شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
آشوب نبودنت ک به جانم رخنه می کندباید دَوید تمام فاصله ها را تا تو.. .به وقتِ نبودنت، تکرارِ حرف و کلام و شعر و موسیقی، چاره نیست آشوبِ مرا...چاره، گِره دستان توست در دستانمچاره، نگاهِ چشم در چشم توست در چشمانمچاره، آرامش کلام توست که بی واسطه گوشم را بنوازدخلاصه بگویم، آشوبت که به جانم رخنه می کندچاره ای نیست مرا...جز لمس حضورت، جز آغوشت!آدم دلتنگ آغوش می خواهد و بس....✍ هدی احمدی...
توهمیشه وهمه جادرمن حضورداشته ای...در وسطِ خنده هایم،در درون بغض هایم،در میانِ اشک هایم...باخیالت،درخلوتِ ذهنم وجب به وجبِ این شهرِشلوغ راقدم زده امبغض کرده ام،باریده ام.من بارهاوبارها با تصورِ رفتن ها و نبودن هایت،گریه نکرده ام،بلکه جان کنده ام؛وبایادت تمامِ آهنگ های گوشی ام را،دریک به یکِ خیابان های بی انتهایِ این شهر، گوش کرده ام.اصلاگاهی گمان میکنم توآسمانِ ابری هستیومن قطراتِ باران.نمیدانم اماهرچه که هست،تودرست م...
روزی زیر یک سقف با تو عاشقانه زندگی خواهم کرد.نمیدانم نپرسکی کجا و چه جور ...اما یک جاییدر اعماق قلب من و توانگار شعله ای خاموش نشدنی زیر خروارها غم سوسو میکند . اه از این سکوت ممتدِمیان من و تو! خوب میدانیمچه بخواهیم و چه نخواهیماین شعلهخاموش نشدنیست...از همان روز دیدارمانمیدانستیمهمزاد و پاره تن همیم.نیمه پنهان من و نیمه پنهان تو... نمیدانم تو کجایی ،چه میکنی،روزهایتبا که سپری میشوند ،...
تو قشنگی درست مثل قشنگی اهنگ وضعیت سفید حامیم،تو اروم ترین مسکن دنیای منی درست مثل ارامش اهنگ بغلم کن فرزاد فرزین،تو درست مثل ملایم بودن اهنگ عشق یعنی سینا درخشنده،تداعی یه روبان قرمزی،تو مورفین حل شده میون اهنگ الکی علی یاسینی هستی،تو شبیه پلی شدن مدام اهنگ مسافرت ماکان بند و دلبریای خواستنی خطهٔ شمالی،تو همون ادمی هستی که میتونم واسش شهر شلوغ ریوان رو بفرستم،میتونم حریص بشم سرش و چشامی عرشیاس رو واسش بخونم،تو تکمیل کننده شاه بیت شعر های مسیح...
خواب ز چشمانم رو بودی مالک قلبم تو بودی مالک این قلب بی چیز شاهانه دل رو بودی این دل به فرمان تو باشد سال ها مال تو باشد ♔...
وقتی که باران می بارد به یاد تو می افتمبه یاد اولین روزِ دیدنت آن روز قطره های باران مهمان زمین بودند از کجا معلوم شاید زمین هم آن روز عاشق شده بود و قطره های باران برای تماشای معشوقِ زمین آمده بودند.خب بالاخره زمین هم حق دارد عاشق شود......
مرا به گناه بکش من می خواهم خدا مرا بخاطر شهوت لمس تن تو به جهنم ببرد...من قید بهشت را زده امکه مومن تو باشم که در ضریح چهارستون اندامت به سجده درآیم...مرا دوزخی آغوشت کنای خدای عاشقانه های بی اراده کننده ام...مرا آتش بزن در اعماق وجودت... امیرپاشا فدائی...
من تو را بی نهایت دوست خواهم داشت و رویای من این است که مرادر پیری قوت قلب باشی...و با عطر خوشبوی تنت جان دوباره دهی بر پیکر خسته ام از این سالهای دور از آغوش ... و دیگر رویای من این استکه بارانی شود آسمان شب های با هم بودنمانو بشکفیم و جوانه بزنیم و سبز شویم در این شالیزار خوشبختی...من درمان درد های تو باشم و تو دلیار شیرین من...و زندگی کنیم و خدا مارا بیشتر دوست داشته باشد...تا آن روز انتظار را طاقت بیاور ای همدرد زیبای ...
ای قرار روح بی قرار من بمان درسرای آسمان دلمکه تب عشق تو در پیکرم هست تاهستممرامیان قلبت نگه دارمن آن شکوفه ی اندوهی که درخیالم فقط تو می رویی...
دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...تو را به جایی ببرم که حتی خدا دستش به ما نرسد..و آنجا تورا ببویم و لمس کنم ضریح شفابخش تنت را...و حس کنم طعم ترش و روح فریب خوشبختی را...کاش آن زمان که غرق زیباترین لحظه های زندگیمان هستیم باهم برای عشق بمیریمشاید جاودانه تر از لیلی و مجنون شدیم .....
محبوبِ من!میدانی؟!زن بودن عجیب میچسبد؛وقتی تو آنقدر در من ریشه دوانده ایکه دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگی کنم و پا به پایت پیر شوم...میخواهم برایت بنویسم:دوستت دارم؛به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...به زیبایی شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...دوستت دارم؛به وقتِ روزهای قرار کاری ات؛ وقتی عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،چنان غرق تو میشوم کهپیازِ سرِ اجاقم میسوزد وپیراهنت چروک میماند...دوستت دارم؛به...
من درخودم جاگیرشده ام.من ازدست خودم پیرشده ام ازکی من اینگونه زمین گیرشده ام من درآرزوی چیستم قلبم ویران است مغزم فرسوده است جانم شیفته وشیداست خودم رابه قلبم سنجاق کرده ام درآرزوی عشق است ذهنم آرزوی عشق است...
دلم امروز عصر عجیب، هوس بارون کرد..از اون بارونا که شیشه ماشین رو انقدر خیس می کنه که هیچ کس توی ماشینو نبینه..بعدش صدای آهنگ ضبط ماشین ببرتم توی رویا...فکر کنم تو کنارم نشستی و دارم برات حرف می زنمبهت بگم دلم برات تنگ شده...واسه اون صدات..واسه لمس دستات ..واسه بوی عطر تنت...بعدش گریه کنم بحال خودم..بحال خودمون...توام با اون دستات اشکامو پاک کنی و ......حیف که تو فقط توی رویا میتونی مال من باشی...کجایی رویای شیرینم......
لحظه ی عجیبی ستآنجا که با یک آیه، محرم ترینش می شوی... با یک بله، نزدیک ترینت می شود! آن لحظه برآی طرح چشمآنت در آینه، قابلیت این را داشتم که بمیرم؛اما زندگی درکنار تو تازه آغاز شدهزندگیمان تازه آغاز شده:)...
عاشقت هستم ...تویی مهربان تویی بانوی آرامشو آرزوهای من ... تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...رویای من تو هستی که زندگی ام را پر از عشق میکنی ... نگاهت شکارچی دل من بود ، اکنون با تو دورهم قرار میگیریم تو قشنگ ترین روزهای منی ،دلجوی پوچ روزگار منی ... عشق تو زندگی ام را به همراه تو میکشاند ،هرگز ترک تو نمی کند هرگز نگذار غم و اندوه در دل من زندگی کند ......
من با تو راه می روم، نفس می کشم، زندگی می کنم...!حال من کنار تو خوب است و گور پدر دنیایی که خوشی ما را نمی خواهد، بیخیال آدمهایی که در حسرت غممان می سوزند.من لحظه به لحظه تو را در کنار خود می یابم، و به تلافی تمام زمستان هایی که نبودی تا گرمای وجود یخ زده ام را به قلبت هدیه کنم، تو را در آغوش می کشم!من هر لحظه ام را را با تو زندگی می کنم، بی آنکه ساعتی از حضورت بهرمند باشم...!...
شب با تو قشنگ می شودبا کهکشان چشم های تو زیبا می شودبا جهان بوسه های تو رویایی می شودبا دنیای آغوش تو ماندگار می شودشب با عطر تن تو بلند می شودبه چشم هایم زل بزنمرا در بوسه های خود غرق کنمرز بین مان را بشکن و محکم مرا در آغوش بگیرو بگذار عطر تنت روح مرا تسخیر کندحال باور کردی که شبم با تو قشنگ می شود. .....
چه اهمیتی دارد دیگران راجع به ما چه خواهند گفتوقتی من به تمامی تو را پذیرفته امچه اهمیتی دارد که ما را قبول خواهند داشتزمانی که من تو را مانند خدای خود قبول دارمجایی می خواهم دور از آدم هاجایی که تنها تو باشی و من باشمجایی که عشق دور از هیاهیو آدم ها در سینه مان نفس بکشدجایی که نجوای چشم های تو را با جان و دل گوش بسپارمسر به سینه ت بگذارم و ساعت ها در آغوش گرم تو به صدای ضربان قلب ت گوش فرا دهمگوش هایت را از شعر های عاشقانه ...
جنآبِ معشوقاز من راجب شما پرسیده اندو گفتم اوست که دلیلی برای نفس کشیدن، بیدار شدن هر روز، خوابیدن هرشب، خلاصه دلیلی ست برای زندگی کردناو خدای کوچک من است که با آمدنش جان دوباره گرفتماوست که همیشه حامی و تکیه گاه من استشاید اگر الان اویی نبود، منی هم وجود نداشت:)♥️...
بوی قهوه ی چشمانت دوباره قدم گذاشتدر کوچه ی بی کسی ام عطر تنت را در گوشه ای از آغوشم پنهان کرده امدلتنگت که می شوم خودم را بغل می کنم......
قسم به تورات و انجیل قسم به پاکی آب زمزمقسم به پرواز پرستوهاقسم به آواز قناری هاقسم به عشق لیلی و مجنون هاقسم به عشق پاک مان قسمهمیشه دوستت دارم تابه ابد...
چشمانم تشنه چشمان توستاشک هایم تکیه گاه توست قسم به زیبایی چشمانت به یادت می مانم تا ابد بدون آنکه توبفهمی...
دنیایم با آمدنت رنگین شدᰔᩚقبل آن مانند جاده ای بدون برگ و گل بود ✰وقتی آمدی با خود بهار را آوردی، عشق آوردی، احترام و صداقت آوردی... بگذار دنیایم همیشه با تو بهار باشد☘...
به انعکاس تصویرت در آینه سوگند...به سرخی سیب و چهره ی رنگ پریده ی سیر...به شمع سوخته و شعله ی خاموش شده اش...سوگند می خورم که در سال جدید هم چون همین شمع در آرزویت خواهم سوخت. و با رنگ پریده ام در وصف چشمانت شعر خواهم سرود...و باز به هنگام تحویل سال تو را آرزو خواهم کرد:))...
من از نگاه کردن به چشم های آدم ها فراری ام...ولی زُل زدن به چشم های تو رو دوست دارم. 👁نگاه تو چیزی رو به من میده که ندیدن اون توی نگاه بقیه من رو از زل زدن به چشم هاشون فراری کرده.تو با هر نگاه ات چیزی رو من به میدی به اسم «ارزش».اون اشتیاق تو برای دیدنِ من، برق نگاه ت، لبخندی که فقط روی لب های تو نیست بلکه توی سیاهی چشم های تو دیده میشه این شهامت رو بهم میده که توی چشم هات زل بزنم.چون چشم های تو برای من دریچه ی قلبته 🤍تو با نگاه ت چی...
دستانت را باری دیگر گهواره ی عشق کن برایمسفره ی دلت را باز کن برایمتو بنشین تا تماشایت کن کمی قهوه بنوشپرده ها بکش نگذار افتاب تورا لمس کند...
مینویسم به نام عشق به نام دلبه شوق تو به عشق توتویے که عشق مطلقے تویے که شوق مطلقیبه حرمت این لحظه هاے بی تکرارکارے کنعشق پاڪ بماند شوق پاڪ بماندمهربانے تاابد باشد محبت بے ریا و پاڪ بمانددوست داشتن از عشق تو سرچشمه بگیرد وعشق در دل پاڪ ، بے ریا بنشیند پس مینویسمبه نام عشق به نام دل به شوق تو به عشق تو شروعم را آغاز مے کنم...
دوری زبرم ، اما بدان جان منیهمدل و همسفر و همپای دنیای منینیست در دنیای من جزتو بداند حال منقطره ِ اشکی که در چشم مبینای منیتومپندار ، که یادت برود ازسر من باورت باشد که در قلب پریشان منی مهتا منتظر...
یادت نره دستام همیشه میون دستاتهبوسه هام همیشه رو پیشونیتمن همیشه درحال نوازشتمهروقت استرس داشتیبدونمن میگیرمت تو بغلممن میبوسمتمن دستاتو میگیرم و پشتتمنترسیاهمه چی درست میشه۱۴۰۱/۱۱/۲۹...
دوستَت می دارموبه پایانَش همفکرنمی کنم؛همین دوست داشتنحالِ دلم راخوب می کند،اصلا منبه پایانَش چکاردارم....
آن لحظه که به هم قول دادیم همدیگر را بسازیمآن لحظه که قول دادیم در برابر حرف های هم سر تعظیم فرود آوریمآن لحظه که قول دادیم در مقابل سختی ها و مشکلات برای همدیگر بجنگیمآن لحظه را میتوان به عنوان قشنگ ترین لحظه قاب گرفتدلبرکم فراموش نمیتوان کرد آن لحظه پر عشق را ( :تا پای جان وفادار به قول و قرار۱۴۰۱/۱۱/۲۱...
آنقدری به خدایم ایمان دارم که بدانم به زودی باز به جایگاه خودت باز خواهی گشتجایگاهت که آغوش من استآن هم آنگونه که دگر هیچوقت بیرون نرویآری دلبر ایمان دارم... ۱۴۰۱/۱۱/۲۰...
امشب اجازه اش را از خدا گرفته ام ، امشب نوشته هایم باید جور دیگر آغاز شوند ؛ به نام چشمان بخشنده و مهربانتعشقت چه بی صدا درِ قلبم را زد و زمانی آمد که منتظر آمدن هیچ کسی نبودمبا آمدنت فهمیدم بودنت جبران تمام نبودن هاست ،جبران تمام خُرد شدن ها ،شکستن هابا وجودت نه آرزویی مانده برای نرسیدن ، نه حسرتی برای خوردن دوست داشتنت مانند نم نم باران است کم کم آمد وبه گُمانم به دِرازا بِکشداصلا من جای تمام کسانی که دلتنگت نمی شوند ، به جای تمام کسا...
تعاریف زیادی از عشق وجود دارهولی ؛ واقعی ترینش اینه که :” اگه دوست داشته باشم برات صبوری میکنم “پذیرا می شوم مهر تو را از جانهم اکنون باز می گویم میان انجمن با تووفادار تو خواهم بود، در هر لحظه، در هر جا، برای زیستن با توتو هم با من چنان با مهر پیمان کن که من با تو!...
چشم هایت که مال من باشد دیگر چه فرق می کنندچرخ دنیا به کدام جهت بچرخد یاپاشنه روزگار بر کدام واقعه فرود بیایدمن حق ام را از دنیایش تمام و کمال گرفته ام......
کاش لبخندت انحصاری بود...مال خود خود من چال گونه آن را به نام خودم می زدم وتا آخر عمر روزی هزار بار برای نمایان شدنش دعا می کردم تمام کسانی را که برایت ضعف می کردندقتل عام می کردم دست خودم نیست من به لبخندت حسودم...
حتی فکرش را هم نمیکردم که کسی وارد زندگیم شود ..که بیشتر از همه دوستش داشته باشم که با ارزش ترین فرد زندگیم شود حتی نزدیک تر از پدرو مادر خواهر و برادر دلبر جان تو که بودی تو چه بودی؟ که چنین مرا شیفته ی خود کردی .!!طوری که تمام زندگیم در گیر تو باشم.! زنده باشی دلبر جانم بمانی همیشه برایم 🌹🌹دلارام امینی🌹🌹...
پزشک نیستیاما درمانِ دردم توئیدردِ چشمانم با نگاهِ تودردِ استخوانم با آغوشِ تودردِ دلم با دوستت دارم های تو تمام می شوندجانم نسخه ام را بپیچ که بیمارم...
پاییز را ببین،چه بی منت می بخشدتمام رنگ های زیبایش را به لحظه های ما! و چه سخاوتمندانه با قطره های بارانش دقیقه های ما را عطر عاشقی می بخشدنگاه کن به زاویه طلوع خورشیدش که ذرات طلایی نور را مامور گرمای ثانیه هایمان می کندکائنات داستان قشنگی از عشق را تعریف می کند، دستت را بده، اینجا چهره ی عشق آسمانی است.....
تو واسم مثل یه مخدر میمونی. واسه ی همینه که همیشه بهت برمیگردم، مخصوصا وقتی روز خسته کننده ای داشتم و از آدم ها خسته م، میام پیشت تا بتونم واسه لحظاتی از این دنیا فرار کنم و توی آغوشت گم شم....
تو رو توی ضربانم احساس می کنم،توی افکارم پیدات می کنم،حتی با چشمای بسته هم می بینمت،بی دلیل دلتنگت می شم،و همون طور که هستی دوستت دارم ♥️...
گاهی وقتا بهت سخت میگیرم،درجریانم ولی دست خودم نیست فکر اینکه نداشته باشمت ،ماله من نباشی،پیشه من نباشی،یکی دیگه خندیدناتو نگاه کنه؛یکی دیگه حتی دوست داشته باشه منو تبدیل به یه آدم مودی میکنه که نمیتونه خودشو کنترل کنه از تو چه پنهون؛ من از اینکه یک لحظه تورو نفس نکشم به جنون میرسم . پس ازم گلایه نکن که محتاط نباشم...
من عا شقتم.شاید ی نیست، ما ل فردا نیست، ما ل یه روز دیگه نیست، متعلق به همین حالاست توی همین لحظه .من یه چیزیو فهمیدم، اینکه به تو محتاجم. بهت ا عتماد دارم، از تو خوشم میاد، تو رو می خوام.خیلی وقتا ممکنه تو اشتباه کنی، می تونیم با هم جر وبحث کنیم و از هم دیگه عصبانی بشیم و لی هیچ چیزی تو دنیا نمی تونه ا ین حقیقتو تغییر بده که من عاشقتم....
من آنقدر دوستت دارم که هنوز شب های سرد زمستانی را در کوچه های تاریک شهر سو سو میزنم و به تو فکر میکنم صبری ک تمام شد لبریز شد از عشق و دلتنگی آه دلبر دردانه ام برای این زخم تنها تو مرحمی و بس...
تو را دوست دارم... بدون اینکه... با هم در خیابانی قدم زده باشیم... بدون اینکه... برایم کتاب بخوانی... یا... شب بخیر اخر شب برایم بفرستی... بدونه اینکه با هم به سینما رفته باشیم... و عاشقانه دیده باشیم... بدون بوسه... بدون اغوش... بدون نوازش... بدون اینکه حتی دستم را گرفته باشی...این یک جسارت مردانه است که تنها از یک زن بر می آید......
امشب با شب های قبل، عجیب فرق داشت... دلم برای بودنت، تنگ شده بود! برای آن روزهایی که با بوسه های پی در پی، مرا شیفته ی خود میکردی... شاعر می شدی تا با شعرهایت، حال دل غمگینم را بهبود بخشی! برای روزهایی که وقتی غم داشتم، تو با آغوشت تمامِ غم هایم را به جان میخریدی! وقتی مرا به آغوش می کشیدی؛ گرمی نفس هایت، عطر تنت، حتی گوش دادن به ص...
این روزها از همه چیز می ترسماز دوریاز نزدیکیاز بودناز نبودنو حتی از تو آری تو ترسناک ترین شیرینی جهانی،همانند قند بر تن می نشینیو همانند مرض قند از درون، تمامِ سلول های حسی تن را می بلعی.این روزها از همه چیز می ترسم،نه به خاطر اینکه عاشق توام؛فقط به این خاطر که نمی دانم من هم بر تنت شیرینم یا نه؟...
محبوب من! این روزها تنها دغدغهٔ من، دوری توست! اما این را بدان، که یادت همیشه با من است؛ و این دوری هرگز باعث نمی شود، فراموشت کنم! زیرا که خودت خوب میدانی، که تپش های قلبم برای توست! یادت در لحظه لحظهٔ نفس کشیدنم تازه و عشقت مثل خون در رگ هایم جاریست!...
پرنده ی کوچک به بام من بیا آنقدر با من صمیمی شو که خودت از طاقچه ام دانه برداری که وقتی نگاهم کردی بی درنگ بفهمی دلم گرفته است و برایم آواز بخانی که وقتی دلت گرفت سر کوچکت را کنی در دستم و من تو را زیر بالم بگیرم که نصفه شب به کله دیوانه ات هوس پرواز بزند و باهم در آسمان بارانی بچرخیمکه هر صبح لا به لای شاخه های پیچ در پیچ زندگی در حالیکه در بغل هم کز کرده باشیم و سرمان در هم باشد بیدار شویمکه پرواز کنیم به بام من بیاپرنده ...
دلبرکم ...!دلم به گونه ای برای دوری ات بی طاقت شده و به گونه ای انتظارت را میکشد ... که تنها ...با خواندن یک جمله جدید از تو چنان آرام میشود که گویی جهان را به او بخشیده اندآه...دلبرکم کجایی که برای التیام درد هایم فقط تو درمانیکاش در این جهان بین من و تو به اندازه تار مویی فاصله وجود نداشت و چنان در هم حل می شدیم که انگار تنها یک نفریم اه محلول شیرین من اکنون تنها بالین تو می تواند پناهگاهی برای این مرد خسته باشدمحبوب دلِ تنگم...