متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
زیبایی ات
پارادوکس فجیع دوریست
قلم: مأوا مقدم
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم
نور هست و ماه
شور هست و آه
نور به صفحه ام میتابد
و نشان میدهد نوشته های بی سرانجامم
شور در سرم ولوله به راه انداخته
و مرا به یاد حسرت روزهای دور
اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده
قلب من امشب در...
قصد رفتن کردی و دلتنگی را برایم به جا گذاشتی.
روز و شب هایم با دلتنگی تو سپری می شود،
فشار دلتنگی ات من دلتنگ را دیوانه می کند.
از دلتنگی ات چشمانم بارانی می شود.
سرگردان و بی قرار می شوم برای فقط لحظه ای دیدنت،
رفتی و من...
اینجا دنیایی است پر از آدمی
که متولد شدند از دردها
اما صدایشان بگوش نمی رسد 🖤
رقیه سلطانی
محبوب من
غم هایت در اتاق بغلیِ غم های قلبم خانه دارد
هر وقت آزرده شوی
سر وصدایشان غم های مرا بیدار می کند
و همه با هم به سوگِ رنجِ شما می نشینیم...
ای که پرچم دار عشقی؛
خالص و بی ادعا
من برایت قلب خود را
ارمغان اورده ام
ای پناه و تکیه گاهم
در هیاهوی زمان
خاطرات خسته ام را
بی فغان اورده ام
باغبان تاک های
مست شیرازی منم
چون شرابی بی نظیر
از عمق جان اورده ام
شهرزادقصه گویم...
دلتنگی هایم را
از من بگیر!
***
آمدنت را،
به من پس بده...
حریف دلتنگی می شود
جنگجویی
با لباس پولادین عشق
چون من که مدام
مبارزه می کنم
در رزمگاه دلتنگی
تو میری انگار ی تیکه از وجود من رفته
شب بیداریام شروع میشه
دیگه تو عکسا نمیخندم
کل وجودم از دلتنگیت پر میشه
لعنت به این رفتن که تورو از من دور کرد ...
دل» بی قراری می کند
بهانه می گیرد
بی قراریش تو
بهانه اش تو
دردش تو تمامش تویی💕🌸
رقیه سلطانی
گاهی سخت دلتنگ می شوم
گویی که می خواهم
تو را از خیال های خوش بیرون کشم
و در آغوش گیرمت
گویی که بغض کنم و
اشکی نیاید
گویی که در آن سوی میدان
فقط تو باشی و من!
رقیه سلطانی
دلم خواست بنویسم...
خواستم از قصه ی انگشتان کشیده اش بنویسم که دیدم انگشتان مرا بغل نمیکند.
خواستم از معجزه ی چشمان روشنش بنویسم که دیدم به من نگاه نمی کند .
به سرم زد از اکسیر شفا بخش لبانش بنویسم یادم آمد، هان! مرا نمی بوسد .
سرخورده قلم...
دلم هوای تو دارد، امان ز درد جدایی
به سینه ،یاد تو دارم؛ نگار من تو کجایی
خیال عشق تو در جان، ز خود نموده غریبم
ز دست رفته دل من، نگار من؛ تو نیایی
تو خود، مگر که نگفتی؛ شوم به دل مرا یار
دلا ،کجا تو برفتی؛ ببین...
گل میکنم باز ازمیان زخمهایم
هستی شبیه نوش دارویی برایم
یک شهر دستانش دخیل آسمان شد
وقتی که فهمید ازنفس افتاد پایم
فراوان گفته ام باتو که چون جان دوستت دارم..
تو هم ابراز عشقی کن. مده با طعنه آزارم..
بمان پیشم که میمیرم من از دوری تو آخر
مرو بامن بمان گاهی. بده توفیق دیدارم...