چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
میدانی امشب دنبال چه می گشتم؟ دستم را انداخته بودم در کیسه ی زمان، و دنبالِ تمام آنچیزی بودم که یک روز بخاطرشان کل شهر را پیاده گشته بودم. وقتی که حواسم نبود و آهنگ، هزار بار از اول شروع می شد. وقتی که خفقان و سکوت، دست به یکی کرده بودند و بغض، مرا با مرگ تهدید می کرد. من «تحت تهدید» تو بودم. و چه قدر قشنگ بود... که تو، در چاهی از من، نجات بودی و در قله ای، دره... که تو در نزدیک ترین جای جهان، از من دور بودی، که قوی ترین نقطه ضعفِ لبخندهایم بودی....
و قصه ی من، از بغض و اندوه و ناباوری شروع شد.از اندوه درد تو،از وحشت نقصی که نمی توانستم جراحی اش کنم.من همه ی احساسم را یک جا کنار تو می باختم.و تو می خندیدی...سر من پر از خیال بود، پر از ترازو، پر از خط کش.خط کش هایی که تو در آن ها زیبا نبودی.که نمی شد یک روزی پشت بنز بنشینی، که استاد دانشگاه بشوی، که به تعریف مقیاس آدم ها بدرخشی،... من با تردید پیش آمدم و تو به شور دستم را کشیدی.پشت بنز که نه، پشت کالسکه ات برایم دست تکان دادی....
آرزو دارم بهاران مال تو / شاخه های یاس خندان مال تو / ساده بودن های باران مال تو / آن خداوندی که دنیا آفرید ، تا ابد همراه و پشتیبان تو️️...
آرزوهایم را این باربا روبان قرمز آویختم به دست های این درختبهار که بیایدمن نیستماما تو هزار دسته آرزو داریکه گل کرده ......
آرزویم را بستم به ضریحِ موهایت...معجزه شد...
دخترم آمدی به دنیایم عطر گل پخش میشود با تو بوسه ات روی گونه های پدر زندگی بخش میشود باتو بغلت میکنم که ناز شوی و ببوسم تو را که لوس شوی ارزو میکنم بمانم تاتو به دست خودم عروس شوی دخترم ، ناز من غزل بانو شاعر بیت های ناب پدر تو کمی ناز کن خریدارم همه یک جاست با حساب پدر کاش میشد برای من باشیمثل عیسی شوی و من مریم کاش میشد بدون مادر هم دخترم باشی و برای خودم...
تولّدت بشود ، در غمش سکوت کنی و آرزوی دلت را نگفته ، فوت کنی حسام تابش...
موسیقی صدایت آرزوییستکه صبح ها نوازشم کند وآفتابِ نگاهت خواب را از من بِرُبایدواینگونه است صبح هایِ بهشت......
برایت پرستاره ترین شب ها را آرزو می کنم! خوابی پر از رویاهای محال تا دست شب که به صبح رسید، خدا غم هایت را مچاله کند و دورتر از دنیای تو پرت کند! بخواب جانم که همیشه آرامش را باید از دستان خدا گرفت همان خدایی که منتظر بندگی توست!...
کفش سفید عروسیتو گرفتی دستت و زیرش اسم اونایی رو نوشتی که هنوز دل ندادن به هیشکی ...یا اونایی که دل دادن و هنوز نشده که برسن به هم.کفش سفید عروسیتو گرفتی دستت و بین اون همه استرسِ مراسم واسه چند لحظه فقط به ماهایی فکر کردی که از ته دلمون واست میخوایم که خوشبخت و خوشحال باشی.میدونم اونقد با اون کفش راه میری و میرقصی که بعد عروسی اسم های ما اون زیر کلا له و لورده میشه و قابل خوندن نیست.ولی شاید خیلی سالِ بعد وقتی چمدونت رو مرتب میکنی، د...
آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خودرا لابه لای آن ها پیداکند،دلم که ازحس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری ازآدم هارا برای همیشه به فراموشی میسپردم...اما نمیشود مجبورم وسط این شهر،گوشه ی اتاقم خیلی از آدم هارا لابلای اشک هایم به دستمالی بسپرم...درهمین گوشه ها یادبگیرم که ابتدا فراموش کنم ودرانتها قبول کنم که گاهی باید درنهایت خواستن دست کشید......
من بی تو می میرم اگر با من نباشی باز !این زندگی بی تو ندارد نقطه ی آغاز !چون غنچه ای پژمرده می مانم بدون توباران عشقت می کند در قلب من اعجاز !مثل پرستو در قفس ، غمگین و زندانیدر آرزوی آسمان و حسرت پرواز !بی تو تنفس در هوای خانه ممکن نیستهمچون تنفس در هوای شرجی اهواز !وقتی نباشی شهر پیش چشم من خالیستدرکوچه هایش نیست دیگر عاشقی همراز !غرق خیالات خودت کردی مرا هر شببا یاد تو سر می دهم هر نیمه شب آواز !تا کی به عکس...
میترسم آرزویت کنممحال شوی.!مغرورشوی.!ناپدید شوی.!از تو همه چیز برمی آیدجز برآورده شدن.!...
میتوانست هزاران حادثهبرای ندیدن چشمان تو اتفاق بیوفتداما من ؛ در مسیر بی هدف یک روز عادیعاشقت شدم..!دوست داشتنم را جدی بگیر که هنوزآرزوی این روزهای منلبخند همیشگی توست...
آرزو یعنیتوتورراازصورتم کنار بزنی...
آرزوی من، قدرتمندی زنان بر خویشتنِ خویش است؛ نه بر مردان....
شکسپیر:یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن، یا به اندازه تلاشت آرزو کن......
بسم رب المهدینشسته ام در آستان انتظار یادی که ؛قطعا آمدنش ؛ تنها راه نجات بشری ستوقتی که _او_ رفت من نبودمنمی دانم وقت آمدنش من هستم ؟ ؛★★★★★... با من بگو از آمدنت ؛_آیا روز بازگشت به دنیای پردرد ما !؛من نیز هستم ؟؟؟ یا زیر سنگی سرد انتظار می کشم ؛شنیدن « انا المهدی » گفتنت را !!! ؛با من بگو ؛ من طاقتش را دارمای یار مهربان و پدر گرانمهری که ؛کسوت امامت و ولایت از خدای جانان داریتو بیا حتی اگر ؛ من غزل خداحافظی را ؛با د...
زندگی ملغمه ایه از تناقض های جورواجور. مثل خنده ی وسط گریه کردن و اشکی که وسط قهقهه زدن درمیاد. مثل اشکی که از بزرگترین غصه ها میخشکه و بغضی با کوچیک ترین بهانه ها می ترکه.میدونی رفیق؟ عاشق که میشی، تمام وجودت میشه آرزوی رسیدن بهش اما دلت پر میشه از ترس نرسیدن. وقتی کنارشی از خوشحالی روحت رو ابرا پرواز میکنه اما دلت شور میزنه از اینکه نکنه عمر این خوشی زود سربیاد؟زمان همون چیزیه که تو روزای سردرگمی و بدحالی کش میاد و نمیگذره، اما وقتی وامیستی...
قناری در قفس آواز نمی خوانددانه نمی خوردآب نمی نوشیدقناری غمگین بودگفتشم: اگر این چنین ادامه دهی زنده نخواهی بودگفت :فرق نمی کندگفتم:زندگی عزیز استگفت : این زندگی برای تو عزیزِمن خسته شدمقفس را باز کردم گفتم:پرواز کن تو آزادی...اشک از چشمش جاری شدگفت:ای کاش آن زمان که این را آرزو میکردم می رسیدم الان ذوق اش را ندارمآرزو هایم را دفن کرده ام ، آرزو نمی کنم انتظار نمی کشم........
من دلم پرواز میخواهد....کنار این نبودنها، دلم یک عاشق دیوانه میخواهد....شبیه دردهای پشت لبخندم...شبیه بغضهای خیره در قلبم....شبیه حجم یک آشفته بازارِ حسودان جهان ..دلم یک عاشق دیوانه ی دیوانه می خواهد....عجب هجران جانکاهی ، مرا تا عمق یک آتش کشاندی و شدم غرقت....شبیه آهِ یک سینه....شبیه بغض یک باران...بیاور آرزوها را....من از عالم، من از آدم، من از دنیای نامردان، فقط یک عاشق آشفته ی دیوانه میخواهم....شیرین فکوری نیا...
من آن آشفته حالی را شبی باز آرزو کردمتو را بین تمام خاطراتم جست وجو کردمشدم لیلا شدی مجنون در این دنیای بی پایانکه شب را در خیال و روز حفظِ آبرو کردمدوباره چشمهایم را برای دیدنت بستمبرای چشمهای تو، نشستم گفت و گو کردمنسیمی می وزید آرام در امواج گیسویمشمیم جان نوازت را شبی مستانه بو کردمدریغا روزشد، زیباترین رویای شب را بردبرای بودن باتو زمان را زیر و رو کردمخودم میدانم این رویا دوباره بر نمیگرددو تنها با غم ودل تنگی ام جانان...
این بار میخواهم از آرزوهایم بگویمآرزوهایی که یک عمر بی رحمانه سرکوبشان کردم،من از آدم ها به خود پناه آوردم و ترجیح دادم آرزوهایم را در صندوقچه دلم پنهان کنم تا شاید کسی،روزی،آن ها را درک کند ...۲۱ سال گذشت!اما هیچکس نیامد یا بهتر بگویم هیچکس نفهمید که من و این آرزوها چقدر متفاوت و یا چقدر جذاب هستیم؛من هم چاره ای بجز صبر کردن نداشتم.یک شب تمام این آرزوها را از صندوقچه در آوردم،کمی به آن ها نگاه کردم و با ناامیدی تمام خواستم دفنشان کنم به...
آرزو میکنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدمهای خوب حرف بزنیو فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!...
حالِ خوب، مسری است! آن را برای دیگران آرزو کن! تو نیز، قطعا از آن بهره خواهی برد......
اینجا آدم هایی هستند که آرزو می کنند،ای کاش معشوقه شان، کمی دلتنگ شود.کاش در این دلتنگی هم، تنها نَمانند...آدم هایی هستند که آنقدر از همراهِ قدیمی شان حرف می زنند،که به گمانم دیگر، در و دیوار اتاق شان او را بشناسند!مهمانِ همیشگیِ آن ها، سکوتی ستکه تنها آغوش خیالیِ محبوب شان را می طلبد!این سکوت آن ها را به کمتر از او قانع نمی کند!حرف سرش نمی شود؛ بی رحم است، دائماً بهانه می گیرد!ای کاش توان آدم ها را بسنجیم و بعد به روزهای نیامده...
دختری در منهر روز صبح؛به وقتِ معاشقه ی شبنم و سبزه هامیوه ی زندگی را در بند بند وجودش به بار می نشاند.چترش را در ایستگاه جا می گذارد تا صورتش با آبِ باران شسته شود...و بی توجه به نگاهِ مسافران؛به وسعتِ خیالش بر گونه ی معشوقه اش بوسه می زند.در من دختریست کههر روز محبت را نذر خنده ها می کند ودر پیاله هایی؛ به خانه ی قلب های قومش هدیه می کند.دختری در منهم سوی پرستوها بال می گشاید تابه قاره ی عدالت کوچ کندو مثل همیشه فرام...
یادته وقتی یه ترم دانشگاهت تموم می شد و ترم جدید می خواست شروع شه با خودت قول و قرار میذاشتی که من باید این دفعه رو بیشتر درس بخونم، این بار سعی کنم معدلم بیشتر شه، این دفعه فرق می کنه!و کلی پیمان های دیگه که با خودت می بستی؟چقدر حس سبک بالی و آرامش بهت دست میداد که از اون مرحله گذر کردی و پروندش بسته شده و حالا میتونی یه شروع دیگه داشته باشی!زندگی هم دقیقا همینه.تو زندگی هم نیاز داری یه جاهایی به ته خط برسی که دوباره از نو شروع کنی.گا...
پاییز همان قاب عکس خاک گرفته یدلدادگی هایمان است که تو آخرین بارقول آمدنت را داده بودیومن هر روز صبح کنار پنجره با چشمانی مضطرب آخرین برگ های این درختان را می شمارمنکند آخرین برگ هم به زمین بنشیند و تو نیاییپاییز یادآور بوی قدم هایمان در کوچه های این شهر استانارها را برایت دانه کرده ام و دو فنجان چای که نوشیدنش با تو آرزوی این روزهای من استمن کنار همان درخت انار کوچه ی عاشقی هایمان به انتظارت نشسته ام ، نکند نیایی...
آرزو کردم که باشم آرزویت عشقِ منآرزو بر من که در ظاهر جوانم عیب نیست......
از شوق آمدن به جهان تو بازهمدر آرزوی چیدن یک خوشه گندممرد تبر نشسته به جانم ولی هنوزگل می دهم به یادتو با اینکه هیزمماین چندمین شب است که آواره ی توام؟این چندمین شب است که در خانه ام گمم؟...
« یه آرزو کن »همیشه وقتی می خواستم چیزی رو آرزو کنم باید چشمامو می بستم ....اما اصلا آرزو چیه؟آرزو شاید ترکیب خواستن و امید باشهشاید ساده ترین اتفاقات زندگی یک نفر ،عجیب ترین آرزوهای یک نفر دیگه باشهاین یعنی خیلی از ما تو همین لحظه صاحب آرزوهای دیگران هستیم وبرعکس آرزوهای ما صاحب دیگه ای دارهآرزو ها دست به دست می چرخه و شاید هیچوقت به دست صاحب اصلیش نرسه...شاید خیلی از چیزایی که ما الان تو زندگیمون داریم یه روزی بزرگترین آرزوها...
تمام اقدامات انسان از یک یا چند علل ناشی می شود: شانس، سرشت، اجبار، عادت، منطق، احساس، آرزو....
اسب سرکش عمر بی امان می تازدو در ما حس تلخی نو به نو جان میگیردفرصت اندک استو زندگی افسارگسیختهگرچه ایمان داریم که" خَلَقَ الاِنسانَ فی کَبَد"اما زندگی دلبرانه ما را مدهوش می کندنمی شود دیده بر آن بستنمی شود از چشمه زلال دل ننوشیدنمی شود شاهد آرزو را در آغوش نفشردو بی آنهاحیات را بدرود گفتخسته ایم از بازی "سرای فانی و سرای باقی"کاش یا منت موهبت زندگی بر سرمان نبودیا برای سالی و ماهی حتی روزی شیرینی اش ر...
ما عشقیمخود عشقیممایی که در اوجِ بی انصافیِ روزگار زاده شدیمکودکیمان در هیاهوی"با نوای کاروان" گم شدشادی هایمان ؛ تحمیلی بود...و قناعت تنها میراثمانکه از کودکی یاد گرفتیم فقط "درک"کنیمپول نخواهیم ، پدر را درک کنیمآرزو نکنیم ، زمانه را درک کنیمو آنچه را دوست داریم تنها در رویا به انتظار بنشینیم...!ما عشقیم خودِ عشقیمگرچه مُجاز نبودیم جرم_عشق را مرتکب شویم...!نسلی پر از ذوق های نشکفته..آرزوهای بربادرفته...
محبوبم خواستن همیشه دلیل توانستن نیست...چه خواسته های بی شماری که داشتیم و نشد...چه رویاهایی که پروردیم و بر درخت زندگی مان کال ماند... تو می خواستی خلبان بشوی و دلت را ،چشمت را ،نفست را بسپاری به آسمان، یادت هست؟؟ و من چقدر آرزو داشتم ملوان یک کشتی بزرگ قاره پیما بشوم....محصور شکوه آبی رنگ و ابدیت اقیانوس ها..آری نور دیده ام...چه خواستن های بیشماری داشتیم که تصور رسیدن به هر کدامشان نفسمان را حبس می کرد..و حالا باز هم با اینکه یقین پیدا کرده ایم...
گاهی وقتا یه صفحه ی گوشیآرزوها رو قاب می گیره.وقتی عکسِ تو رو نشون می دهدنیا بوی شراب می گیره.شکلِ زن های تو مینیاتور،عشوه های خریدنی داری.طعمِ شاتوت داره لبخندتبوسه های چشیدنی داری.تو خیابون مثِ یه آهوییگم شده بینِ بوقِ ماشین ها.توی وان یه پریِ دریاییبی قرارِ همیشه ی دریا.میونِ ماسه ها که می شینیتنِ آبا رو موج می گیره.سرِ نخ که تو دستِ تو باشهقلبِ بادبادک اوج می گیره.روی لب هات «ژوکوند» می خنده،توی چشمات...
قاصدک را فوت کردم آرزو کردم تو را...دور میشد گرچه فهمیدم برایش سخت بود......
چقدر صدای آمدنِ پاییزشبیه صدای قدم های تو بودملتهب، مرموز، دوست داشتنی.چقدر هوای پاییز شبیه دست های توستنه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف.چقدر صدای خش خش برگ هاشبیه صدای قلب من استکه خواست، افتاد، شکست.چقدر این پیاده رو ها پر از آرزوهای من استنارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست، مست.چقدر پاییز شبیه دلتنگی ستشبیه کسی که بود، رفتکسی که دیگر نیست...
شاید باورت نشود گاهی از شدت دلتنگیراضی به هرچه بودن میشوم به جز خودم!مثلاً همین امروز آرزو می کردمشاپرک گرفتاردر تار عنکبوت گوشه ی اتاقت باشمهمان قدر نزدیکهمان قدر بیچاره......
شعر شده حرف حسابم که تو خوب کنی حال خرابم که توعاشق آن چشم سیاهت شدم تشنه آن کهنه شرابم که تو دیدن تو باز شده ارزو تشنه آن آب و سرابم که تو .... ماه منی باز سراغم بیا تا به سحر باز نخوابم که تو وعده دیدار ولی داده ای عاشق آن لحظه ء نابم که تو...
اگر دوستش داریدآرزویش کنید،فکر نکنم چیزی برای ترسیدن وجود داشته باشد.آخرش مگر چه می شود؟!می شود، همان عروسک پشت ویترین مغازه،می شود، دیدن دست های گره در هم.می شود، بوسه هایی که نشکفته اند یا حرف هایی که زده نشده اند...آخرش مثل تکرار تمام روز هایمانمی شود نرسیدن...غیر از این که نیست!!اما شما جرأتش را داشته باشید،آرزویش کنید.شاید یکبار، یکجایی، با یک اتفاقی به دلش افتادید و آمد.......
من تو را دوست دارمو میخواهم فتحت کنم...تو بگو جانم ؛چه چیز میتواند اینقدر آرزوهای محال رادست یافتنی کندجز عشق؟...
میان آرزوهایم فقط اسم تورا خواندمبجز تو هر که نزدیکم رسید از پیش خود راندمتو آن عشقی که هر لحظه بیادت گریه ها کردمنبودی در کنارم تا ببینی من چه ها کردمخیالت را نمی خواهم، خودت باید که برگردیچه بی رحمانه عشقم را ندیدی و رها کردیچه معصومانه باریدم، چه ساده رد شدی رفتیفقط ای کاش در گوشم خداحافظ نمیگفتیمن اما در دلم گفتم خدایا تو برش گرداننمی خواهم که دنیایم بدون او شود زندانتو را من آرزو کردم، تورا که بهتر از جانیتو...
امشب عروسیشه حواست هستتنهاترین دامادِ این شهرهما خیلی بد کردیم در حقشحق داره که با هردومون قهرهاز هم یه دنیا دور بودیموتنهاییو انکار می کردیماین اشتباهو از سر اجباربا هر نفس تکرار می کردیمهرچی که باهم بیشتر بودیمدرکمون از همدیگه کمتر بودهرشب صدای گریه و دعواکاش بچه مونم مثل ما کر بودهر اتفاقی اختیاری نیستاین زندگی گاهی خودِ جبرهوقتی که بچه در میون باشهچاره جدایی نیس، فقط صبرهیک انتخاب پوچ و بی منطقیک ازدو...
یواشکی میخواستَمش،آنقدر چَشمم ترسیده بود از "نه" شنیدن،که جرات گفتن و خواستن نداشتم،میخواستمش هر لحظه و حرفم را میخوردم،کنارِ شمعِ هر سال آرزو میکردمش اما چیزی نمیگفتم،میدیدمش،میگفتیم و میخندیدیم و میگشتیم،بار ها و بار ها میدیدمش،آنقدر که از بَر شده بودمراه رفتنش را،خندیدنش را،لحن شیرین ِ حرف زدنش را هم حتی به خاطرم میسپردم؛میگذشت و فکرش جولان میداد توی تقویمَم!دوست داشتن بود،خواستن بود،همه چیز بود و "...
همه ی عمردرد را زندگی کرده بودمرگ را زندگی کرده بوداینباردرد را به خاک می سپاردشایدزیستن جای دیگری باشد....شایدیک جای دیگریک جای بهترخانه اشرو به آفتاب و آرزوهایش باشد...درد های من نگفتنی است.......
یک وقتایی باید بنشینی و پشت میز کنار پنجره و همینطوری که خودت رو مهمون کردی به یک فنجان چای، خودتُ مرور کنی..می دونی خیلی از ما ها، انقدر توی روزمرگی و بدو بدو های زندگی امروز غرق شدیم که دیگه خودمونُ فراموش کردیم. صبح و شب می رسونیم بدون اینکه لحظه اونجوری که دوست داریم زندگی کنیم و یک آن، یک لحظه، چشم باز می کنیم و می بینیم، چین و چروک های صورتمون زیاد شده، تارهای سپید موهامون بیشتر خودشونُ نشون میدن و آره، رسیدیم به زمستون عمرمون. ولی هنوز...
باغ آرزوکوچه آرزوخیابان آرزوو....چقدر آرزواما آرزو خود کجاستدرون خنده های تودرون گیسوان ابریشمیتدرون صورت زیبایتکجاست؟شاید درون شعرهای من باشدکه به دنبال هم می سرایمآرزو ها راچه آرزوهای بر باد رفتهیا آرزوهای محالویا.......
بیهوده دل بستم به رؤیایترؤیای عشقی خاص و جنجالیعمریست دلخوش کرده ام خود رابا این خیالِ خامِ پوشالی🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳همواره این بود آرزوی منڪه فاتح شهر شبم باشیقسمت نشد " آری" نشد قسمتهمواره در تاب و تبم باشی🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳اینروزها اینگونه ام بے توبر بالِ بادِ هرزه ے شبگردتجویزِ دڪتر جاے داروهاستشب پرسه در پس کوچه هاے درد🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳لعنت به این فریادِ زیرِ آبای مرگ بر شب های تڪراریلعنت به این حالِ منِ بی توام...