مردم شهرم از این جور زمانه خسته اند روز و شب در سایه ی سنگین درد آشفته اند در خیابان های شهرم می کشند آژیر درد مرد و زن، پیر و جوان دلواپس از این حجم درد کادر درمان از همیشه خسته تر، دلسوزتر پیش خلق و خالق اما همچنان...
تمام کوچه های شهرمان را غم گرفته درون خانه جای همهمه ماتم گرفته برای ما تمام زندگی رنگ خزان است زمین از گریه های نو بهارش نم گرفته کجای زخم های کهنه را محکم ببندیم که زخم تازه جان از پیکر آدم گرفته دوایی را برای دردمان پیدا نکردیم تن...
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت را تا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟
همه ی عمر درد را زندگی کرده بود مرگ را زندگی کرده بود اینبار درد را به خاک می سپارد شاید زیستن جای دیگری باشد.... شاید یک جای دیگر یک جای بهتر خانه اش رو به آفتاب و آرزوهایش باشد... درد های من نگفتنی است....
دیوار دردش گرفته بود وقتی به او تکیه داده بودم و به تو فکر می کردم
مدت هاست که سرم درد میکند، دکتر ها می گویند: توده ای از حرف های ناگفته در سر داری...
بهترین راه برای فراموش کردن آدمی که زمانی دوستش داشتید اما فقط درد بر دلتان افزود، این است که هربار یادش افتادید به این فکر کنید که چه خوبی های می توانست در حق تان بکند و نکرد، کجاها باید کنارتان بود و نبود، کدام خوشی هایش را باید با...
هارمونی گیسویت تپش احساس مرا درید و لرزشی انداخت به تن کلماتی چون عشق حال می اندیشم از ترس احساس تنم که می نوازد با آرشه سنفونی درد را
هراسناک تر از کور شدن، نابینایی من است بعد از آن شب. روحم درد می کند. احساسم تیر می کشد ناچارم به قدم زدن در هراسی که با تاریکی می آید با روشنایی نمی رود . خاطراتم کبود است .
شب آواز می خوانَد صدایش لطیف و نرم چون حریری در آغوشِ گُل ها شعرهایش از جنس نورها مفهوم و روشن و ژرف صدایش دل آسوده با زیر و بم های اندوه همچون غروبی که زیبا و سرشار از عشق و درد است: ”ای دورمانده از تکرارهای من! اینها همه،...
قصٖه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم
. بعد از تو شبانه روز طولانی شد این شهر پر از درد و پریشانی شد از خاطره ات قلب مرا بغض گرفت هر روز غروب ِخانه بارانی شد الناز اسفندفرد
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش است یک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است
دردی به دل ِ شکسته ، پنهان دارم محزونم وُ حُزن ِ پیر کنعان دارم یا عشق ، قسم به عصر عاشورایی در واحه ی غم ، شام ِ غریبان دارم
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم. باور کنید تک تک آدم ها زخمی اند. هرکس درد خودش را دارد، دغدغه ی خودش را دارد، مشغله ی خودش را دارد. باور کنید ذهن ها خسته اند، قلب ها زخمی اند، زبان ها بسته اند. برای دیگران آرزو کنیم بهترین ها را،...
کاش واسه دردای روحی ام قرص و دارو بود؛میخوردی و دردش آروم میشد.. میخوردی و مثلا فراموش میکردی که عطرش چه بویی میده یا آغوشش چه مزه ایه. اما چه میشه کرد وقتی تنها مسکنِ این روحِ دردمند تویی و توهم که خیلی وقته اینجا نیستی... راستی! کجایی؟
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن ندارد خنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد
این جدایی درد دارد مثل دوری از وطن حوض بی ماهی تو هستی ماهی بی حوض، من
هوهوی خزان و برگ زردی دارد احساس غریب و آه سردی دارد یک روز که دلتنگ شدی میفهمی تنهایی لعنتی چه دردی دارد
رو ندهید به غصه هایتان! رو که دادید کارتان تمام است... در قلبتان ریشه میکند دردش میزند به لبانتان! و از کار می اندازد خنده هایتان را...
آدم که دلش بگیرد، دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟
مادر تمام روز را درد می کشید گاهی که خسته می شد از گنج حوصله می گفت : امان ازدست این دردها ازدرد این دستها //
شاعر محمد حسین کاظم زاده دلم گرفته از این روزهای تکراری کجاست خلوت بی انتهای تکراری به قصه های نفس گیر خویش می خندم هزار و یک شب پُر ماجرای تکراری زبان درد مرا هیچ کس نمی فهمد می آورند برایم دوای تکراری به جستجوی کسی سالها سفر کردم رسیده...
رفتن قانون چشم هاى تو بود و جهان من چیزى شبیه به آوارگىِ یک رویا نزدیک ، دور هر جا که هستى به آسمان بگو دردهایم درد مى کنند