متن خواب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خواب
خواب بودم و برای اولین بار بود که تو را در خواب می دیدم تو به خوابم آمده بودی ،قدم رنجه کردی بودی ،خواب من کجا و شما کجا کجا بودم یادم نمی آید ،در خواب ،خواب بودم شاید هم بیمار بودم ،درست است رنجور بیمار ......و تو آمدی و...
نزدیک سحر است ،حتما خوابیده ای ،خوابت خوش جانا
اگر می خواهی کسی را نفرین کنی بگو الهی \عاشق ،منتظرو بی خواب شوی \
این سه تا برای آنکه طومار یکی را بپیچد کافی است
کاش میشد خوابید و خواب شما را دید .
خواب شما را دیدن شگون دارد...
از تمام شب بیداریهایم ممنونم
از بی خوابی ها ،و آشفتگی هایم .
آنها راه ورود کابوس های شبانه ام را بسته اند .
عادت کرده ام به تصور تو در کنارم
با تو نفس می کشم
،راه می روم
،می گریم ،می خندم
با تصور تو \زنده ام \...
امشب در شهر یک مرد جان داده است
غرور و قدرتش را از دست داده است
خسوف بود ؟ نه ماه دلگرفته امشب
و پیام تسلیتش را به آسمان داده است
کاش دلم برای خودم می سوخت وقتی
پوچی دنیا خودش را نشان داده است
زمان همیشه مرا زیرخویش له...
شاید یک روز مادر بیدارمان کند،
دست بکشد روی صورت از اشک خیس مان،
لیوانی آب به دستمان بدهد،
و با لبخند بگوید:
بیدارشو، خواب بد دیده ای، چیزی نیست، من اینجام...
ارس آرامی
امشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد
لطفی کنی شاید که در خواب ، دستت بیاید نبض داغم را بگیرد:
دلم با اینکه آغوشی ست ناچیز، برایت میکنم یک بستر سبز
بیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد
شب...
ما در غفلت به سر می بریم
انارهای شیرین را در خواب می بینیم
و در روز ...
با آنها بازی چشم بسته می کنیم
□ □ □
سر ما آنقدر ...
به پیچک های سر راهمان گرم می شود
که نمی دانیم ...
فصل از کدامین خانه فرود می...
یک شب خواب می دیدم که بیدارم
که بیدارم...
اما هرگز ندانستم
روزی که برخاستم
فردای خوابم بود
یا فردای بیداری. ..
جلال پراذران
با درد از خواب برخواستم..
درد معده تمام تنم را درگیر کرده بود..
سرگیجه هم اضافه شده بود..
حالم اصلا خوب نبود..
ناگهان بوی خوشی ب مشامم رسید.
بویی آشنا..
بوی خوب شامپوی بچه..
چشمانم را بستم..
نیاز ب آرامش داشتم..
نیاز ب آرام شدن..
وقتی چشم گشودم جای دیگری...
حال خوشی را از خودم سراغ نداشتم در این چند روز..
شنیده ها و نشنیده ها کم نبودند..
دیوانه را در جیب گذاشته بودم با این خلق و خوی گرفته ام..
آرام چشمانم را بستم تا شاید جدا از دغدغه ها استراحت را در جانم تزریق کرده باشم..
ک میان...
قدم زنان از کنار مغازه های کوچک و بزرگ میگذشتم..
کودکی را دیدم ک با لباسی پر از گِل گریه میکند..
نزدیک رفتم تا دلیل اشک ریختنش را بپرسم..
تا نزدیک شدم اشک هایش را پاک کرد و گفت
«چه عجب یکی اومد نزدیکم!!!!»
لبخندی روی لب هایم نقش بست.....
دستانش میلرزید و خودکار را ب سختی در دست گرفته بود..
حرف هایش در گلویش مانده بود و ب دستانش سرازیر نمیشد!
بغض گلویش را میفشرد..
گویی کسی دستانش را بر گلویش میفشرد...
نفسی کشید با سختی تمام حرف هایش را با خودکارش روی کاغذ میفشرد...
جوهر خودکار اینگونه نوشته...
اشک تمام صورتش را پر کرده بود..
آرام ب سمتش قدم برداشتم..
نگاهم کرد اما باز نگاهش پر از اشک شد و ب پایین افتاد مرواریدهای درخشانش..
لب گشودم تا دلداری بدهم..
اما..
سکوت همچو مُهری پر رنگ بر دهانم کوبیده شد..
نفسی کشیدم و تنها لبخند تلخی بر لبانم...
کجا سفر کرده ای
که در خواب هم نمیبینمت ؟
خواب می بینم
خواب روزهای آفتابی
خواب افتابگردانهایی که صورتشان را با نور خورشید سرخاب می کنند
خواب می بینم
خواب تمام روزهایی که به سختی گذشت
اما به خیر گذشت
خواب تمام ساعتهایی که از دستم دلگیر بودند
خواب تمام عشقهای یکطرفه ای که چشم هایم ندید
اما دلهایشان...
کلید و انداختم تو در و بازش کردم..
وارد خونه شدم و کیفم و از دستم شل کردم ک آروم بیوفته رو زمین..
خودمم نشستم رو مبلای روبروی آشپزخونه..
ی لحظه چشامو بستم..
ی صدایی از آشپزخونه اومد و چشامو وا کردم..
خانم خونه مث همیشه کارش تو آشپزخونه بود...