گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ...
و عشق پنهانی ترین راز پاییز است
بیستون از آن وقت نام گرفت کوه که تکیه به عشقِ شیرین نداشت فرهاد....!
اگر هنوز هم برگی از عشق مانده بر شاخه ها ی خاطرت، با مهر بیا...!
و عشق... درتمام کوچه های شهر جاریست در طلوعِ «صبح پائیز»
باور کن کم نیاورده ام فقط کوتاه آمده ام عشق دارد هدر می رود ...
عین و شین و قاف را بالا و پایین کردم و عاقبت هم در نیاوردم سر از اسرار عشق...
آغوش که بگشایی عشق امان نخواهد داشت؛ اذا وقعت الواقعه
و عشق پزشک حاذقی ست که نسخه یِ تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید
همواره معتقد بودم، برای خدا عشق، بسیار بیشتر از ایمان ارزش دارد!
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛ و من هم آفتابگردانی... که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت...
می نویسم تا بی نهایت، جوهر خودکاری که از آن عشق می چکد تمامی ندارد.
سعادت در آن خانه سکنیٰ گزینَد که مٱوای مهر است و مرغان عشق
عشق، زیباست در ایام جوانی اما پای هم پیر شدن هم چه صفایی دارد!
باز نخواهم گشت حتی اگر خودم را فراموش کرده باشم آنجا فرجامی برای عشق نبود.
عشق بی تکرار منی
از طلوع عشق تا غروب سرنوشت دوستت دارم
اگر به هم نرسیدیم یادمان باشد که سقف غربت این عشق آسمان باشد
آزادی درد دارد ماندن و رفتن در هجمه ی دشمن عشق است در میدان آزادی و دلدادگی
عشق یک اتفاق است. عاشق ماندن یک انتخاب. و درست عشق ورزیدن یک مهارت.
عتیقه باز بود خودم رانه بلکه خاطره عشقم را می خواست...
در دل ِ سنگ...هم عشق... نرمی ِ سبز رنگیست... ریشه دوانده
همین اندازه... کوتاه... و شاید... کمی بیشتر.... زندگی در عشق... تازه می ماند...
بوسه کاشتم در گندمزار عشق خسیس بود خوشه چین