متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
تو از من جدا نیستی، تو خودِ خودمی ...
مثل نفسی که بیصدا ولی حیاتیست، تویی که تو تمام لحظههام جاریای.
گاهی فکر میکنم اگه تو نباشی، من هم نیستم.
نه چون نمیتونم، چون نمیخوام بدون تو حتی یه لحظهم رو زندگی کنم. تو تنها باقی مونده از منی، تو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهی به روزمرگیهایم فکر میکنم، همین سادگیهای بیپایانی که گاهی قدرشان را نمیدانم.
به عطر خوش چایی هلدار، که با عطر ملایم و گرمش،در هوای کمکم تاریک شب، آرامش را در دلم میریزد.
به نوازش نسیم روی گونههایم، وقتی آفتاب غروب کمرنگ میشود و جهان به آرامی خواب میرود....
غصه ها
چون ناخن شکسته
زندگی را نخکش می کنند...
زندگی میگذره، با روحی خاموش، دلی پر از تاریکی،
اما نگاهی که هنوز، به روشنی فردا خیرهست
میترسم
شعر
- این سدّ باشکوه -
در برابرِ حجمِ حروفِ احساس
تن به شکست دهد
میترسم ترکهای قلبم
یک روز
کار دستِ من دهند...
زندگیام، باد است که در خلوت کوهستانی نجوایی از خاطرات به جا میگذارد،
سایهای که روی دیوار زمان میرقصد و هر لحظه، شکلی دیگر به خود میگیرد...
من موجم، که پیوسته از ساحلی به ساحلی میروم،
بیآنکه بداند، کدام صخره آخرین آغوشش خواهد بود.
روزهایم برگهایی هستند که پاییز آنها...
هر بار که گفتم گذشت
گرفتار دیگری شدم،
زندگی گذشت ندارد،
آمده ام که هی مبتلا شوم..!
زندگی…
چون نسیمی که بر چهرهٔ دریا لغزید و رفت،
چون سایهای که در آغوش غروب گم شد،
چون فانوسی که پیش از رسیدن سحر،
آخرین شعلهٔ خود را در تاریکی رها کرد…
ما رهگذران این پل لغزانیم،
گذرگاهی که نامش را "زمان" نهادهاند،
سرگردان میان سایهها و نورها،
در...
"زندگی"
زندگی چون کتابی است،
هر لحظهاش صفحهای از سرگذشت.
بگذار قصه امروزت را با عشق و امید به نگارش درآوری...
بزرگیات را در کلماتت جاری کن...
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
نشستهام
کنار پنجرهای که باد از آن
بوی شکوفههای دیررس را
با خودش آورده...
درختِ حیاط
دیگر سوگوارِ سیبِ افتاده نیست،
با هر نفسِ نسیم،
برگ تازهای میروید از دلش.
پرندهها،
میانِ ابرهای روشنِ صبح
نمیپرند،
میرقصند...
کوه
بیصدا
دارد آفتاب را در آغوش میکشد،
آنقدر آرام
که انگار هزار...
برگی که به بادی بند...
رفتنات،
اتفاقی بود
که در زندگیام افتاد.
حالا
با این شاخه
تکانهایی مانده
که به زورِ بادِ فراموشی نیز
جایِ خالیات
جای خالیات نمیافتد!
خورشید را در آغوش کشیده، سر به سوی نور دارد؛
گل آفتابگردان، نماد امید و وفاداری، حتی در روزهای ابری هم نور را میجوید.
تو هم مثل او باش؛ رو به روشنایی بایست.
باید خود را به دست زندگی سپرد ...
تا ما را تجزیه کند به هر چیزی که دلش خواست مثلا به 3 رنگ اصلی طبیعت
مارا به (زرد) تبدیل کند که به ما نشان بدهد زندگی بدون سختی جریان ندارد. رنگ زرد، رنگ سرسخت و بعضا دردناک زندگیست
اما این...
زندگی ام را چنان خواهم ساخت که وقتی پشت پنجره اتاقم خیره به باران پاییز قهوه تلخ مینوشم زندگی به کامم شیرین بگذرد ...
پشت پنجره،
گلدانی ایستاده
با برگهای سبز و عطرافشان،
که هر شب
رؤیای پرواز میبیند...
و من تماشا میکنم
چگونه گلبرگهای سرخش
در آسمان اتاق
به پروانه بدل میشوند
و میرقصند...
وعده اردیبهشتی را به من دادی که حال
نیمهای از آن گذشت و نیم دیگر میرود
من که دلتنگم نمیدانم که دلتنگم شدی؟
جان ما دریاب ، عمری را که دارد میدَود
فنجانِ قهوه را
بر میزِ چوبیِ خاموش میگذارم
و تو،
از لابهلایِ بخارِ داغ
چون پروانهای سپید
رها میشوی از پیلهی دوری.
خاطرهها،
چون دانههای قهوه
در آسیابِ مغز
آرام میچرخند
و عطرِ بودنات
تمامِ اتاق را
به یادِ تو میسپارد.
پنجره باز است
و باد
موهای تو را
از...