متن سکوت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سکوت
من ارزش سکوت را
ازگلدان پژمرده ی مادربزرگ آموختم
آن هنگام که می دانست دیر یا زود خشک می شود
اما طلب آب بیشتری نکرد
تا گلدانش را به یک کاکتوس ندهند
دیدار من بی تو.
به خودم گفتم، گِردی زمین باعث شد، باینکه ما آنقدر از هم دور شدیم، دوباره به هم رسیدیم.
همین جا، روبروی من، تو رو دیدم ، پُراز زیبایی و مثل همیشه پُر از زن بودن.
تمام وجودم پُر شده بود از احساس خوبی که فقط حسِ...
آشنایی م.
میخواهم خودم را به تو معرفی کنم، یک بار دیگر از نو، تویی که منو مثل کف دست خودت میشناسی. تو، ای تنها کسی که راز شب منو و رمز دل منو میدونی و نگهبان قلبمو سر در گم میکنی. بیا، نزدیک شو، بیا ، بیا باز هم...
حقیقتِ پیچیده در باد مرا از یاد برد
خاطره های پراکنده ...
به وسعتِ خواسته ها در چشم باد لولید
عطر سیب عطر تنم را در خود پیچید
و سکوت زیباترین صدایی شد
که از قلبِ شکسته ای بیرون تراوید
رعنا ابراهیمی فرد
♡اگر کسی یافتی ♡ که در لبخندت غمت رادید در سکوتت حرف هایت را شنید ودر خشمت محبتت را فهمید بدان او بهترین دارایی توست :)✨
آتشفشان سکوتم!
آسمانی کبود که نباریده بند آمده
زنبقی که از زیر سنگ روییده
نیلوفری که دستش به خشکی نرسیده
و اینک سکوت...
تفکری بر،
بالاتر از رنگ - سیاه - رنگی نیست
و تطهیری بر،
تاریکی وحشت زای حیات
و صدای اذان
که آغاز شب را، اخطار می دهد
و سکوتی پر معنا برای آسمان
رعنا ابراهیمی فرد
فریاد میزنم
فریادی خفقان آور
فریادی از جنس سکوت تنهایی هایم
فریادی که تن ژنده پوش پنجره های چهار دیواری ام را میلرزاند
فریادی که پر پرواز پرنده ها را از آنها گرفته است
فریادی که باعث توقف عبور رهگذران پیاده روی خیالم شده است
ردّی از من نمی یابی
نه مشتی خاکستر
نه حتی قطره ای خون
تنها خودم می دانم
چگونه مرده ام
سقوط در برمودای سکوت
باید گاهی دست کشید ....
از دویدن، تکرار کردن....
باید گاهی ایستاد نفسی تازه کرد
باید گاهی بخودمان بیاییم و بایستیم و سکوت کنیم و در سکوت خودمان را پیدا کنیم!
این دویدن ها، آدم را از خودش دور می کند
باید گاهی دست کشید
از همین چیزهای تکراری که...
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان،
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده ،
تنها به شمعی
قانع اند واندکی سکوت...
° سکوت آرامش من است °
نمی خواهم از تو بنویسم،
ولی باز اسب سرکش خیال
شیهه کُنان از اصطبل افکارم بیرون می زند!
یادت را زین می کند
و با خورجینی پُر از واژه های لال
بر این سکوت کِشدار و خیال چروکیده ام می تازد،
و یالش قلم را بر اریکه دستانم می سپارد...
بوی سکوت می دهد تنهایی ام...
مثل بوی خاک نم زده ای
که تو را می برد به خاطرات...
اما زیادی اش نفست را به تنگ می آورد...
همان سکوتی که فریادت را
به زانو در می آورد.
طعمش را نمی دانم...
باید چشیده باشی تا درکش کنی...
تلخ یا...