متن احساس عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساس عمیق
کتابی ناب را مانَد، دل و، ژرفای احساست
وَ میآموزد عشقی پاک، فرهنگِ زبانِ تو
تو نیومدی...
تو اتفاق افتادی.
مثل خوابِ ظهرِ تابستون،
بیصدا
اما انقدر عمیق،
که تنم هنوز بوی بودنتو میده.
من نگفتم دوستت دارم...
بدنم گفت،
نگاهم گفت،
نفسهام وقتی حوالی تو کند شدن، گفتن.
تو اومدی توی من،
نه با دستهات،
با بودنت.
و حالا هر شب،
من یه تکه...
تو را دوست میدارم
تو را دوست میدارم
بیآنکه بدانم چرا
بیآنکه بدانم چگونه
چنانکه برگ،
باران را دوست میدارد
و دریا،
صدای باد را.
تو را دوست میدارم
در سکوتی که میان ما جاریست،
در کلماتی که هرگز گفته نشد،
در نگاهی که از مرز شبها عبور کرد
و...
گفت:عاشقی بلدی؟گفتم : تا عشق چه باشد
گفت :عشق همان که خاطرش عزیزتر از جان توست...!!!گفتم :من مادری عاشقم
«احساس»،
واژهایست بس ناب؛
و حسّاس،
که تنها،
با زبان دل توصیف می شود...
باید حرف مگوی دلم را،
با خامهای از جنسِ نابِ محبّت،
بر کتابِ عشق بنگارم؛
و با تمامِ وجود فریاد کنم:
با من بمان ای عشق!
با من بمان؛
و تکرارِ احساسم باش!
عشق یعنی...
نگهت با نگهم خورده گره.
تو را نگفتم،
تو را نخواندم،
تو را حتی آرزو نکردم…
تو،
همیشه
قبل از هر فکر،
هر خواستن،
در من اتفاق افتاده بودی.
نه چون عشق،
که مثل نفس—
بینام،
بینیاز از دلیل.
و هر بار که نگاهت میکنم،
دنیا
کمی از بی رحمی اش را
فراموش میکند!
چونان بهار،
شکوفا میشوم؛
وقتی که:
مهر،
میدرخشد،
در احساس نگاهت...
نگار از ساحل احساس، رد شد؛
چه زیبا خوب بودن را، بلد شد!
نگاهم، چون که بر چشمانش افتاد،
همه حسّم به او، افزون زِ حد شد...
به من بگو چگونه به دنیا نگاه کنم
و چشم هایت را نبینم؟
وقتی که دنیا
زیر مجموعه ی چشم های توست.
🌷🌷🌷
هر روز؛ هر شب،
حنجرهی احساسم،
تو را با تکرارِ محبّت،
تلاوت میکند؛
و تو،
با حلاوتی گیرا،
برفِ شادیِ سلام را،
سوی پنجرهی احساسم،
پرتاب میکنی؛
و شکوفهی پرشکوهِ درونم،
در بورانی از:
❤️عشق و احساس،❤️
بهاری میگردد...
✞✞ ـ؋ـقط با جاט می توان عشق ماבر را ب اوج رسالت رسانـב
جاט ب جانمم کننـב ،جانم تویے ماבر جان
جان ب جانمم کنند ،جانم تویی مادر جان
تو جان و جهانی
تو روحی در روانم
بی تو این زندگی نیست جز یک ناتمام
**تو همان شعر بلندی که
به دامن صبح میریزی...
و من، ادامهی نفسهای یک غزل.**
آنکس که نگاهش،
پریشان بکند قلب مرا،
مثل تو کیست..؟
گفته اند می آیی؛
من با لبان احساس،
قداست انتظارت را،
می بوسم...
آخر به که گویم که تو دنیای منی...
از نیمه جان هم که گذشتی، تو خود جان منی...