود
شاد بودیم و شاد
می خندیدیم برای...
چقدر با هم غریبه ایم، چقدر دوریم، چقدر فرق داریم؛ کودکی ک بزرگسالی اش منم یا منی ک کودکی ام او بوده است...
رماد
من نمیخواهم بزرگ شوم
دنیای بزرگ ترها، وحشتناک است!
دلم میخواهد فروردین که میشود، با دیدن جوانه های سبز درختان، ذوق کنم
اردیبهشت که میشود هرگلی را میبینم خم شوم و بویش کنم
دنبال قاصدکها بدوم!
در گوششان آرزو کنم و آن را فوت کنم
تابستان که میشود، با آب...
هنوز دارم به یاد...
روزهای خوب کودکی را
قبل از رفتن به سوی مکتب خانه
بامدادان کنار سفره خانه
از فرط خنده من و تو مدهوش می شدیم
به دیار خیال می رفتیم و رها می شدیم
چه می خندیدیم ...
چه آوازها که سر نمی دادیم
به امید روزهای...
ای زمان آرامتر...من هنوز کودکی نکرده ام ُ،هنوز از درخت خاطره میوه ای نچیده ام.ذهن من هنوز دنبال گاری پیرمردخمیده نفت فروش در کوچه پس کوچه های کودکیم میدود؛گاهی خطراتم رنگ جوجه زرد با تعویض نان خشک و پلاستیک میگیرد وگاهی گرم میشود از بخاری برقی یا نفتی شبانه. ای...
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میبارد
شیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بست
کمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشد
پرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن...
می دانی رفیق
دلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،
همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمان
ترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.
حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.
در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند....
کودکی ام را
سنگ زد
هفت سنگ زندگی
اهای باد
کودکی ام را
بادبادک بالا کشید