متن پدر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پدر
پدر؛ مثلِ شکوهِ کوهِ امّید،
پناهِ پایدارِ خانواده است؛
نمی پاشد سرایی که: ستونش،
اَبَرمردی سترگ و، بااراده است...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)
نخستین قهرمانِ قصّه ی مِهر،
دلِ پیوسته پرغوغای باباست؛
میانِ قصّه های قهرمانی،
«حماسه»، با «پدر» سرشارِ معناست...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)
می گویند: «آدمی؛ آه است و دم...»
می گویم:
«در آن گاهی؛
که نگارگرِ آفرینش،
*آدم* را
از *آه* و
*دم*
نقش بست،
دانستم:
پدر،
نخستین قهرمان قصّه ی درد است...»
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
گر به دنبالِ محبّت های نابی تو، بدان:
مهرِ مادر؛ یا پدر، خود، پرتوی مهرِ خداست!
ارزشِ دُردانه ی ناب و، سترگِ مهر را،
قدر می داند دلی که: در رگش، خوبی، رهاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل.
جاده آن دَم که تو را از من ربود
جانِ زندگی زِ جسمم پَر گشود
(برایِ پدرِ آسمانی اَم)(شیما رحمانی)
وقتی پدرم را دیدم فهمیدم بدون شک فرشته ها مرد هم هستند.
جای خالیِ بعضی ها درد می کند
مثل پدر
مثل مادر ...
مگر چه خواسته بودم از دنیا
شانه های پدرم را
که تا ابد بهش تکیه کنم
رعنا ابراهیمی فرد
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم:
آن جام بلورین، وسط حوض نشان بود
چون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بود
ای مهر دلت رهزن غم در بغل نور
احساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بود
آغوش تو مفهوم...
✍🏻 غزل پدر
تقدیم به یار جانم، پدرم:
«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»
مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیری
آزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بود
روحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!
دیدم صدا زدی که در روی من گشایید
پاسخ برآمد اما،...
آفتاب مهر بی مانند تو
بر سر و پای وجود لیلی ات
بشکفانی قلب من با مهر خویش
تا بمانی با همه بی میلی ات
من فدای چشم بیمارت شوم
ای پدر، پر میکشد از جسم تو
درد و رنج و غصه دوری ما
بشکفد نیلوفری در چشم تو
15...
دلتنگ صدایت هستم...
آه پدر؛
خوابم را بیفروز!
زانا کوردستانی
پدری که مدام فرزندش را سرزنش می کند و هیچگاه او را تمجید و تشویق نمی کند ، در حقیقت بال های پرواز فرزند خود را قیچی میکند !
پدرم،
دست هایت حرف ندارند!
-- گرفتن دارند.
رها فلاحی
تکیه گاهِ بودنت-
محکم ترین ستونِ جهان بود.
***
آه،،، پدر!
زانا کوردستانی
دست از دنیا کشید امّا؛
از ما نه!
پدری که،
دست هایش،
قوت قلبمان بود!
زانا کوردستانی
اول و آخر عشق دختر
واژه ای پر غروری است به نام پدر ….جانااانم
نویسنده وروانشناس :خانم المیراپناهی درین کبود
دختر بی پدر فقیر است
پدر
نویسنده :سرکار خانم المیراپناهی درین کبود
گفتا از پدر چه آموختی ؟
گوهر نوشتن را
با قلم و جوهر آویخته شدن را
کس که نتوانست بگوید حرف دلش را
دست به قلم شد
نوشت زیرا…………….
پدر
نویسنده :المیراپناهی درین کبود
پدرم اوج صبر است از سکوت دفتر خاطراتش پی بردم .
المیرا پناهی درین کبود.