پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به رنگ های سپیده دم بیداراز خوابی تازه، در کنارم بیدار در آغوش شعاع های خورشید دریغ این لحظه ها که می شنوم صداجرعه های نورت در خورشید تازهصبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابیدغزل قدیمی...
صبح ، مژده ی شب است ، برای روز .حجت اله حبیبی...
تمام ذوق من از صبحگاه من این است پس از گشودن چشم ...صدای چهچهه ات ز آن طرف آید ...و من دوباره ز آن صورت تا فلک بروم...
برخیزکه صبح آمده ای یار !حبیبا !عزیزا !چون عطر گل یاس با هلهله ی قمریکان بر سر دیوارو خنده ی گل در همه گلزارسرمستی کبکان به چمنزار و به کُهساربا نازِ گلِ ناز و نغمه ی مرغان خوش آوازبرخیز و ببین صبح چه زیباستچون باده ی صهباستبه مانند فریباستخورشید به صد عشوه نمایان نموده استبر ما و همه خلق جهان آن رخ تابانبادصبا...
صبحِ من خیر شود وقتی که؛ تو سلامت باشیپس صدایِ نَفَسِ نابت را؛ بِدَمان در گوشمتا که عشقت اِی جان؛ بِبَرَد از هوشم.شیما رحمانی...
خورشید بتاب ، پرتو ات بس زیباستای غنچه بخند، خنده ات چون رویاستای صبح بیا ! که باز با آمدنتبر طَرفِ چمن ، رقص بنفشه برپاست بادصبا...
هر صبح رو به تو آغاز شود، بی درنگآن صبح بخیر است بخیر است، بخیرارس آرامی...
صدایِ تو برا ی من مانند آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های خیابانِ بالا ی خانه مان بودکه من را از شیرینی خواباول صبح بی خیال می کرد......
اِی بر طلوع صبح چشمانت سلامارس آرامی...
صبح است و حیاتی که مرابا تو طلوع است...
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترمآه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛به جانم می خرم!شیما رحمانی...
درخت آینه ای بی زوال خواهم شدپر از شکوفه ی صبح خیال خواهم شدرضا حدادیان...
صبح؛ انبساطِ نورِ اُمیداز پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردیدمی دهد باز نویدهور از راه رسیدباید از خواب پرید؛خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! شیمارحمانی...
نمیدونم خاطرات خیلی عجیبه یا نم بارون یا صبح زودی که نسیم خنک بیاد !تو همچین هوایی من یه مسافرمیه دانشجو که صبح زود راه افتاده سمت رشت و از پنجره به درختا و دریا نگاه می کنه و در حالی که از پنجره باد خنک میاد به یه آهنگ ملایم گوش میده یه دختر بچه ۱۴ سالم که نشسته دور میدون نقش جهان ساندویچ میخوره یه دانش آموز ۱۲ ساله که داره با بچه های مدرسه میره اردو و یه عالمه خوراکی با خودش برده یه بچه ی۷ ساله تو حرم تو مشهد یا شاید بازار اطرافش ی...
❤️❤️❤️صبح آمده تا از نفست وام بگیرم... وحدت حضرت زاده...
هر صبحبا صدای پای آفتابو با عطر نفس هایتبر می خیزمو چه روز عاشقانه ای استوقتی که با ترانه یدوست داشتنم می رقصیو من گل عشق رااز لب های تو می چینممجید رفیع زاد...
خورشید دمیده است به صحرا و به گلزارپیراهن گلدار به تن کرده چمنزاربیدار شده غنچه ی زیبای اقاقیبرخیز که صبح است تو ای حضرت دلدار بادصبا...
لبخند بزن ، آمده صبحی دلخواهلبریز غزل گشته ، چه زیباست پگاهرقصان شده بر شاخه ی گل پروانهخورشید جهان، بوسه زده بر رخ ماه بادصبا...
تا غنچه بخندد و پر از ناز شودتا صبح جهان دوباره آغاز شودای عشق بیا هلهله انداز به جانتا گلشنِ دل از تو پر آواز شود-بادصبا...
جهانم شد به لبخند تو زیبانگاهت کرده دل را مست و شیدادل انگیزاست صبحم با تو ای گلکه از عشق تو روزم همچو رویا بادصبا...
لبخندِ تو را همیشه جانا عشق استصبح آمده آن خنده ی زیبا عشق استرخسار تو برده آبروی مهتابمهتابی و آن قامتِ رعنا عشق است بادصبا...
چند ضلعیست؟غروربلندت که رسیده به نور،به بلندترین شاخهکه از تجسم دست هات یاس می ریزد.ای سماجت صبح!که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرندبه سمت زیبایی.واژه از تنت بیرون بکش!وارونه، وارونه و در ناگزیر ارتفاع جای بدهکه بی تو جمله ای صامتم.بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگ که نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه، وقتی بالا می رود نیم تو از نیم شانه هایمآنچنانکه نگاه غلیظت ،شخم...
صبح آمده خورشید جهانم برخیزلبخند بزن از دل و جان شورانگیزتا همچو گل یاس شوم در بستاناز شوق شکوفا و ز شادی لبریز بادصبا...
صبح و، تپش و، شورش احساس؛ چه زیباست!بر میزِ عسل، دسته گلِ یاس؛ چه زیباست!وقتی که دلم، پر شود از قهوه ی چشمت،در باغِ نگاهت، گلِ الماس؛ چه زیباست! زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
بی تابَمبرایِ آغازِ روزی دیگردر کنارِ " تویِک روزِ دیگر از بودنِ تو در زندگی امگذشت...!چشمانترا باز کن تا صُبحرونمایی کند.....
هر روز صبح ، عشق را درون کلاسور مدرسه ام گذاشتم و با خود به مدرسه بردمش.استادان عشق گفتند: عاشقی مساویست با رسوایی،نپذیرفتم.حالا بعد از سالها عشق خواندن،چسباندند بر روی کارنامه ام،مهر مردود خرداد را،حالا فهمیدم رسوا شده ام،رسوای راه عشق...رسوای راه مدرسه...حالا فهمیدم ،عاشقی مساویست با رسوایی... وحدت حضرت زاده...
صبحِ من مزهٔ لبخندِ تو را کم داردارس آرامی...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبح امد و چشمانت غزل ها سرود…المیراپناهی -درین کبودنویسنده...
تنها دلیلِ زندگی ام ، با وفای من اُردیجهنم است نباشی، هوای منمانده ست عطرِ ناب گلِ بوسه ای که صبح بر بالهای باد سپردی برای من......
ای صبح بهارانه ی من از آسمان نیلگون چشم هایت ببار نگاه ت را بر سرزمین دلِ تشنه ی منچتری کن ابرهای نقره فام آغوش ت را سایه بر عشق سوزانِ مننسیم نفس های بهارانه ات را بوز بر رخِ مستانه ی منو از حکایت عاشقان اردیبهشت بسرود شعری را برای قلب شیدایِ من...
بلند میشوم از گوشه ی سطرهاو تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب پس می گیرمتا آفتاب عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادهاببین !از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمهبرمیگردم به مویرگ های توجایی میان قصّه وترانه!تا انگشت اشارهاز پوست به عمق برسدوسپیدار به آب بگو!چگونه نامت بر سبابه ننشیند؟که رگ به رگم در جریانیومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ایای گنجشک اوّل صبح !دستی بتکان به ای...
ومن کجای تو نشسته ام به تقدیر؟که به بلندای صبح رسیده ای مریم گمار برشی از یک شعر بلند...
در خلوت شبدلتنگی ، نام تو رابر روی دیوار قلبم حک می کندو ثانیه های نبودنتسرشار از خاطرات جانسوز می شودای کاش بودیپیاله ی چشم هایت مرا مست می کردو تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدمافسوس که در امتداد هر شبخاطرات با تو بودن راخاک می کنممجید رفیع زاد...
دوباره صبح شدو دلم تورا اشاره میکندببین برای بودنت دل استخاره میکند..رَوَم به سجده و دعا برای ماندنِ، تو بَر ،دو دستِ درقنوت من ،خدا نظاره میکند نسرین حسینی...
عطرِ نارنج و بوی صبح، حالِ زمستانم شدهمنم و یک انتظارِ سرد به گرمای دیدنتارس آرامی...
صبح یعنی وسط چیرگیِ خواب تورایکنفر بوسه به نرمی به لبانت بزند..ارس آرامی...
هر صبح رو به تو آغاز شود، بی درنگآن صبح بخیر است، بخیر است، بخیرارس آرامی...
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان اومن دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبح دم...
رویای تو راهر صبح می سپارم دست قاصدک های عاشقای زیبای من که نامت زیباترین واژه دفتر شعرم شدو نگاهم چون آفتاب گردانی می گردد در پی نگاه تو -بادصبا...
دست هایت دور استو آفتاب نگاهتدیگر هیچ صبحی بر من نمی تابدآری ، در طالعم نیستیاما تو با مژه هایتهر روز به استقبالردیف و قافیه ام بروشعرهای مرا با چشم هایت ببوسو بدان که عشقبا فاصلههرگز کمرنگ نخواهد شدمجید رفیع زاد...
هر صبحیادت در من طلوع می کندو خورشید نگاهتوجود سرد مرا در آغوش می گیردواژه ی سلام هدیه ی نفس های توستبرای تولد روزی دیگرو آغاز زندگی امبا تومجید رفیع زاد...
گنجشگی که هر صبح آوازمی خواندزنی ستکه تازه عاشق شده...
برایم از آشتی آسمانو پیله ی باز پروانه بگو ...از نوازش باد بگووُ ناز چمنزارهابرایم بگو ..که هر صبح بیدار شدن منو از تو گفتن اَمیاوه نیست ..که " یک عاشقانه ی آرام "استسند خوردهبه تعبیر و واقعیت وجود تو ..........
زیباترین رویای شرقیبا یک طلوع ساده روشن کن جهان راآتش بزن مجموعه ی هفت آسمان راای عشق، ای خورشید، ای سرچشمه نورگرمی بده با مهربانان آشیان رامستانه و جانانه و با دستان مهرتپیمانه در پیمانه پر کن شوکران رااز پرتو و نور و سرانگشت محبتپروانه تر کن پیله های نیمه جان راما ساکنان مرز و بوم آرزو ایمگم کرده ایم افسانه امن و امان راای صبح، ای زیبا ترین رویای شرقیبیدار کن این خفتگان بی نشان راشاید برای صبح دیگر جا بما...
پنجره ی چشم هایت را هرروز صبح با بوسه وا می کنم به خورشید! تا عشق بتابی...زیبای من! 🟦 سیامک عشقعلی...
هر صبحبا طلوع نگاهتبر سجاده ی دوست دارمت می نشینمو پیشانی بر مِهرت می گذارمبا حیّ علی الصلاة عشقکه از مناره های قلبم شنیده می شود بادصبا...
خورشید دمیده است به صحرا و به گلزارپیراهن گلدار به تن کرده چمنزار بیدار شده غنچه ی زیبای اقاقیبرخیز که صبح است تو ای حضرت دلدار -بادصبا...
دوبارهِ صبح، دوبارهِ تو، دوبارهِ منصبحِ من و جان و جهانِ من توییارس آرامی...