متن خاطره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره
تسخیرم می کند
شبی که یک لحظه
بدون یادت چشم بگذارم
پلک هایم سنگین
همچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورند
شبی تلخ و سرشار از کابوس
بی گمان خاطره ات
مرهم این آشفته حالی است
وقتی که یاد تو را
در آغوش می گیرم
مجید رفیع زاد
عکسها سخن از خاطره گویند ولی
دیدن یار کجا لذت دیدار کجا ؟
همونطوری که به کنارهم بودن با کسی عادت می کنی!
به رفتنشم عادت می کنی!
ولی برای همیشه یه زخمی گوشه ی دلت می مونه،
یه خاطره!
یه خاطره که نمی تونی فراموشش کنی...
مادر بزرگم یه دعای خیری داره
که
همیشه میگه
امید وارم پیش روت بیاد پسرم
یه روز ازش پرسیدم مادر
چه دعایی که می کنی؟
پیش روت بیاد یعنی چی ؟
گفت :
پسرم هر چی تو قلبت آرزو شو داری
پیش روت بیاد ...
به همچین دعای قشنگی رو...
سرم داره ازحجم خاطرات می ترکه بدون توزندگی واسه من بی هدفه
خانوم جان همیشه می گفت هر وقت دلت تنگ شد
میل بافتنی رو با یه گوله کاموا بردار
بعد بشین و برای خودت،
یه ژاکت بباف !
همینجور یکی زیر یکی رو
خوشی ها و محبت ها رو بیار رو
هر چی تاریکی و دلخوریه رو ببر زیر
به خودت...
تو برام شدی مثل یه دفتر خاطره ای که با هر بار نگاه کردن بهش گذشته رو مرور میکنم.گاهی با اون گذشته ها قه قهه میزنم گاهی گریه میکنم گاهی عصبانی می شم،گاهی خودمو به بیخیالی میزنم.
دفتری شدی که نه دلم میاد دورش بندازم و بسوزونمش نه میخوام مدام...
من تو رو قرمز دوست دارم .
مثل همون سرسره ی توی پارک که باهاش خاطره دارم.
مثل سس روی پیتزام
مثل حس سرزندگی
عاشقتم دلبر قرمز !
دوستدار تو: قرمزِ جان!
شیرین می کند
تلخی نبودنت را
قند خاطره ها
ولی به قولِ صابر ابر:
خاطره ی خوبِ کسی شو...
حتی اگر قرار بر همیشه ماندن نیست،
آنی شو که وقتی در ذهنش آمدی،
چشمانش تو را لو بدهند...
حالا که قرار هست
یک غروب...
یک نگاه...
یک خاطره...
یک داستانِ تکراری...
یک حسِ مبهمِ همیشگی...
یک برگ....
یک پاییز...
بشود دنیایِ یک آدم ؛
پس اعتراف میکنم به اینکه...
کاش روزی تو هم شاعر شوی...!
ستاره ح
چهل سالت شده:
یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنی
یه عطر آشنا...
یه نگاه از دور...
یه لبخند شبیه به...!
یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به...