سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ازین باغِ سبز، گُلی میرساندر آرامش کوه آسماننگاه کن، چه می گوید طبیعتسرسبز و زیبا، بی نهایتجان بخواه ازین هر دو، زندگی بس ارزشمنددر روزگارِ کوتاهِمان، هستیم با بلند قامت.غزل قدیمی...
کاش بجای باران از آسمان،جنون ببارد! شاید، مردم این شهر عاقل شوند!و یا کاش بجای باد از برگ درختان، آرامش عبور کند تا آرام شوند و کاش بجای آتش در دل ها، مهر و محبت به اندازه کافی شعله ور شود اگر جنونی است که به مردم این شهر می رسد تنها جنون عشق و انسانیت باشد تا جهان شاد و سرشار از نور بشود و دردل همه هر آنچه خوبی است، جریان داشته باشد....
زبانم لال بود کلامم سخت جریان داشت انگار حرفهایم، شریان خون در رگ ها شده اجباری یک وقت هایی از روی اجبار غم هایم جاری میشود میشود حرفهای تلخی ک دوست ندارم کسی آنها را لمس کند یک وقت هایی فوری حرف های محبت آمیزم را بیان میکنم انگار فوری شده انگار در فشارمآسمان به فریادم میرسد ابرها تیره میشوند خمی بر ابروانم ،رعدی میآید آسمان خود را میتکاند ومیتکاند و باران با شدت شروع به باریدن میکند لحظه های ناب آسمان است...
عقابعابریستدرپیاده رو آسمانکه تنهایی اش راچرخ می زند.رضاحدادیان...
و بگو با لوح ساده ات چه کردند که بد بودن را برگزیدی ؟!شاید روزی ،تاریکی را از آسمان وجودت دزدیدم...........
ذهن قفس خالیست از آهنگِ پروازلبریز کن از آسمان بال وپرت را!رضا حدادیان...
از برکه ی صد سراب جوشیدیپیراهن زرد خواب پوشیدیبوسیدمت... آسمان که می باریددر جمجمه ام شراب نوشیدی...
او ستاره بودو من آسمانکدام آسمان بدون ستاره زیباست؟!:)...
مرده ای در تحرّڪم انگارحسرت گور در دلم ماندهدیگر از زندگی شدم ،،،ارضاءجای چنگش به گُرده ام ماندهمثل دیوانه ها شدم ،،، انگاربا خودم حرف می زنم گاهیاینهمه اسم توی گوشی توتا بفهمی چقدر تنهاییکافه ای دنج ...شهرک ولیعصرساعتِ پنج ونیم /حوالیِ عصرڪافه ای ڪه چقدرکوچک بودشیڪ و نُقلی ولی شبیهِ قصرو صدایی ڪه مثل همیشه نبودعذر میخام خانم: چی میل دارین؟من ولی غرقه در گذشته ی دووورآی خانم ! باشمام ! مگه خوابین؟...
سطر اوّل، پلّه پلّه نردبانم پاک شدسطر دوّم ، ردّپای آسمانم پاک شدرضا حدادیان ۱۴۰۲/۳/۲۲...
شب شده دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من استبس که شکستم از غمت سر به گریبان من استآخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودنمسرد شد و یخ بسته تنم فصل زمستان من استدل داده ام دلبرده ای ، عاشق و دلدارت منمدر فتح شهر قلب تو ، سربازی سرسخت منمگاهی پرم از شور تو گاهی سکوتی ممتدمیک شهر حیران من ست از بس که حیرانت منمگفتی خدای عشق تویی طوفان در عشق مییکنیدیدم که عشق را میکشی تو با عاشق چه میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگاه...
آسمان خودرا ببین...... چقدر پریشانه .....پس هوای آسمان .... خودرا داشته باش.. ..زندگی کوتاهه.... آسمان دلت را حیف نکن.............
آسمان همرنگ با چشمان توستموج هم ،هم موج با موهای توست عشق من نسبت به تو بی انتهاستگویی انگار عشق مال ما دوتاستعاشقت گشتم ،شدم دیوانه اتمن شدم محو نگاه چهره اتعاشقت گشتم ولی تو بی خبرتوشدی دلداده ی شخصی دگرمهرمن نسبت به تو بی انتهاستگرچه راه ومقصدت ازمن جداست❤...
ای ستاره ی مستنشسته بر استخوان شببگو چطور ریشه گرفتی از بطن آسمان در ریزش این همه دردنمی بینی که دریچه ها متن را طرد میکندمریم گمار...
خسته ام مست مستم شررم می چرخدآتشم شعله ور هستم خطرم می چرخدبی خیال از غم دنیا شده و می خوردمساعتی ست پنجره و سقف و درم می چرخدبس که زخم خوردم از این کوچه و شهرمدردسری آمد و حالا در سرم می چرخدکور شد روزنه عقل و به رقص آمده خنجرمستم آن قدر که حالا ضررم می چرخدقصد دارد بخورد عقل مرا چون موشی زاهدی آمد و حالا نظرم می چرخدآسمان ! در پی عشق به سوی تو می آیمبده بالم بپرم در هوای تو پرم می چرخد...
به شبنمی ، سحری آفتاب سرزده گفت بمیر تا برسانی به آسمان خود را...
ماه که خوابید،سوسوی ستاره ها،تنها دلخوشی آسمان شد. رها فلاحی...
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم!رسد تا آسمانها شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
از هزاران مثنوی و یک قصیده صد غزل...سیب را از شاخه ی لبخند نابت چیده ام...روشنی شادی و سرسبزی عزیزم مال تو...آسمان عشق را در چشم نازت دیده ام...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
آسمانقصر آسمانی ام شد لام کلامت میان رنگین کمان آسمان دلممهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا...
انقدر مپرسچرا هیچگاهعکسمان رنگی نمی شود !کمی به آسمان بیاندیش ... آرمان پرناک...
آسمان چشم هایمپوشیده از ابر دلتنگی استبغض میان گلویم نشستهو غباری غم زدهقلب مسکینم را احاطه می کنددلتنگ بارانمدر غروب جمعهوقتی کهلحظه های بی تو بودنتکرار می شوندمجید رفیع زاد...
من بی تو دریچه ای رو به دیوارمهمیشه اتفاقی پر از نیامدن ها..بیا و برای این دیوار تنهایی ام پنجره ای باشرو به آسمان✍ سردار...
نه مجرد ماندن افتخار است و نه متأهل بودن! آن چیزی که در هر دو صورت باید بدانی این است: «نباید اجازه بدهی خودت را از تو بگیرند.»...
صبح آغازِ عشق است ؛آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ،،،...
آسمان ابری ست و خدا می باردنم نمک بر زمین... رها فلاحی...
آنکه زیر سایه ام یک عمر آسوده نشستآسمانِ باورم را کُشت روزی با تبربهزاد غدیریشاعر کاشانی...
روی ماهت را که میبینم ،ماه پنهان می شود !دیدنت ماه که سهل است ،آسمان از دیده ام پنهان کند ! فاطمه باخدا...
پرتکاپو باشاصلا خسته نشوبه سقوط هات فکر نکنچون قراره تو به خیلی از بلندی ها راه پیدا کنیشکوفه های بهار رو بو کنتو خش خش برگهای پاییزی قدم بزنرنجات رو دوست داشته باشچون همون رنجا باعث میشنروزای بهتری رو بسازیبله جهان تو ترکیبی از خوشی و ناخوشی هاستو با همین ها دنیات متعادل میشهتو قراره با آدمای خیلی خوب بازم آشنا بشیسنجاقک ها رو ببینیدونه های برف روی بوم خونت بشینناُمیدهات هیچ وقت ترکت نکننو با ذوق بیشتر روزهات رو شرو...
ترنم بهار، کوچه باغ را دلبرانه می خواندآرامش خیال، از ناودانی خانه چکه می کند زیبایی شکوفه، عطر سیب می دهدخاطرات رویایی، ساده از تونل خیال گذرمی کنددریاچه به کوچ پرندگان صبح بخیر میگویدبید مجنون، موهای پریشان در باد را شانه می زندآسمان پاره پاره شده از لطافت خورشیدجای سوزن انداختن برای دلخوری نیستردپای باران لباس چمن پوشیده گل را به ضیافت شبنم مهمان می کندموج میرقصد و دریا شال به گردن داردآستر لاجوردی خورشید سر ...
دنیا بهشت است اگر همه چیز سر جای خودش باشد ماهی در آب پرنده در آسمان و سر من روی سینه ی تو...
دخترم گفت :همه چیز زیباستآسمان زیباستهوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباستمن گفتم :زیباترین تو هستیکه دنیا را با چشم های کوچکتعمیق میبینیدر این دنیا ...چشم های بزرگ زیادی هستندکه نه می بینند!نه می خواهند ببینند ✍ رعنا ابراهیمی فرد...
در آسمان دو چیز افسونم می کند آبی بیکران و خدا آن را می بینم و می دانم که نیست او را نمی بینم و میدانم که هست...
آسمان آبی است آری؛اما روبه روی همین آسمان زمینیاست به هر رنگ و لعاب!اسما رحمانی...
دوست دارم رد شدن از کوچه ی پاییز را دوست دارم این دل انگیزِ ملال انگیز راآسمان سرخ است چون جام شراب و ابرِ مست بر زمین می ریزد این پیمانه ی لبریز را خاطرات مرده سر از سینه بر می آورند تا ببینی پیش چشمت روز رستاخیز را برگ ها خود را می اندازند زیر پایمان تا بفهمانند با خواهش به ما یک چیز راوقت تنگ است و به روی عشق در باید گشود دوست دارم با تو من پاییز را پاییز را...
آسمان که دلش می گیرد،--ابری می شودنمی دانمچرا من، هوای گریه دارم! لیلا طیبی (رها)...
دیوارهای بلند پرده های خاکستری آسمانم چه شد؟! ماه کجا رفت؟! ثریا علی نسب...
آسمان را به چشمان تو بخشیده اند تو امایک لبخند هم نثار چشمان من نمی کنی...! - کتایون آتاکیشی زاده...
به اشتیاق رهایی پریدی از قفسمچقدر حسرت خوردم که آسمان نشدم...
در شب قدر نشستم که تو پیدا بشویباعث شادی من در شب احیا بشویتا سحر زمزمه کردم همه جا نام تو راتا انیس دل طوفان زدهٔ ما بشویدل من آینه شد عکس تو افتاد در آنپاک شد سینهٔ من تا که در آن جا بشویلیلة القدر منی ناب ترین سوره عشقمطلع الفجر بخوانم که تو معنا بشویترسم این است به فردا نرسد عمر عزیزمگر ای عشق بیایی و مسیحا بشویآسمان غرق "فرشته"ست شب قدر ببینتا "جهانگیر" ترین عاشق دنیا بشویفرشته جهانگیر...
پرنده هرچقدر هم بلندای آسمان را طی کندبه ماه نمی رسد...بر تصویرش روی آب بوسه می زند! • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
آسمان، باید ببارد،برای تب داری وطنم... ***اگرچه، چتری ندارم!...
شب که می شد دست دلم را می گرفتم و آسمان را به نظاره می نشستم .ستاره هارا یک به یک کنار میزدم تا به روی ماهت برسمقهوه شیرین ترک می نوشیدم و تورا نگاه میکردم ،تا زمانی که خورشید بتابد و بازهم تورا از من بگیرند .آن شب هرچه دعا کردم نیامدی ، قهوه ام سرد شد ، شهر تاریک شد ، آسمان برایم گریست ؛ لابه لای اشک هایش گم شده بود غم چشمانم .راستش را بخواهی چند سال می گذرد اما هنوزهم به هنگام غروب آفتاب فراموشی می گیرم ؛یادم میرود در آسمان شهر دیگر...
روزی که آسمان چشمهایت شد و ابری اشکهایت یک شهر را بارانی کرد...
ماهقرص بی قراری آسمان« شبی یکعدد »...
باران بهانه بودشاید برای ما...تا بشکفد غزل از بوسه های ما! باران بهانه بود عاشق شویم بازبا خاطرات هم...مثل قدیم... باز...باران بهانه بود تا مهربان شویم!رنگین کمانِ عشقدر آسمان شویم!باران بهانه بود(لطفِ خدای خوب)تا آشتی کنیمبا حرف های خوب! باران بهانه بود تا هرچه مرد و زنراهی شوند باز در یک قدم زدن...باران بهانه بود تا چتر وا کنی! یک جورِ دیگریمن را صدا کنی...باران بهانه بود ...من بی تو...
پنبه کرد زمین هر چه رشته بود آسمان...
از آسمان من ترس می باردچکه های نازک تردیدکوررنگی ام وبالی شدآسمان مگر آبی ست؟...
بارانبارانباراناز حال ما که خبر برد به آسمان؟!...
بعد از تو زمین ب چرخشش ادامه داد آسمان ب شب و روزشفصل ها ب تغییرشاناما حال من همانگونه ساکن در سیاهی شب و در سرمای زمستان باقی ماند!-...