چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
کوچه ها را با دانه های برف آذین می بندندزمستانی سرد سردحجم سرما !ضربان قلب را می شماردو من به دری تکیه داده ام که زنگوله های یخآنرا پوششی دوباره داده اندآیا برای روییدن دوباره بهار می آید ؟؟؟...
مثل یک استکان چای دارچین وسط سرمای زمستان، بیا و همانقدر "داغ"، به همان اندازه خوش عطر، کنار دلم باش..بیا و همان حال خوشی باش که نشستنش روی دلم، مثل اولین برف سال، یک دل سیر می چسبد، همانقدر دلخواه......
مثل این زمستان سر درگمگاه شکوفه می زنیگاه برفتو امانگران نباشهمه جورت زیباست...
پرده رو که کنار زدم دیدم کل خیابون، ماشین ها ، پشت بوم خونه ها...همه جا و همه جا، همش سفیدپوش شده....!انقدری جا خوردم که انگار تا حالا برف ندیدم!حسی که دارم شبیه به اینه که یهو از خواب بیدار بشی ببینی زمان خیلی رفته جلو یا خیلی عقب؛ شاید اندازه ی چند سال...!یعنی دقیقا چیزی که انتظار نداشتی ببینی...در این لحظه براتون آرزو میکنم پرده ی زندگیتون رو که کنار زدید همون چیزی رو ببینید که انتظار نداشتید براتون برآورده بشه و دلتون درست به سفیدی ...
از تو بنویسماز سرمای هوا بنویسماز برف پشت شیشه بنویسماز چایی که از دهن افتاد بنویسماز انار دون شده توی ظرف بنویسماز من منتظر نشسته زیر کرسی بنویسماز چشمی که به در خشک شد بنویسماز پاییزی که چند قدم مانده به یغما برسدبنویسم ؟از چی بنویسم ؟؟؟از چی بنویسم که بفهمی وقت اومدنتهبفهمی زمان داره میگذره و فصل ها یکی یکی رد میشناز چی بنویسم که بفهمی جای خالیت هنوزم خالیهاز چی بنویسم که بفهمی دلتنگتم ؟بفهمی پاییز تموم بشه دلتنگی م...
زمستون از اون فصل هاست که اگه برف به خودش نبینه، به دل آدم نمیشینه!.اگه سوز سرماش، مجبورت نکنه اون شالگردن رنگی رو از گنجه در بیاری، وجودشو حس نمیکنی!.اگه شب نشینی های یهویی زیرِ کرسی نباشه، شب های طولانیش راحت نمیگذرن!.اگه شیشه ی پنجره از سرما بخار نگیره، تا بی دلیل روش یه قلبِ تیر خورده نکشی، کیف نمیده!.و چه حیف از زمستونِ امسال!زمستونِ کم رنگ و آروم و بی بخار؛همراه با درد و غم و فقرِ همیشگی.......
برای محو شدن ردپا روی برف،فقط آمدن یک برف تازه لازم استبه همین راحتی فراموشم کرد!ارس آرامی...
از تو تنها، وصف دیدارت نصیب ما شدهبرف تجریش است و سوزش می رسد پایین شهر...
چه خورشید غزلخوان قشنگیچه چشم انداز رقصان قشنگیشکفته پشت شیشه غنچه ی برفعجب صبح زمستان قشنگی...
تا بهشتش برده ای، آنکس که شد هم دوش توکم نشد، در این میان اما کسی مدهوش توهر کسی طعم تن زن را به همراهت چشیدشک ندارم ، تا جهنّم مانده دوشادوش تولاک پشتی که برایش عشق مفهومی نداشترد شدش از ادعاهای دل خرگوش تومثل زیگورات، هم زیبا و هم پیچیده ایکلّ ایران را کشانده، عاشقی تا شوش تودر لباس آبی ات،،،،،،امروز زیباتر شدیکرده استقلالی ام،، گیرایی تن پوش توامشب هر کس دلبری با شعر کرد، اما نبُردآن دلی را که، ربود از من، لب خا...
برفحاصل عشق بازیابر هاستوباراناشکِ شوقِ رسیدنآن ها...
صبح است و چراغ برف، روشن شده استعطر گل یخ، محو شکفتن شده استدر زیر لحاف باد، خوابیده درختسرتاسر باغ، غرق "بهمن" شده استشهراد میدری...
دلم کلبه ای میخواهدمیان برفهاو در کوهستانی که جز توهیچکس آنجا نباشدهر صبح بیدار شومذوق کنم که برف باریدهکه هوا سردتر شدهو تو با چشمانی خماردر آغوش داغت پناهم دهی...
برفشعری ست سپیدکه بی هیچ وزنیبه دل می نشیند...
امروز برف می بارید و دل من یاد تورا کردآسمان شب که اکثر اوقات تیره بود ، امشب قرمز شده بودکاملا رنگی که مورد پسند تو بودنور تیر چراغ برق ، بر روی برفهای سفید رنگ سطح زمین می تابیدند و بلورهای برف را واضح می کردندآسمان چون دل من گرفته بود و چشمانم از ریختن اشک دلتنگی چون رنگ آسمان ، قرمز شده بودندچه شب غم انگیزیست که نیستی کنارم تا خیابانهای برفی و سرد شهر را باهم قدم بزنیم🚶🏼باید چند دانه برف دیگر آرام بر زمین بنشیند تا تو از یادم بروی...
عطر گل برف و شوق پنهانی مان آغاز سپیده ی غزلخوانی مان روشن کن اجاق زندگی را باعشق تا گرم شود صبح زمستانی مان...
صدای جیلینگ جیلینگ زنگوله ها همه جا صدای جیلینگ جیلینگ میاد اوه سواری باسورتمه روبازبااسب چه حالی میده هی صدای جیلینگ جیلینگ زنگوله هاهمه جاصدای جیلینگ جیلینگ میاداوه سواری باسورتمه روبازبااسب چه حالی میده توبرفابایه سورتمه روبازبایه اسب سریع حرکت می کنیم تومسیرحرکتمون پرازصدای خنده هستش صدای زنگوله های اسب هاصفای خاصی به محیط داده امشب چه حالی میده باسواری وخوندن آهنگای سورتمه ای صدای جیلینگ جیلینگ زنگوله هاهمه جاصدای ج...
تمومه دنیارو اگه برف زمستون بگیره گنجشکک اشی مشی توراه خونه بمیره سردرهرچی معبده به روم اگه بسته بشه حتی خدای عاشقانه ازمن اگه خسته بشه بایدبه اونکه عمریه یادش توسینه ست برسم بایدبه آغوش توتاروزکریسمس برسم بایدبه اونکه عمریه منتظرم هست برسم شایدبه آغوش تو تا روزکریسمس برسم...
طلسمم کرده ای آری، شبیه آدمک برفی پرازفریادتکراری، شبیه آدمک برفی مراازنوتراشیدی، زجنس سردبرف و بعدنمودی پرده برداری ،شبیه آدمک برفی سرش ازمن، تنش ازمن ،نگاه برفی اش از تو میان چاردیواری، شبیه آدمک برفی وجودم برف بارید و زمستان حضورم رانگفتی دوستم داری شبیه آدمک برفی وطفلی کودک قلبم زکامی سخت می گیردتوازگرما بیزاری شبیه آدمک برفی دلم تنهاست مثل تودلم اینجاست مثل تو ودراین آخرکاری، شبیه آدمک برفی...
خانه ای کوچک وزیبا درجنگلی بزرگ بادرختانی بلند وپوشیده ازبرف به غیراز آدم برفی که لبخندی برلب دارد همه کنار آتش بخاری جمع اند وچه شادمانه وخوشبخت سال نو را با هم و در کنار درخت کاج تزئین شده جشن می گیرندو بیرون دانه های بلورین برف آرام آرام پایین می آینددرشب برفی کریسمس...
زمستان آمد و یکبار دیگر موسم دی شد !نبودی و بدون تو خزان بی عشق ما طی شد !نمی دانم چه شد که آمدی ، اصلا چرا رفتی؟!نفهمیدم که قلبم در کجا و عاشقت کی شد؟!چه شبهایی که با یاد تو تنهایی به سر کردمپس از تو همدم تنهایی ام پیمانه ی می شد !ملامت می کنم خود را از این تقدیر بد فرجامتمام سهم من از زندگی رنج پیاپی شد !ندارم فرصتی دیگر که برگردم به آغوشتغمت سوزانده قلبم را ، چو آتش بر سرِنی شد !درون خلوتم هر بار از عکس تو م...
باز آسمان به پنجره ها برف می زندانگار از نوازش تو حرف می زند...
برف می شود رمزِ عشقِ ما،و کسی نمیداند ردپایمان، روی جاده ای سفید نیست!مسیر ما پروازست و بلندیآسمان است و ابرسفیدی ست و آرامشو اشتیاق است و تعلق.......
باد می وزیددرخت تکیده بودکلاغ از روی شاخه پریدانگار زمستان رسیده بود.امازمستان برای مناز چشمان تو آغاز شدنگاهت که یخ زدخنده هایم قندیل بستو در دلم برف بارید.زمستان مننگاه سرد تو بود...
چشمهایمآنچنان عاشق نگاهت میکنددلم سربه زیر از این نگاهفقط عاشقیاصلا مگر میشوددختر برف و زمستان باشیو بی پروا جار نزنیکه بی بهانه عاشقی ......
پاییز این زیبای دل فریب با آن همه ناز و کرشمه عزم رفتن دارد.چند صباحی دگر عاشقانه هایش را جمع میکند و می رود.تا یلدا بیاید و دلبری هایش را برای یک شب هم که شده به رخ زمستان بکشد.زمستانی که با سوزی از سرما و برف می پوشاند برگ های جامانده از پاییز راتا برای همیشه مدفون کند خاطرات این فصل دلبرانه را.این روزهای آخرین ماه و ته تغاری پاییز را با عیش نوش کنید که زمستان فصلی سرد و بی رحم استخشک می کند هرآنچه که بویی از تازگی دارد.️...
ننه سرما بازم تنهام بیا کم کم چهل گیسو واکن بیاخاک کن بازلای برفو دردای دل دلگیرمارو انگارهمه چی ازقبل هماهنگه و نورای رنگی رو برفا قشنگه یه جورگوله ی برف میاد طرفت میگی میدون جنگه بیادست منو بگیر الان سرده بزار جمع باشه بازحواسم بهت باشی همه چی قشنگترمیشه طمعش پیش منی باز دلت تنگه......
پاییز آماده رفتن شدهتیک تاک رفتنشرا می شنونمو زمزمه بر روی لبشکه زمستان خوبی در راه استاما اگر ...تو با اولین برفش بیایی......
سلام زمستانسلام روزهای ابری سرد که بوی پاکی برف را می دهیدسلام دلتنگی های عصرانه که فریادهای بی جواب کلاغ ها آغاز شب های بلند را در گوشتان فریاد می کشدسلام آسمان خاکستریسلام گنجشک های کوچک بی قرار که به باغچه ما برای ضیافت نان آمده ایدبوی برف می آیدبوی پاکی روزهای سپید عاشقیبوی آدم برفی با دهانی خندان و چشم های شیشه ای ماتسلام زمستانچشم من رو به آسمان کبود در انتظار اولین بارش استاولین بارش برف ......
با من قدم بزن......وقتی که دانه های برف آرام زمین را نوازش میکنند.. چه ترکیب زیباییست،وقتی که دانه های سفید برف بر روی موهای مشکی تو می نشینند و مرا محو تماشایت می کنند.... و زیباتر از آن ترکیب دستهای من و توست ، وقتی که فاصله ی بین انگشتانم با دستهای تو پر میشود.. و دیگر سرما معنایی ندارد.... وقتی گرمای نگاهت را احساس میکنم و عشق را از عمق نگاهت میفهمم... با من قدم بزن......
برف می باریدکنار پنجره ایستادیرفتن مرا نظاره کردیدانه های برف به دستان لرزانت که با من وداع می کرد می نشستوهرگز نمی دانستیسالها بعدیک روز برفیمن در دستانت آب می شوم...
چه نم نم می زند ساز نکیساحلول چله را در برف و سرمادر آغاز زمستان می نوازدبه عشق دختری با نام یلدا...
بازهم در خیابان های زرد و نارنجی با گلوله های سفیدیکه از آسمان به زمین میبارد پوشیده خواهد شد،ردپایی که مدتها باران نشُست،به زیر برفها پنهان خواهد شد؛ما دیوانه های به جا مانده از فصل زردیم،که در سرمای سفید و دل یخ زده،به امید وصال فصل سبز دل بسته ایم...ما سالهاست اینگونه تکرار میشویم...
این روزها که جهان لبریز از سیاهی ها شده است وبه هر سو که میرویم غم از سروکولمان بالا میروددلم یک برف سنگین می خواهد...از همان هایی که روزهای مدرسه میبارید و از خوشی تمام مسیر را این پا و آن پا می دویدیم.ببارد و تعطیل کند تمام سختی ها را...برای چندثانیه هم که شده غصه ی چیزی را نخوریم و در سردر دنیا بنویسیم:" تا اطلاع ثانوی دیگر خبری از ناامیدی نیست"و صبح که بیدار میشویم خبر اعلام کند:" از دیشب موج سنگین غم از کشور خا...
خزان آمد و دلبری کرد و در فکر کوچمهیا شو ای دل برای زمستان و برف...
گنجشک هستم ، بر درخت تو غزل خوانمبر سفرهٔ قلب تو من ، امروز مهمانم از هیچ شعری بی تفاوت رد نشد چشمممن تشنه هستم در پی اعجاز بارانمهر روز من پاییز می بینم در این دنیامن سالها در انتظار یک بهارانمروزی مرا با سنگ می رانی ازین شاخهگاهی در آرامش کنار چشمه سارانمبا یک نگاهِ سرد ، تَرْکِ شاخه می گویمبا یک نشانی از تو بر ، این شاخه می مانمسرد است اینجا ، برف باریده ، منم تنهاسردی نکن تو با من و از خود نرنجانم...
برای آسمانی آبی، ابر کافی ست!و برایِ زمینی برف گرفته، یک هم گام تا بی نهایت!اما برای من، تو تمامِ این زیبایی هارا دارایی،حتی اگر آسمان کِدر باشد و زمین عاری از برف!نسرین هداوندی...
ای خوش آن نقاش بی همتا که با برف سفیدهر طرف رنگی زَند، نقشی کِشَد، طرحی جدید...
به شانه ام زدیتا تنهاییم را تکانده باشیبه چه دل خوش کرده ای؟تکاندن برف از شانه های آدم برفی !...
می ریزمریزریزریزچون برفکه هرگز هیچ کس ندانستتکه های خودکشی یک ابر است...
و هر بار دیدنت رادوست تر دارمدرست مثل بارشاولین برف....
برف را دوست دارم...چون فقط با برف میشود آدمی ساختکه هم درونش سفید باشدو هم بیرونش!...
امروز حواسِ شهر،پرتِ برف استحواسِ من اماهنوز، درگیر گرمیدستان توست......
برف می بارددانه دانه بر دلم حجم غم می باردآسمان تاریکپنجره دلمردههیچ عابری نیستسرشاخه های پیچک خیالتنیده بر دیوار تنهاییگنجشکِ دل پوسید در این زندانبرف می باردبرف می باردکوه صبرم لباس ماتم می پوشدراه بند دلیل بی راه آمدبر خاطر خیابان خبری نیستکسی پشت پنجرههمچنان به انتظار می ماندبرف می باردبرف می بارددانه دانه بر زخم دل نمک می بارد....
گیریم که یلدا هم بیاید... شبی هم به درازا بکشد...برفی هم ببارد... سفره ای هم چیده شود...اناری هم باشدو دیوان حافظ هم...چه یلدایی؟ چه برفی؟ چه فالی؟بی تو اینجا همه شب یلداست...همه شب سرد است...همه شب، یاد آشفته ی تو فال مرا میگیرد......
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم پاشو ببین چه برفی اومده!برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش،برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،برف هجده سالگی را درست یادم نیست درمیان افکار یخ زده بودم،برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایم،برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد..."صادق هدایت"...
نگاهم کنتو با زیبایی چشمانی خورشیدفشکه دلگرمم از برقشزمستان از چه میکوشد با برفش ؟!...
یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میبینی به طرز عجیبی همه چی سر جاشه!!از گلای تو گلدون گرفته که حتی وقتِ زمستونم بهت لبخند میزنن، تا لبخندِ روی لبت و قلبی که بر عکس همیشه خیلی آروم و منظم تو سینت میتپه!!..یه روز صبح از خواب بیدار میشی و از آفتابی که به پنجره ی اتاقت نزده دلگیر نیستی و واسه برفی که رو زمین نشسته مثل بچه های چهار پنج ساله هیجان داری....از قدم زدن تو خیابونِ پر از برف شاکی نیستی و حتی از برفایی که رو سرت میشینه هم لذت میبری...چو...
خواب دیدم از آسمان انار می باردسرنوشت دانه ها امایکسان نیستبرف در سکوت مینشیندانار در خون ...ما که دانه های دلمان پیدا بود...