متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
بهتر است آدم وقتی جان دارد یک بار برای همیشه جلو چیزهای ترسناک بایستد. چون وقتی که از نفس افتاده ، دیگر جنگیدن بی فایده است . / محمد رضا کاتب / بریده ای از رمان رام کننده /
ترس و فرار نشانه ی خیلی خوبی است. علامت این است که هنوز دنبال چیزی می گردی و آن قدرها هم که فکر می کنی دنبال بی چیزی نیستی . فهمیدن هر چیزی تاوانی دارد . همیشه فکر می کردم از زندگی گریزان هستم و دنبال مرگ می گردم اما...
هر چیزی می تواند هم تله باشد هم پادزهر و نجات. بستگی به جایی که ایستادی دارد. اوهام و آرزوها، ترس های آدم را پشت چیزهای مرئی و نامرئی قایم می کنند تا ما همه ا ش دنبال گم شده ای باشیم . همه ی مان ، همه ی عمر...
بشر عجول تر ین و در ضمن ناآگاه تر ین شیئی است که جهان تا به حال به خودش دیده . جادو ، سحر و قسمت نامرئی و شر روح و جهان، اصل تله ها هستند. اشیاء ، مکان ها و همه ی چیزهای مرئی که باعث تله شدن ما...
شاید یکی از سخت ترین کارهای دنیا این باشد که آدم بخواهد انتخاب کند از او چه بماند و چه نماند . چون زمان معنی و ارزش چیزها را عوض می کند و تو می خواهی برای کسانی که در آینده هستند چیزی از خودت جا بگذاری . چیزی که...
سال هاست که فقط از میان برها رفتم و به جای این که زودتر به مقصد برسم همیشه دیرتر رسیدم چون عجله ا م باعث شده نتوانم مزه ی آن همه جشنی که سر راهم بوده بچشم. دیر فهمیدم تو زندگی میان برها همیشه راه را نزدیک نمی کنند ....
پدرم چیزهای زیادی برای فرار یادم داده بود. مثلاً یادم داده بود در ساعات درد و ناامیدی و غم مثل کره زمین دور خودم بچرخم تا فقط چیزهایی را که می خواهم ببینم . وقتی میان چرخم بودم مثل این بود که بعد از مدت ها معشوقم را می توانستم...
انتظار، واژه ای است که در دل خود هزاران حس و عاطفه را جای داده است. انتظار یعنی چشم به راه بودن، یعنی دل بستن به آینده ای که هنوز نیامده است. انتظار یعنی لحظه هایی که با هر تیک تاک ساعت، قلبت تندتر می زند و نگاهت به در...
زندگی ذره ی کاهیست که کوهی ساختیم
متن را کرده رها ،حاشیه هایی ساختیم
زندگی هم چو عسل ،هم چنان زهر گذرد
ما خود این بازی پر پیچ به راه انداختیم
عباس رییسی
زندگی
یک دروغ است
یک تهمت بزرگ به تقویم
یک فحش رکیک از دهانِ مرگ
یک نام جایگزین برای تنهایی
«آرمان پرناک»
با تشویق های گاه و بیگاه مردم
غم هایت فراموش نمی شوند خرگوش!
نه رها می شوی
نه می میری
سعی کن
زندگی کنی
از کلاهی به کلاه دیگر
این جهان
یک سیرک مضحک است...
«آرمان پرناک»
کاش آدم از همان ابتدا می دانست که باید همان لحظه که صدای پرندگان را می شنود، همان شب که کهکشان را واضحتر از همیشه میبیند، همان جا، همان لحظه را زندگی کند و لذت ببرد
به جای ثبت کردنش در تلفن همراهمان برای روز مبادا، لذت ببریم و زندگی...
زندگی یعنی شستن دردها!
از این روست، وقتی متولد می شویم،
با نخستین نفسمان
زیر گریه می زنیم.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی جنگ است!
و انسان دانا،
سربازی شجاع و بی باک است.
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
همه چیز
واقعی بود
حتی موشک کاغذی
حتی تخته سیاه
که پیشانی ما بود و
کلاس درس
اتاقِ تانکی سوخته...
ما الفبای واقعی زندگی را
با خونمان یاد گرفتیم!
«آرمان پرناک»
جنگ
تقویم را
سوراخ سوراخ کرده است
ورق پشت ورق
کدام تاریخ می توانم
با تو
قرار ملاقات بگذارم
زندگی؟!
«آرمان پرناک»
در این آپارتمان
فقط یک نفر زندگی می کند
کسی که هر شب
شعر می نویسد
شمع خاموش می کند
و خودش را از پنجره پرت...
در این آپارتمان
پاییز زندگی می کند
«آرمان پرناک»
از خطِ قرمز روی پیشانی
تا آرزوی کنجِ انباری
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم
در بندِ پوتین های اجباری
آرمان پرناک
اختیار با من است:
مجبورم مرگ را
تازه تر زندگی کنم
مانند سیاهپوستی در رودخانه
که هر چه پوستش را می شوید
سیاه تر از دیروز می شود ...
آرمان پرناک