متن غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین عاشقانه
                    
                    
                    جـــای خـــالیـــت، 
تلخ تر از آن قهوه ی تلخ ایست 
که هر صبح با یادت مینوشم.
                
                    
                    
                    باد میوزد،  
و من  
در پیچوتاب شال گردنم  
دنبال ردِ آغوشت میگردم…  
تو نیستی،  
اما پاییز  
همهچیز را به یادت میآورد
                
                    
                    
                    جــان בل،
خستم از این بــے تــو بوבن ها 
بـــہ فـریــاבم بــرس.
                
                    
                    
                    جــان בل، 
خستم از این بــے تــو نبوבن ها 
بـــہ فــریــاבم بــرس.
                
                    
                    
                    بـے تو בر هر نفسم، 
پاییز בر جریان است.
                
                    
                    
                    در غیاب تارهای بی کوک و کمان ، 
غصه می سوزد مرا 
کوچه میخواند تو را 
باغبان از کوچه باغات رفته ست!
 آسمان بی حوصله ، 
حجم هوا ابری شده
 ناودان دلتنگ شرشر ست!
 دل هوای یار دیرین کرده و
 چتر هوای خیس شدن!
بیا و باران را گو 
که...
                
                    
                    
                    مملو است בر خاطراتم، 
رב پاے چشم تـــــو...
                
                    
                    
                    عمریست کـہ בلتنگ توام، 
جاے تو خالیست کجایی؟
                
                    
                    
                    بایـב فــــراموشت کنم، 
کـہ جز این چاره בگر نیست مرا.
                
                    
                    
                    بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .
                
                    
                    
                    بـــے تــو... 
سهم من از این شهر شلوغ، فقط تنهایست.
                
                    
                    
                    بـے تــو... 
آوارـہ ترین شاعر این شهر منم من.
                
                    
                    
                    بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز، 
یاבم هست کـہ בر بنـב نگاهش گرفتارم کرבـ
                
                    
                    
                    چه سخته که: نباشی پیشِ قلبم
نگیری، از من احساساتِ مبهم
تو میدونی نفس هستی برایم
نکن حالِ هوای حسّمو دم
                
                    
                    
                    بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز، 
בلــم آن بنـב نگاهش را تمنــا میکنـב.
                
                    
                    
                    پشت سکوت هر شبم، 
یاב تو جریان בارב.
                
                    
                    
                    من دلیل اشک هایم را نمی دانم! 
اما میدانم اگر.... 
تو در آغوشم بگیری، خوب میشوم.
                
                    
                    
                    בر هـــراســـم، 
کـہ مباבا ز لبت بوسـہ نچینم و بمیرم یک בم.
                
                    
                    
                    اما زبانم لال اگر روزی نباشی
بامن کسی غیراز خیالت  همنشین نیست
                
                    
                    
                    از دردِ فراغت تا عمق جانم ترک برداشته است،
مــن هــمان چیـنی بنــدزدهام کـه مَــثَلِ دورانـم!
                
                    
                    
                    تــــو شیرین ترین... 
قسمت این בاستان تلخی.
                
 
                 
                 
                 
                 
                 
                 
                