چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
عاقلانه کنار گذاشتمتاما هر بار که مژه ای می افتدروی گونه ام بی اختیارتو را آرزو می کنممثل بعضی صبح هاکه یادم می رود نیستیو من برایت می نویسم صبح بخیر مامانم!...
من ایمان دارم تو به آرزویت می رسیاگر بشناسی چه آرزو کرده ایمردی آرزو کرد ماه را به خانه اش بیاوردو هیچگاه به آرزویش نرسیدرعناابراهیمی فرد(رعناابرا)...
امشب به بالا ترین نقطه ی این شهر میرومدور از شلو غی و هیاهودر گوش بالن ارزو هااز تو میگوییمخدا کند کهراه خانه ات را بلد باشد......
یا نوردنیا دنیا آرزو در دلت پرورده ای ؛که دنیا برایت گل بکارد ؟!؛هرگزدنیا را آنگونه شناختم که جز درد ؛هدیه ای ندارد برای دل های بی آزاربا دلت راه نمی آید ؛ حتی اگر تو ؛قدم به قدم همراهش شویگر طالب آرامشی ؛همقدم آسمان شوآسمان آغوشش از دریا آبی تر استو نرم تر و زلال ترپس در آبی آسمان غرق شدن ؛را بیاموز پریناز ... ....
آنچه دلم کرده آرزو اینجاست ز عمر نشمرمآن ساعتی که او اینجاست....
چقدر دنیا می تواند جای امنی باشد وقتی تو هستی و می توانم هر زمان که بخواهم صدایت کنم و پشتم، دلم، جهآنم به بودن ات گرم باشد !😍دلم قرص باشد که زندگی آنقدرها هم که شنیده ایم بی رحم و به دور از عاطفه نیست، تلخی هایش موقتی اند و من بهانه ی بزرگی دارم که خوشبختی ام را هر روز فریاد بزنم...بگویم که هنوز هم می توان حالِ خوشِ زندگی را نفس کشید !خوشبختی قدم های توی عزیزترین است که گاهی به اتاق هامان سر می زند که ببیند کجای عالمیم و حالِ دلمان خوب است...
من به آرزو هایم قول رسیدن داده ام وآرزو کردم تو را امشب برای هر شبم...
بسکه پیوسته آرزو کردم تو راآرزو هم از آرزویم خسته شد!ارس آرامی...
آرزوهای بزرگ داشته باشید تا مسائل کوچک رنجتان ندهد...
امشب همه از یک تُ حرف می زنندهمه زیر لب از دردودل با یک تُ می گویندهمه ی عالم امشب درون سینه یک تُ آرزو دارندکاش امشب برای همه یک تُ بیایدقول می دهم تمام آرزوهای جهان برآورده شود...
آرزو میکنم آرزوهایت برایت رویداد شوند آرزو میکنمدر دلت مهر خدا باشدآرزو میکنم هر چه دوست داری شود آرزو میکنم زمانی برسد که آرزویی نباشددوستدار شما آرزو...
هرچی آرزوی خوبه مال تو...امشب شب آرزوهاست...شبی که خدا بی حساب میبخشد...براتون بهترین آرزوها رو دارم......
آرزو کردم تو را امشب برای هر شبم...
آرزو می کنم آرزوهایت در یک قدمی تو ایستاده باشد تا با یک پلک بر هم زدنیدر آغوششان بگیری.آرزو می کنم عشقدر بهترین زمان ممکن به سراغت بیایدو زیباترین خوشی های دنیا را زندگی کنی.آرزو می کنم هیچوقت درمانده و مستاصلخیابان های شهر را قدم نزنی و مردمک چشمانت از شادی برق بزند نه از اشک و غم!...
پیله کردم به تو هربار که پروانه شومآن قدر چرخ زنم چرخ که پروانه شومآرزویم همه این است که یک لحظه فقطبر سرم سایه شوی بر سر تو شانه شومعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
روزگار غریبی ست نازنین... آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند به جای این که درکت کنند، تَرکت می کنند. روزگار غریبی ست نازنین... کاش کودک بودیم تا بزرگترین خطای ما خط خطی کردن روی دیوار بود نه دل آدم ها. روزگار غریبی ست نازنین... در آن دوست داشتن، دوست داشته شدن گوئی گناه است آنه هم...
جدا کردن ما را ز هم مثل دو ابرو ،پیوستگی دوره قاجارم آرزوست!ارس آرامی...
وقتی برای اولین بار چشماتو دیدمیه حس عجیبی داشتمانگاری عمق اون چشمات خودمو می دیدمکه یه روزی با این چشمازندگی کردم ...عاشقی کردم ...نمیدونم ...شاید توی زندگی قبلیم گم شده بودی ...و بعد آرزو کردم که یکبار دیگه پیدات کنم...اما اینبار بمون ..نمیخوام دیگه آرزوت کنم .......
گفتم: تو آرزو کن اجابت کردنش با من ،،گفت: همه آرزوهایم به خودم مربوط است!! ارس آرامی...
باز باران ، با ترانه ، می خورد بربام خانه ...خانه ام کو ؟خانه ات کو ؟آن دل دیوانه ات کو ؟روزهای کودکی کو ؟فصل خوب سادگی کو ؟یادت آید روز بارن گردش یک روز دیرین ؟پس چه شد دیگر کجا رفت ؟ خاطرات خوب وشیریندر دل آن کوی بن بست ، در دل تو آرزو هست ؟کودک خوشحال دیروز ، غرق در غم های امروزیاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر بادباز باران ، باز باران ...می خورد بر بام خانهبی ترانه ، بی بهانه ، شایدم گم کرد...
در ما آرزو چون هفت سال اول مصر فراوانو چون هفت سال دوم در قحطی رسیدن !!ارس آرامی...
خیره نگاهم می کنی و منواسم قدم برداشتن سختهاز زندگی چیزی نمی فهممدنیای من محدود به تختِخوشبخت بودن از نگاه توشاید فقط به داشتنِ پولهحرفامو اونی خوب میفهمهکه مثل من یه عمره معلولهاین انتخابم نیست، باور کناینا همش تقصیر تقدیرهپاهام گرچه خیلی بی جونهاصلا جلو رامو نمیگیرهغیر از یه حس تلخِ دلسوزیچیزی توو چشم مات مردم نیستای کاش می شد داد زد : مردمچاره ی درد من ترحم نیستمن آرزو دارم که یه لحظهبدونِ ویلچر و عصا ...
مرا بنویس که خط خطی شدم از نوشته های تزویر،از ته مانده های پوچی های آرزو، از ریسمان پوسیده ای که رنگ به رنگش دردی به پهنای عشق دارد. از تار پودم اندک سه تاری مانده که از نواختن های بی هنرمندانه کودک درونم، ساز نا کوکش گوش خراش ترین ملودی عمر را مینوازد. بی صدا شکستم و بی هوا پرکشیدم در خرابه هایی که هیچ سقفی جز آسمان نداشت؛گاهی بند بند درونم را در تکه کاغذی دیدم که هزاران تا خورده و در هر گوشه اش صدها نقطه سرخط را نشان کرده.آرام بیا،آرامتر از هر...
اگر احساس من در قلبت،ارزشمند می افتادکنار قهوه ی تلخ نگاهت،، قند می افتاداگر همسایگی، با چشم های تو، میسر بوداگر تصویر تو، هر دفعه با لبخند می افتادتماشایت، دگر در انحصار چشم هایم بوداگر این آرزو، با عشق و تو،هم بند می افتادمن هر فالی گرفتم تا ببینم،"دوستم داری"شدیدا حس وحال حافظ،آنجا گند می افتادچه حالی میدهد یکدفعه"میم مالکیت" راببینم بعد از اسم من فقط پسوند می افتادچرا سهم من از گلخندهایت،تاکن...
از تو تنها یک چیز در من جا مانده استآن هم خاطراتی است که در وجودم پرت کردی و دیگر راه فراری ندارند...ای کاش از تو چیز دیگری برایم می ماندچیزی زنده تر از خاطره همچون وجودت؛عمیق تر از آرزو همچون صدایتو آبی تر از آسمان مثل نگاهت......
ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهامان برسیم،ما آدم ها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند،ما روزهای خوب می خواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشند...و هر روز غمگین تر شدیم.گاهی برای رسیدن به آرامش، باید پذیرفت... باید قبول کرد و ناممکن ها و نشدنی ها را به رسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت...گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت......
حالا که خوب نگاه می کنم می بینم من آدم خوشبختی بوده ام، بسیار خوشبخت.من بدون در نظر گرفتن نظرات آدم های دیگر، کارهایی که دوست داشته ام را کرده ام و مسیرهایی که می خواسته ام را رفته ام. من جوری زیسته ام که خودم دوست داشته ام و بیرون زده ام از تمام قاب ها...من از روزی که یادم هست به تمام اجبارها پشت کرده ام و خط باطل کشیده ام روی تمام حصارها.من از روزی که یادم هست، سرکش و گستاخ بوده ام در مقابل کسانی که می خواسته اند طرز فکر و نقطه ی امن خود...
تو این دنیا هیچی حق نیست!!؟؟ یعنی فقط مرگ حقه ؟!💔عشق حق نیست ؟💔💔زندگی حق نیست؟ 💔😔تفریح حق نیست؟💔 😔آرزو حق نیست؟ 💔😔...
آرزوی_منوصل به دامان توستصدایم کنمیخواهم ناتمام و پُر دوامدوستت_بدارم...
دلم بی تاب و حیران است هوای دلبرش داردهوای شال خوش رنگی، که مه رو بر سرش دارددلم طفلی شده یارا،هوایِ مادرش کردههوایِ تسبیح و مهر و نماز و چادرش کردهدلم گشته چو مجنونی،که لیلایش سفرکردهو او را در بیابانی،خراب و دربه در کردهدلم شیخی شده دلبر،جدا گشته ز یارانشبه عشقِ دختر ترسا،بداده دین و ایمانشدلم گشته هوایی و،هوایِ بوسه ای داردهوای عطر پاییز و نگار وپرسه ای دارددلم گوید به آرامی،هوایِ بسترت داردهوای بوسه ای شیرین از آن شیرین ...
به لحظه ی تولد قسم که مرگ تلخ است!که مرگِ تلخ، تلخ تر است.که امروز مردن، وقتی که می شد فردا را دید تلخ است.که مردانده! شدن تلخ تر است از مردن..به لحظه تولد قسم زندگی شیرین است، جان شیرین است.زنده ماندن خوش است.آرزو داشتن و فرصت برای رسیدن به آرزو خوش است.فردا خوش است، پس فردا خوش تر است.به لحظه تولد قسم دو نفس بهتر از یکی ست!...
آرزوهاتو بزرگ و نگرانی هاتو کوچک نگهدار...
در چهارشنبه سوریِ امسالترقّه و فشفشه و امثالهم به کار من نمی آیندسهم من از امشبیک بالنِ آرزویِ سرخ استو یک ماژیک ک نامت رو آن حک کنم ...میفرستمش بالا به سمتِ خدا .آرزویِ امشبم را از میان تمام آتش بازی هایِ زمینی دور نگه میدارم ، خیالم تخت است که آرزویم آن بالا جایش اَمن است ...آی عاشقانچهارشنبه سوری مبارک🔥شین مست...
گفته بودی آرزویی نداریاما از نفوذ چشمانت فهمیدمآرزوهایت را محبوس کرده اندتا دلخوش به سنگفرش خیابان باشیبی خبر از اینکه رگ خوابت رانشانه رفته بودند...
منتظر بودم بیایی سوی دامم ای عزیزتا بگردی در بغل آهوی رامم ای عزیزﺭﻭبروی دیدگانم جوخه ی آتش بپاستبوی غم دارد فضای صبح وشامم ای عزیزخاک دنیا را قیامت جمله بر سر می کنمگر نگیری از رقیبان انتقامم ای عزیزﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ نام مرا هرگز نبرشاه بیت شعرهایم را چه نامم ای عزیزتازه فهمیدم که از مهر تو عاشق گشته امبی توچون مصراع شعری ناتمامم ای عزیزپیش رویت ساغر پر باده را سر میکشمزهر اگر آغشته بنمائی به جامم ای عزیزخیره گ...
دلم یک بغل آغوش به پهنای آسمان میخواهدشانه ای میخواهد به وسعت آرامش ویک عصر پاییزینفس هایی را میخواهد که در هر دم وبازدم بر گونه ام جا خوش کندچشمانی را میخواهد که پرسه در آن سکوت بی اختیارستباران بی چتر میخواهم وقدم زدنهایی به کرانه شن های ساحلتابی میخواهم تا عرش آسمانی شدن ، که با تکان های عاشقانه آنقدر بالا برودتا دل یهو بریزد و بالا بیایدراهی شدن های بی مقدمه بدون مقصد که هنوز باور در راه بودنش دور از تصور باشددلم شب بیداری های و...
در آرزوی "صلح" و "سلامت" نشسته ایم در سال نو، نصیب جهان آرزوی ما...
هر زمان می بینمت از قبل بهتر می شومفکر کن با هر نگاهت شعری از بر می شومسنگم و با رود می غلطم به شور دیدنتهرکجا باشی به سمت تو شناور می شومآشنایم با زبان سنگ و باران و علفشانه هایت را که می بارم سبک تر می شومبا ترک های کویر ای عشق! کاری کرده ایمحو پایان غم انگیز کِلیِدَر می شومخاطراتم را اگرچه باد با خود می بردپای هر افتادنی تسلیم آذر می شومکاش! هرگز رفتنی در کار عاشق ها نبوداز صدای پای آدم ها مکدر می شومای قرار...
آرزو میکنم که اگر بناست گره ای در زندگی تان باشد؛گره خوردنِ دست های یار در دستانتان باشد و بس...و اتفاقا هرچه "کورتر" بهتر......
تو،آرزوی،سالهای نیامده ی منی...برآورده میشوی؟...
بعضی آدمها وقتی میفهمند به پایان سفر زمینی نزدیک شدند اونقدر در اندوه غرق می شن که قبل از مرگ می میرند...بعضی ها اما عجیب و زیبا برخورد می کنند...این دسته سریع یک لیست پایانی تهیه می کنند و میرن سراغ آرزوها و رویاهایی که در طول زندگی داشتند و بهشون دست نیافتند...سفرهای عجیب و غریب، انجام کارهای متفاوت، فرود از هواپیما با چتر، غواصی و هزار رویای رنگارنگ که با لجاجت سعی می کنند انجامش بدن داخل لیست این آدمها قرار می گیره...امروز داشتم به این فکر می...
دکان دوستی را نبند .اگر همه مغازه ها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند.اگر همه بازار ها رو به کسادی رفت و همه سکه ها از رونق افتاد ،تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز.اگر قحطی آب و نان آمد ، تو اما نگذار که قحطی انسان نیز بیاید.اگر محتکران خورد و خوراک را و مال و منال را دریغ کردند ؛تواما نور وشور وجان ودل را احتکار نکن.ما ورشکستگان جور روزگاریم ؛اما نباید که برنشستگان کشتی اندوه نیز ب...
روی تمام پنجره ها را سفید کرد وقتی به سمت دیدن توباز شد چشمم.آنقدر که نشستم و از شوقپلکم به هم نخورد،حتی خدا هم بعدها فهمیدمن ، با کدامین آرزوهازنده زنده مرد...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
ستاره بودی و در شب، به راه تابیدیهمیشه بر سر من، هم چو ماه تابیدیتو نور عشقُ محبت به قلب من دادیشبیه روز ، به بخت سیاه تابیدیتو آرزوی شب و روز و هر دمم هستیتو آفتاب شدی و در پگاه تابیدیمنم که خیمه زده شب به آشیان دلمتو ماه من شده بر ، بی پناه تابیدیتو روشنایی و آرامش دلم هستیبر آسمان دلم ، با نگاه تابیدیدلم کویر شکسته تو مهربان خورشیدتو مهر هستی و بر این تباه تابیدی .مریم صفری (مارال)...
تمام روز و شب را یادت هستمچرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداستندارم جز تو امشب آرزوییکه با تو هر شبِ من مثل یلداست ...
پاییز بارش را بستهیچ بادی ندانستبرگ های جامانده برشاخهدرحسرت یک خش خش عاشقانهآرزو به دل، پوسیدند!...
سه تاآرزوی قشنگ عاشقانه بی من نباشی بی تونباشم بی هم نباشیم...️...
عمیقاً متاسفم برای همه ی آدمایی کهانسانیت را به شهوتشان فروخته اند... کاش آوارگی، برهنگی، پریشانی و... را درمیان همه انسانها به مساوا تقسیم میکردندتا همه ی مردم احساس سرخوردگی، درد، عشق، و.... را درمیان خودشان تشخیص داده و درک میکردند. من از آینده ی این آدمیان میترسمبرای آینده دختران وپسران وکودکانم در همه ی سرزمینها میترسم... کودکانی از نسل انسانیت، چه تفاوتی میکند از کدام ملیت، یا قشر خاص باشند. همه ی آنها فرزندان نداشته ی من هستند....
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی هاو لبت منبع الهام غزل پاشی ها با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریختعشق شد ساده ترین شکل فروپاشی هاچشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفتمثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده کهعکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبحعصر هم منتظر آمدنم باشی ها...
خیال کن امروز آخرین روز دنیاست و دیگر هیچوقت قرار نیست بیایی، خودت را در همین لحظه تصور کن و هر کاری که مدت هاست آرزویش را داری برای امروزت انجام بده ،بخند،شاد باش که خوشحالی وابسته به هیچ چیز نیست این خودمان هستیم که "خوشحالی" را محدود میکنیم.......