متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
طلوع کن بر دشتِ احساسم؛
تا از مهر نگاهت،
در من،
عشق طلوع کند!
شوق دیدار تو..،
اشک میشود بر گونه ی ما.
مردم،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند...
نگاهتو دیدم تو هم توی نگاهمی...!
می دونی شونه هات برام بهشت بودن...!
من خط خطی میشوم هر روز:
در سکوتِ نگاهم؛
در چروکِ چشمهایم...
تمام نقطههای دل
قلمروی دلت شده
تو پادشاه دل شدی
به یک نگاه مهربان!
دل خریدارِ محبّت گشت، با مهرِ نگاه؛
گو به چشمانت بتابد، اندکی بر دشتِ دل!
ای کاش کــه همـــــراه ِصبـا می بودی
خورشــید وَش و مــاه صبـا می بودی
از فاصــــله ها فاصــــله ها دلگیــــرم
ای کاش تو دلخـــــواه صبـا می بودی
در سیناپس های توو در تووی خیال
پژواکِ گامهایت
رقصِ جنونآمیزِ ذراتِ کوانتومیست
عشقِ ما، نه خطی، نه دایره
تلاقی انتگرالِ بینهایتِ احتمالات
در گسترهی مهآلودِ عدم است
بریل تنم را که لمس کنی
تب ام آتش میگیرد
پلک میزنی، الگوریتمِ نویی متولد میشود
پر از کُدهای حسِ نابِ تو...
کاش میشد یک دم بهانه کند،
دلت هوای دلم را
خانه ی دل را تکاندم،
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن نبود.
پیامِ «عاشقت هستم؛ عزیزم»
برایم حالتی، شورشنوا بود
جانم تو بگیر، اما مرو با دگری.
«میخواهد چکار؟»
شیر اگر که شیر باشد، یال میخواهد چکار؟
وقت طیالارض، انسان بال میخواهد چکار؟
آن که از رخسار او نور سیادت ساطع است
بهر اثباتش به مَردم، شال میخواهد چکار؟
آن که مست آب حیوان است چون خضر نبی
جرعهای از چشمهی سلسال میخواهد چکار؟
حضرت آدم که...
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
لحظه به لحظه زندگیم،
پر شده از خیال تو.
خاطراتم را..،
سیه چشمان تو پر کرده اند.
نیست در عالم کسی در اختیارش زندگی.
زندگی را اجباری بایدش کرد، زندگی.
چشم وا کردم، جهانم غرق خواب خام بود
آسمان آبی، ولی دلتنگیام آرام بود
باد میآمد، نمیفهمید درد شاخه را
برگ میافتاد و سهمش خاکِ سردِ شام بود
کوه مینالید، اما صخرهها خاموشتر
هر صدایی در گلو، شرمآلودِ پیغام بود
ماه میتابید بر دیوارِ پوسیده، ولی
نور او هم مثل...
گاهی فکر میکنی رسیدی به آخرش.
انگار دیگه چیزی نیست برای ادامه دادن. نه امیدی، نه انگیزهای، نه حتی یک جرقهی کوچک.
دستات خالیه، دلت سنگین، و ذهنت پر از سکوتِ بیرحم.
اما تهِ خط کجاست واقعاً؟
جایی که اشکت میریزه؟
جایی که دیگه نمیتونی حرف بزنی؟
یا وقتی که...
سلام ای آشنا یار قدیمی
نسیمت بس گوارا و صمیمیست
دل به جاده بزن
تا دل برود
و تو به تماشا بنشینی
مسیر را...