سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
« نیویورک»درد به استخوان رسیده ؟!نه؟ می خندم ! از ته گلوی بسته ام با زهرِ لبخندم رو به رو! مثل نیویورکی که نیامدم... مثل تهران که هرگز ترک نکردم...ناخوشیمزه ی هر روز استمی بلعمش مثل قرص تلخی که اجباری ست بخند! بخند تا سرت بترکدتا دنیا زیر پایت لیز بخورد چه فرقی می کند؟ هر جای دنیا که باشی روزی خواهی مُردمن امّا، هنوز سرپا مثل ساختمانی در حال فروپاشی که سقوطش را کسی نمی بیند........
یک قدم فاصله بین ما قد کشیدهبا پای پیادهدنبالت دویدم سال هااما هرگز به تو نرسیدممجید محمدی(تنها)نام شعر:فاصله...
باشد برو به هر جایی کهباد تو را برد برواما یادت باشد که بدون من جایی نریمجیدمحمدی(تنها)نام شعر:باد...
به فرض اینکه خورشید غروب کندبه فرض اینکه ماه طلوع کنداین دل من از دل تو دل نمیکندپس بخوان سرود عاشقانه راو بده به دست نسیم تا به گوشممژده دهد سرود عشق هامان رامجید محمدی(تنها)نام شعر:سرود عاشقانهتخلص شاعر:تنها...
در خیالم،دختری از عصر پارینه سنگی،شانه می زند بر گیسوان بلندش،در آینه ی گودال های روشن آب باران،و مردی از پشت تکه سنگی،به تماشا نشته است،آبتنی دختری باکره در برکه را،و این سر آغاز نخستین داستان عشق در جهان است...مهدی بابایی ( سوشیانت )۰...
خواب دیدم تُو راتُویی را که هرگز ندیده ام!نور بودیوَلبخند…حسِ بی بدیلِ پرواز در بیکرانه هاحالِ خوشِ اولین لحظه یِ دیدارِ عاشق و معشوقآخخخ؛که چقدر دلم می خواهد از تو بنویسماما حیف،حیف که پایِ واژه هایم می لنگد.✍شیمارحمانی...
دستِ باران؛شانه می زد گیسوانِ نازِ بیدبید لرزید،عشق خندید،...،حادثه آمد پدید....
به بند کشاندم،سروادِ احساسم را،در تکرار هر روزه ی مهر؛اینک،دیوانِ دلم،جز ترجیع بند مهربانی،شعری ندارد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
ای جنبش زیبابگو چطور بگریزم از تو؟که من سالهاست در طواف تو زیسته ام.مریم گمار...
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید!بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام...
پر کارترین شاعر جهان...شب است!با آن همه شعر سپید کوتاه...
مانده ام چگونه تو را فراموش کنمتو با همه چیز من آمیخته ای...
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منمباید بروم دست به کارى بزنم ......
بهشت را دوبار دیدمیک بار در چشمانتیک بار در لبخندت...
مرا زیستن بی تو، نامی نداردمگر مرگ منزندگی نام گیرد...
آرام بگویم دوستت دارمتو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
موسی عصایشمحمد کتابشو تو چشمانت...
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشقچون کودکی که در پی یک توپ پاره بود...
تمام دارایی من دلی ستکه احرام بسته وقصد طواف نگاه تو را کرده...
چشمم ز غمت نمیبرد خواب...
آغوش تو آرام ترین جای زمین است...
چسبیده ام به توبسان انسانبه گناهشهرگز ترکت نمی کنم...
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ایاما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را...
بی تو تاریک نشستمتو چراغ که شدی ؟!...
از همه سو به تو محدودم...
و کسی که تورا دیده باشدپاییز های سختی خواهد داشت...
ای قلب امیدی به رسیدن که نماندهبگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
اهل اویم مرا میل دگر نیست بگویم...
میل من سوی شما قصد توسل دارد...
این که مداوم سرد و گرمش میکنیلیوان چای صبحانه ات نیست کهدل من است میشکند...
صد بار گفتمش وسط حرف من نخندیکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
همدردی و هم دردی و درمان دل ماای هرچه بلاهرچه جفاهرچه شفاتو...
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلمیک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم...
دریای هستی مناز عشق توست سرشاراین را به یاد بسپار...
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا...
من اینجا بس دلم تنگ استهر سازی که می بینم بد آهنگ است...
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان...
آشکارا نهان کنم تا چند ؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
نه به چاهینه به دام هوسی افتادهدلم انگار فقط یاد کسی افتاده...
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به توهم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من...
این سر که ز اندیشه مرا بر سر زانوستگر بر سر زانوی تو می بود چه می بود؟...