متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی ام
قصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی ام
شعله از عشق تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید
دفتر عشق تو پر از آتش است آمدی با عشق تو بسوزانی ام ؟
دل...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی ام
قصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی ام
شعله عشق از تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید
دفتر عشق تو پر از آتش است آمدی ای عشق تو بسوزانی ام ؟
دل...
مال خودت هر چه به من داده ای با همه احوال پریشانی ام
قصه عشق تو به آخر رسید منتظر نقطه پایانی ام
شعله از عشق تو زبانه کشید عشق تو آتش به جهانم کشید
دفتر عشق تو پر از آتش است آمده بودی که بسوزانیم
پشت سر هم مرثیه خوان کرد مرا
می گویند که خدا امتخان کرد مرا
هرگز نشکست پشت پسر از غمی
این مرگ شماست که ناتوان کرد مرا
آغوش که از دور مجسم شدنی نیست
یک آیه بیارید دل آرام شدنی نیست
می سوزم و می سازم و با این همه سوزش
خاموشی از این آتش عشقم شدنی نیست
پر میکشم از پنجره خواب به سویت
دیدار تو در خواب که آن هم شدنی نیست
بیهوده نکن بحث...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
در پشت پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
میشوم خیس در خیال زیر بارانی که...
دلم تنگ است تو را دیدن میایم
غمت گل کرده غم چیدن میایم
تو کمتر ناز کن ای عشق والا
از لبانت بوسه دزدیدن میایم
باز امشب دل به یادت بی قراری می کند
جای تو غم ها درونم دل سواری می کند
دل خیال روی تو لحظه به لحظه می کند
عقل از این خطا احساس خواری می کند
غمی است در قلبم که بارانی به چشمش نیست
هیچ انتظار از کسی جزء قهر و خشمش نیست
خسته ام خسته تر از سرباز در بندی که
در زیر تیغ هست و جهان دیگر به پشمش نیست
مرا عشقم صدا کن تا بریزم عشق سراپایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن عشق تنهایت
مست در کوچه یادت اکنون سخت ویرانم
نشستم زیر باران تا فرو ریزم به دریایت
دل به هوای تو چه پر میزند
اجازه باشد به تو سر میزند
دل به هوای حرمت می پرد
این دلم هست آمده در میزند
تمام راه ها از برف پر شد
تمام گوش ها از حرف پر شد
بیا ای تو دلیل بودن من
دگر صبرم سر آمد ظرف پر شد
سر به سنگ نه باید به کلنگ بزنم
آهو که شدم باید یک پلنگ بزنم
این برکه کوچک مرا خواهد خورد
ماهی که شدم باید به دل نهنگ بزنم
من یوسفی هستم در را خودم بستم
بر چشمان زولیخا قفلی زدم و مستم
من سخت می دویدم مانند یک سرباز...
یوسفی هستم که می نوشیده و مستم
یوسفی گشتم ، که درها را خودم بستم
با نا امیدی می دویدم همچو یک سرباز
من یوسفی بودم که در رفتم نشد در باز
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ای
سلطان عشقم که در مات تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
من ماهی...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ای
سلطان عشقم که در مات تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
ماهی عشقم...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
پشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
شده ام خیس در خیال زیر بارانی...
شب سردی ست هوای چشم من بارانی ست
تو در خوابی و شرح حال من پریشانی ست
ای ماه پیشانی ام بیا ببین ای دلبر بارانی ام
بی خبری از من و دل در پی سرگردانی ست
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شود
رود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شود
در کاخ ویران دلم قصر و عمارت می زنی
شاه عشقم که با کیش به تو محدود می شود
ای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنم
من ماهی...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
در میان گله ها گرگ شده مهمان سگ ها
ای عروس خون برقص در کنار مترسک ها
ای که...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
دوباره جشن به پا شد با مترسک ها
برقص عاشق تو هم پای عروسک ها
برقص با داغت ای رقصت تماشایی
ای عاشق کش تلفیق خون و زیبایی
پر از شعرم که از چشمت خروشان تر
پر از غم شد دل از زلفت پریشان تر