سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من مست و تو بی خانه دور از من و دیوانهما کی رسیم لانهکو خانه و کاشانه من عاشق و آواره هر شب در میخانهدنبال تو میگردم می سوزم از این دردمتو هر چه که هستی کاش در زندان قلبم باشدل فقط تو می خواهدآواز از تو می خواند...
اگر افسانه شدم افسانه تو کردیبا تو بیگانه شدم بیگانه تو کردیاگر آواره شدم آواره تو کردیهمه شب راهی میخانه تو کردی...
اگر دیوانه ای جانا ، بیا با ؛ ما به میخانهکه ساقی می دهد،اینک؛دو سه پیمانه جانانه...
عزت زیاد!باید از این شهر بی گلخانه رفتاز حریم دشت بی پروانه رفتمثل رودی خفته در دامان خاکاز کویر سرد این کاشانه رفتخشکسالی ها امانم را برید!باید از این باغ بی شادانه رفتپلکهایم را چه سنگین کرده اندباید از این جمع بی فرزانه رفترونق مستی نمی جوید کسیباید از این بزم بی میخانه رفتگندمم را چارپایان خورده اندباید از این خرمن بی دانه رفتهمقطاران را بگو عزت زیاد!باید از این شهرک بیگانه رفت...
نبودم؟!دلداده و دیوانه ات بودم، نبودم؟!پابند دام و دانه ات بودم، نبودم؟!چون باد سرگردان تمام کوچه ها راآواره ی کاشانه ات بودم، نبودم؟!همصحبت فصل بهار و بید مجنونگلواژه جانانه ات بودم، نبودم؟!در سایه سار زنبق پر پیچ و تابتلبریز عطر شانه ات بودم، نبودم؟!آنشب که شمع محفل عشاق بودیآتش بجان° پروانه ات بودم، نبودم؟!ای شهرزاد دولت شب های مستانسرمطلع افسانه ات بودم، نبودم؟!تا بامدادان از خمار چشم هایتدُردی کش پیم...
من ز میخانه ی چشمت نظری میخواهماز تو یک خواسته ی مختصری میخواهممانده ام گوشه ی بی حوصله ی تنهاییقدر یک قاصدک از تو خبری میخواهمسخت امشب تب یادت به سرم افتادهدر کنارت نفس تازه تری میخواهمهر شبم با لب خاموش سخن میگویمدر خیالات خودم همسفری میخواهم آنقدر درد کشیدم ز نبودت همه عمرکه از این رنج فراوان ثمری میخواهمتوی پس کوچه ی احساس به جا مانده ز عشقته این کوچه ی بن بست دری میخواهمتازه برگشتم و دیدم که از این عشق و...
هست صد دیوار اما شانه چیز دیگری ستگریه دارم، شانه ات، دیوانه! چیز دیگری ستکلبه دنجی برایم نیست، من هم می رومحتم دارم گوشه ی میخانه چیز دیگری ستکم تبارز می دهد بار غمم را خانه امای غزل! غافل مشو زولانه چیز دیگری ستشعر یعنی: خط و خال و هیچ دیگر غیر ازینشعر یعنی: دلبر مستانه چیز دیگری ستگفتمش جانانه ام، گفتا بگو عشقم، ولیجان من! جانان من! جانانه چیز دیگری ستگفتمش مجنون شدم، لیلای من! با خنده گفتعشق یعنی حرف مفت، افسان...
تنها شراب چشم خمار تو قادر استمیخانه را دوباره پر از مشتری کند...
خواب دیدم که تورا واله و شیدا کردم خواب دیدم که مرا عاشق و رسوا کردیخواب دیدم که تورا سوی خودم میبردمتومرا جانب میخانه و می میبردیمن تورا با دل و ازجان دعا میکردمتومرا با غم و اندوه رها میکردیمن تورا با همه اوصاف تمنا کردمتومرا رقص کنان مست و مداوا کردی...
تحمل کردن قهر تو رایک استکان بس نیست تسلی دادن این فاجعه میخانه میخواهد ......
آن شبی که دلی بود به میخانه نشستیمآ ن توبه صد ساله به یک جرعه شکستیماز آتش دوزخ نهراسیم که آن شبما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم...
عاشق حقیقی خدا وارد مِیخانه که بشود ،آنجا برایش نمازخانه میشود !اما آدم دائمالخمر وارد نمازخانه هم که بشود ،آنجا برایش مِیخانه میشود !در این دنیا هر کاری که بکنیم ؛مهم نیتمان است نه صورتمان !...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...
من و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیمهم ره دلشدگان راهی میخانه شدیمقدمی رنجه کنید و در ما بگشاییدطرب اینجاست بیایید که پیمانه شدیم....