متن خاطره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره
خاطرش در خاطرم ،خاطره هااا میسازد..
امان از این خاااطره ..
فاصله ها حریف خاطره هااا نمیشوند..
المیراپناهی-درین کبود
دارم به یه قرن پیش فکر میکنم
وقتی که نامه رد و بدل میشد و خبری از اینترنت نبود
دارم فکر میکنم اگه تو یه جزیره دور باشم که اون جا اینترنت نباشه برام نامه مینویسی؟
خدای من ! چه دید کوتاهی!
مگه چندین هزار سال پیش نامه بود؟
بیا...
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
ردپای نفست ماند و نفس گیرم کرد
لشکر خاطره ات آه که تسخیرم کرد
مثل تو هیچ کسی در دل من جای نداشت
جُز تو این عشق مرا از همه کس سیرم کرد
آسمان غم تو شوق پریدن راکشت
بال پرواز مرا بست و به زنجیرم کرد
مثل پاییز منم...
قدیم تر ها که پلک میزدم
زندگی میگذشت
اما حالا زندگی لابه لای پلک هایم گیر میکند
سپس قطره اشکی میشود مملو از خاطره و آرام چکه میکند
روزی خاطره ای میشوم
دور و پنهان
در گوشه ای از ذهن ها
که فقط با یادآوری اش
میتوان لبخند زد
ولی نه میتوان داشت،نه خواست،نه بوسید
آری همان روزی که دیر است
با رفتنت
سقف آرزوها بر دلم آوار شد
من ماندم و خرابه ی حسرت
و تو با مسیری بی بازگشت
خاطره ها زنده به گور شدند
هر دو فاتحه خوان شدیم
من بر سر مزار قلب
تو بر سر
مزار عشق
مجید رفیع زاد
حریف خاطره هایت نمی شوم
حتی اشک هایم سد راه تو نشدند
جای خالی ات
اکنون سرشار از خاطره هایی است
سرد و بی روح
و من در انتظار
امید واهی آمدنت
مجید رفیع زاد
گفتم چو جان میدانمت
چون آب و نان میخواهمت
گفتی که یادم می رود
اما به خاطر دارمت !
رفتی ز پیش چشم و من ،
در دل نگه میدارمت !
...♡...
تسخیرم می کند
شبی که یک لحظه
بدون یادت چشم بگذارم
پلک هایم سنگین
همچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورند
شبی تلخ و سرشار از کابوس
بی گمان خاطره ات
مرهم این آشفته حالی است
وقتی که یاد تو را
در آغوش می گیرم
مجید رفیع زاد
عکسها سخن از خاطره گویند ولی
دیدن یار کجا لذت دیدار کجا ؟
همونطوری که به کنارهم بودن با کسی عادت می کنی!
به رفتنشم عادت می کنی!
ولی برای همیشه یه زخمی گوشه ی دلت می مونه،
یه خاطره!
یه خاطره که نمی تونی فراموشش کنی...
مادر بزرگم یه دعای خیری داره
که
همیشه میگه
امید وارم پیش روت بیاد پسرم
یه روز ازش پرسیدم مادر
چه دعایی که می کنی؟
پیش روت بیاد یعنی چی ؟
گفت :
پسرم هر چی تو قلبت آرزو شو داری
پیش روت بیاد ...
به همچین دعای قشنگی رو...
سرم داره ازحجم خاطرات می ترکه بدون توزندگی واسه من بی هدفه
خانوم جان همیشه می گفت هر وقت دلت تنگ شد
میل بافتنی رو با یه گوله کاموا بردار
بعد بشین و برای خودت،
یه ژاکت بباف !
همینجور یکی زیر یکی رو
خوشی ها و محبت ها رو بیار رو
هر چی تاریکی و دلخوریه رو ببر زیر
به خودت...