شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اسمش را سادگى نگذار ! اگر دلش نمى آید غم در نگاهت بنشیند و فاصله قهر را کوتاه میکند ، اگر دیوار غرورش را مى شکند و با یک پیام دار و ندار احساسش را برایت رو میکند ، نامش عشق است.بى معرفتى خودت را به نام سادگى طرف مقابلت تمام نکن !...
خیلی مشکل است...آدم تمام وقتمراقب خودش باشدتا آنچه احساس می کند،را نگوید......
کسی که نبودنت رواحساس نکنه،مطمئن باش وجودت روهم حس نمیکنه......
زنها را باید زیاد دوست داشت …باید احساسِ منحصر به فرد بودن به آنها داد. (مقایسه نشوند)باید شبیه معجزه به زنها نگاه کردزنی که بداند بودنش،مردی را به وَجد میآورد،پیر نخواهد شد بیمار نخواهد شد.هرگز…! اینکه میگویید زن ها پیچیدهاندگاهی هم بهانهگیرکاملا قبول.اما کافی است به همین زن پیچیدهعشق بدهی!دوستت دارم هایت رامانند وعده های داروییسر ساعت به خوردش بدهید!بعد بنشینید ببینیداین دارو چه اثر معجزه آسایی دارد!...
بعضی چیزها را نمیشود گفت ، بعضی چیزها را احساس میکنید ! رَگ و پِی شما را میتراشد ، دلِ شما را آب میکند ، اما وقتی میخواهید بیان کنید ، میبینید که بیرنگ و جلاست ...مانند تابلوییست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد ؛ عیناً همان تابلوست ، اما آن روح ، آن چیزی که دلِ شما را میفشارد در آن نیست ......
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردیاگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردیاگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من حلالم کن...
میساختم با دست خود کاشانه احساس توهرچند در اعماق جان یک کاخ ویران بوده ام...
از روزی که نامت ملکه ذهنم شداحساس میکنم جمجمه ام باشکوه ترینامپراطوری دنیاست......
بیرون بسیار سرد است اما من اینجا در خودم احساس گرمای زیادی می کنمنوعی گرما که پوستم را فرا گرفته، این حسی است که هر زمان که به تو فکر می کنم به من دست می دهد. تو احساس گرمایی هستی که بدن یخ زده من را گرم می کند...
وقتی نگاههای هرزه به هرسو روانه میشود ، وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد ، وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود ، دیری نخواهد گذشت حیوانات برای کوچک شمردن یکدیگر به هم بگویند آدم !...
با شفاف ترین قلبو پاک ترین احساسمی پرستمت...
خیلی آزاردهنده استوقتی خاطرهای دلگرم کنندهرا به یاد میآوریو به شدت احساس سرما میکنی...
دلیل این همه احساس را نمیدانمنپرس این که چرا تو... جواب راحت نیست!...
از پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنمخانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزدنمیدانم از برف است یا از تنهاییبرای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شومبی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردندبه تو فکر میکنم آه میکشم بخود میگویمیکی باید باشدیکی که دستانشآغوششنگاهشاحساسشگرمابخش زندگیت باشدیکی مثل توتویی که ندارمت . . ....
همه تو را میبیننداما من احساست میکنم......
وقتی که پوستت :- ابریشم سپید تراوا -نیلوفرینه میشود از نیش بوسههااحساس میکنمبازرگان عطر و پرند و نورمدر جادههای خُرم ابریشم...
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم .....
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد ...به شدت می دهم دائم تقاصِ انتخابم را ......
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......
خیال که واهمه ای از شکستن نداشته باشد آدم را مجاب بر لمسِ رویا می کندامروز من در خودم با تو آشنا شدم به تو سلام کردمو لبخندت را یک دلِ سیر تماشا کردمچند بار از جانبِ توبه خودم گفتم دوستت دارمو کمی بیشتر گرفتارت شدمسپس دستانت را گرفتمتمامِ شهر را با قدم هایمان زنده کردمباورش سخت است ولی عشقِ تو چون خداهمه جا را در بر گرفتو به ناگه آسماناز زیباییِ احساس مندلش لرزید و شروع به بارش کرد...تو فقط بگوکی رویاهایم را تع...
اگر احساس زنی را نادیده بگیری،مثل گل های ناز توی گلدون قهر می کننو دیگه هرگز شادی رو به دلشون راه نمیدن!!کم کم دلسرد می شن ،پژمرده میشن!!اون وقت میشن یک مُرده ی متحرک....
احساس من به تونه شبیه بوسهای ممنوعه استنه پرندهای آزادو نه بوتهای محتاج به خاکاحساس من به توشبیه آرزویی برآورده استشبیه پیچکی بیتاب که تا خدا میرود...
هیچکس نمیتواند در عشق دیگری را نابود کند.هر کس مسئولِ احساسِ خویشتن است و هیچکس در نحوه ی تاثیرگذاریِ احساس دیگران مقصر نیست...زمانی که مردانِ عاشقِ خود را از دست دادم،احساس کردم زخمی شده ام؛ولی امروز معتقدم که هیچکس کسی را از دست نمیدهد زیرا در واقعا هیچکس،کسی را در اختیار ندارد.این تجربه ی واقعیِ آزادی است...دارا بودنِ مهم ترین احساسِ دنیا بدون در اختیار داشتنِ آن !!!...
موسیقی شروع به نواختن میکند. عجیب آن است که احمقهایی هستند که در هنرهایِ زیبا تسلّی میجویند. مثلِ عمّه بیژوایِ من که میگفت طفلک عمویت وقتی که مُرد نوازندگیهایِ شوپن خیلی به دادم رسیدند. و تالارهایِ کنسرت لبریز از آدمهایِ تحقیرشده و آزردهای است که چشمهایشان را میبندند و میکوشند چهرههایِ رنگپریدهشان را به آنتنهایِ گیرنده مبدّل کنند. به خیالشان صداهایی که میگیرند به درونشان جاری میشود؛ شیرین و خوراکدهنده. و رنجهایشان مانندِ رنجه...
هر گاه ....بر ستیغ کوه عشق ....لاشخورهایی دیدی .....که مرگ احساس تو را به انتظار نشسته اند ....تعجب مکن ....زیرا که هر جا عشقی متولد شد .....لاشخورهای حسادت ....کینه ....فضولی ....بر سر آن آواز مرگ سر داده اند! ....به کوری چشم این کرکسها ....تو عاشق باش...
عشق واقعی رابطه ای دوطرفه استنه اینکه یکی به تمنا بماند و دیگری سرش جای دیگری گرم باشد.عشق واقعی شور دارددو قلب را سرشار می کند و دو نگاه را بهم می دوزدنه اینکه نگاهی نگران و چشم به در و نگاهی دیگر حواسش پرت باشدعشق واقعی فرو ریختن دل دارد وگرم شدن و آرام گرفتن دو آغوش...نه اینکه آشفته و سردرگم و بلاتکلیف حواست به رفتار خشک و خشن اوگیر کند و از حال خوب عشق دور بمانیعشق واقعی دو آدم را درگیر هم می کنداحساسی که یک طرفه شدنام...
تو شبیه یک بارانِ نرمی،خیس نمیکنی،احساسِ آدمی را طراوت میدهی،شبیه یک خیاباندر یک عصرِ بهاری️️️...
تو غزل خیزترین مزرعهی احساسی!به گل روی تو از فاصله ای دور سلام ...️️️...
قَشَنگتَر از گَرمایِ دَستات گَرمایِ تنت هست وَقتے کِ آرام احساشش میکنم ️️️...
من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میزیه برگ کاغذ واسه دردامیه مُشت شعرِ خیال انگیزمن و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزوندهداره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده...
عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت ...تنها در جسم نمیتوان پیدایش کرد ، بلکه در جسم و روح و هوا ، در آینه ، در خواب ، در نفسکشیدنها ، انگار به ریه میرود و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود ......
تو واقعی ترین احساس من بودیمگر در زندگی چندبار پیش می آید که آدم برای دیدنِ کسی که دیوانه وار دوستش دارد دست و پایش بلرزد؟مگر چند بار در زندگی چراغ های خانه دلت به دست های پر مهر کسی روشن خواهد شد که لمس دست هایش آرزویی دیرینه است؟مگر عشق چیست؟ جز خواستنِ تمام و کمال کسی که رویایِ تو حتی از مخیله اش هم نگذشته است...من با عشقِ تو تمام این ها را از سر گذرانده ام...باور کن که تو واقعی ترین احساسِ من بودی......
احساس میکنم این زندگی را قبلا یکنفر مصرف کرده و تمام خوشیهایش را برای خود برداشته و حالا تفالهاش نصیب من شده است....
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیچه آغوشی ، چه امّیدی به این احساس تو خالی...
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست کهیک نفر احساست را بفهمد ،بدون اینکه مجبورش کنی...
همیشه فکر می کردمبدترین چیز توی زندگیاینه که تنها باشیولی نهحالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگیبودن با آدم هائی که باعث میشناحساس تنهایی کنی . . ....
به تمام ایستگاه های شهر حسودی میکنم!آنها لحظه ای تو رابی هیچ احساسی در آغوش میگیرند!اما من تو را با این همه احساساز دست داده ام......
امروز برای هر کس تاریخیست برای هر نفر در این جهان در این شهریا کسی رفته یا کسی بازگشته.یا کسی آخرین خنده اش را کرد و همسرش را بوسید و چشم هایش را برای همیشه بست.شاید امروز و همین حالا که این خط را میخوانید یک کودک به این دنیا آمد.شاید کسی از کنار دیگری رد شد و هزار بار عاشق شد.«همین حالا » زمانِ از دست رفته ایست که یا یادش میکنیم و یا هیچ وقت به آن بر نمیگردیم.ما از خودمان در زمان چیزی را جا میگذاریم.بوسه ای، صدایی...
سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..!یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها..چه بغض هایی که دفن میشود در گلو..حتی هوا هم هوای دلخوری میشود..سکوت است دیگر..!شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه ی چت هایتان تایپ شدند اما سرنوشتشان پاک شدن بود..نه شنیده شدن..سکوت هوای دلگیری دارد..!بغض سنگینی دارد..!غم سهمگینی دارد..!سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شده......
چه دلهره های دلکش و اضطراب های غریبی استاین ترانه رویش و این عطش بی امان دانستنقدر سرگیجه هایت را قدر پرسش هایت را خوب بدانبگذار آسان و بی کاستی شعله های کوچک اندیشه و احساس در تو شکوفا شودروز نوجوان مبارک...
سعی نکنید حضورتان را به رخ بکشیدکاری کنید که نبودتان احساس شود...
تو احساس خوش یمن آرامشی...
رابین ویلیامز:همیشه فکر می کردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی،ولی نه،حالا فهمیدم که بد ترین چیز توی زندگیبودن با ادمهایی که باعث می شن که احساس تنهایی کنی...
برخی از مردم باران را احساس می کنند؛دیگران فقط خیس می شوند...!...
*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی...
اولین روز مهر، روز مهرورزی است، روز آفتاب، روز شکفتن احساس، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب و معلم و دنیای تازه. باز گشایی مدارس مبارک باد...
همیشه فکر میکردم بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی. ولی حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدمهائیه که باعث میشن احساس تنهایی کنی....
عشق چیزی است که نمی توانی توصیف کنیمانند ظاهر یک گل رزبوی بارانیا احساس جاودانگی...
خانه ای میسازیم در بلندای بهاربر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که ازآن عشق خدا میرویداز احساس گل سرخ مدد میگیریم.و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما میگردد....
……و…….خانه ای میسازیم در بلندای بهاربر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می رویداز احساس گل سرخ مدد می گیریم.و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد....