جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
برایش مثلِ لباسی شُدهاَم،که خاطرههایِ زیادی از آن دارد؛امّا دیگر اندازهاَش نیست.نه دلش میآید دورم بیاَندازد...نه میتواند بپوشدم ️️️...
مثلِ سالهای برفی میماند/ روزهای امروز / از زانوان /بالاتر رفته/ سالِ برفیِ سیاه/ حالا/نشسته ام/ خاطره های یخ زده را می شُمارم/ چیزی بیادم نمی آید/ تاریخ را فراموشی گرفته/نیستی/ پشتِ سر هم/ نشسته/ به آینه نگاه میکند......
هر چیزی را میتوانی پاره کنی و دور بیاندازی اما روزی داخل کتابی ، نامه یا عکسی پنهان شده و غافلگیرانه به تو شلیک میکند !تو خواهی مُرد ، اما خاطرهها ابدیاند ......
عشقِ از دست رفته هنوز عشق است ، فقط شکلش عوض میشود. نمیتوانی لبخندِ او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دورِ زمین رقص بگردانی ...ولی وقتی آن حسها ضعیف میشود ، حسِ دیگری قوی میشود : خاطره ! خاطره شریکِ تو میشود ، آن را میپرورانی ، آن را میگیری و با آن میرقصی ، زندگی باید تمام شود ... عشق نه !...
یادم رفت به اون روزی که سرما خورده بودی و نمیذاشتی ببوسمت...یادته؟!از این ماسک یه بار مصرفا زده بودی و با فاصله ازم نشسته بودی که سرما نخورم...تا بیام نزدیکت شم میگفتی نکن! میگفتی اگه مریض بشی نمیبخشم خودمو! میگفتی اگه سرما بخورم ازت، میکشی خودتو!من چیکار کردم؟!وقتی که حواست نبود ماسکو زدم کنار و بی هوا بوسیدمت؛ عمیق، طولانی، دلتنگ...به خودت که اومدی کنارم زدی. گفتی اگه مریض بشم میمیری، گفتی با این کارام میکشمت آخر سر...ا...
روزآیِ خوبِمون چِه زود خاطرِه شُدَن.....
یجوری توی رویاهاتون زندگی نکنین اگه یه روزی قصد برگشتن به زندگی واقعی رو داشتین چیزی جز یه مشت خاطره از اینور اونور براتون نمونده باشه...
وقتِ رفتن است/ بقچهایاز خاطره/ برایم ببند...
باور کن چیزی به نامِ رنجِ عظیم ، تاسفِ عظیم ، خاطره یِ عظیم و .. وجود ندارد. همه چیز فراموش می شود ، حتی یک عشقِ بزرگ. این همان چیزی است که زندگی را تاسف بار و در عینِ حال شگفت انگیز کرده است...
دستِ تنهاییات را به سوی هیچکس دراز نکن ، تا منت هیچ خاطرهی اشتباهی بر سر بی کسیات نباشد ......
خیلی آزاردهنده استوقتی خاطرهای دلگرم کنندهرا به یاد میآوریو به شدت احساس سرما میکنی...
شب اول زمستونو تویه خونه پر مهمونو با تمومه سردیه این شب پر گرمی دلامونوصحبت از گذشته هامونو از همه خاطره هامونو آسمون میزنه نم نم روی شیشه برفو بارونوشب یلدامو کل آرزوهامو زیبایی دنیامو تقسیم میکنم با توآرامش این سالو دل چسبی این حالو نیتم تو هر فالو تقسیم میکنم با تو...
خاطرهها شاید سوختى باشد که ،مردم براى زنده ماندن مىسوزانند...
خسته ام خیلی خسته…از دوست داشتن آمده امو اگر تمام عمر استراحت کنم و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمیشوم …خسته ام، خیلی خستهاز جنگ آمده ام من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدمزنده برگشتم اما… با مین های خنثی نشده در اطرافمبا نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانم و گلوله های باقی مانده در تنفگمزنده برگشتم اما…پر از خاطره! از غافلگیر شدن میترسم…از لحظه های تنهاییاز مین هایی که قرار است زیر پایم بترکندوخاطره هایی که در...
گاهی هم پنجشنبه هابایدفاتحه ای بخوانیمبرای خودمان؛کهآساناز خاطر کسانی کهبا آنها خاطره داشتیم، رفتیم......
تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد،باقی یا خاطره است یا خیال ......
باز من وپنجره ی رو به باغ…و انارهایی که از فرط نبودنت،ترک برداشته اند…باز من وخاطره ی بچگی هایی که پشت درخت های پربار انار گم می شدو رد پایی که تو را ،تاپشت پرچین های باغ،برای همیشه پنهان می کرد…در کدامین لحظه ی پرشیطنت کودکی جاماندیم؟...
خدای خوبمبه بزرگیت قسمهیچکس را به کسیکه قسمتش نیست عادت ندهکه تاوان خاطره جنون است و بس......
و اینک پنجشنبه ای دیگر استو دل خوشند به این پنجشنبه ها،آنان که روز ی بودند و دیگر...فقط خاطره اند در ذهن، حسرتی بزرگ بر دل و تصویری در قابی کوچک.یادی کنیم از انان به یک فاتحه،یک صلوات،یک خدا بیامرزدش،که همین ها برایشان یک دنیاست در آن دنیا.روزگاری می آید که ما هم دل خوشیم به همین پنجشنبه ها......
راهی برای بی خیالیدر پاییز نیستوقتی عشق رااز سینه ام کنده اندو جایی برایگذاشتن مرهم نگذاشته اندکه بتوانم برای ادامه زندگیدوست داشتن را امتحان کنمدر پاییز مدامیادی از خاطره ای بر زمین می افتدو مجال نمی دهدآرام بنشینمراه می روم تنهاخشمم را می خورمو به ازای هر برگ که می افتدتو را به قلبم می چسبانمتا تشنه تر از هر گلدانیلب هایت را به جانم بریزمحالا بوی خاک سردباران زده می دهد حالمو ادامه دوست داشتنتاز هر گوشه...
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی....
یِک خاطره داریم ویک خَروار شب؛ که هِی تکرار می شود؛ و حافظهای که هِی از تو پُر می شود؛ و جانی که هی به لَب می رسد اما دَر نمی رود......
هنوز همچناننیلوفر سبز خاطره اتبه روی دیوار عاشقیم پیچیده استجمید مقدسیان...
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد...
آمدیخاطره ها را ورق زدیآینهاشک می ریزد...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند....
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
برایش مثل لباسی شده امکه خاطره های زیادی از آن دارداما دیگر اندازه اش نیستنه دلش می آید دورم بیاندازدنه میتواند بپوشدم......
همیشه وقتی قدر چیزی رو میدونیم ک برامون خاطره شده...
شاید خودت ندونی ولیروزِ تولدت برام ارزشمندترین روزِ زندگیمه؛از تمامِ دنیا هم خسته بشم وقتی بهم لبخند میزنی مثلِ ماهی ای که لبِ مرگ بهش آب میرسه، بر میگردم به خودم....مرسی که بهترین روزِ زندگیمو کنارم بودی و دومین تولدیه که با هم جشن میگیریمش و برعکسِ قدیم الان عاشقِ پاییزُ فصلِ مهر شدم...از خدا و مامانت مچکرم که تو این روزِ قشنگِ پاییز، مردی رو به دنیا آوردن که بشه خدایِ کوچکِ من رویِ زمین...یک سالِ خیلی سخت و پر از... رو پشتِ...
از حاصلضرب من و تو عشق بپا شداز خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست...
من به تمامِ چیزهایی که از تو خاطره ساخته اند ، ایمان آورده امبه ساعتِ شماطه دار رویِ میز ، به عطرِ نان ، و سَر رفتنِ قهوه یِ اولِ صبح ، به شوقِ زنگ هایِ وقت و بیوقت ، به جوهرِ آبیِ خودکار و به تمامِ اتفاق هایِ ساده یِ زندگیمن حتی به روزمرگیهایِ منتهی به دلتنگی هم ایمان آورده ام ......
تو مرا آزردیکه خودم کوچ کنم از شهرتتو خیالت راحتمیروم از قلبتمیشومدور ترین خاطره در شب هایت...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...
آه ..داردجانم را می کَند آن خاطره ی کلنگی...
تنهایی/ نام دیگر پاییز است/هرچه عمیق تر/ برگریزان خاطره هایت بیشتر...
بی آنکه تو را دیده باشماز تو هزار خاطره دارمدیوانه منم که آرزوهایم را باور کرده ام...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
بوسه از خاطره آموختجا گذاشتن رد را...
از کسی خاطره دارمکه دیگه بر نمیگرده......
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد...
جایی نمیرمپای تو پای اون همه خاطره می مونم...
دختران پرمهرزنگها زده میشود و درها باز میشونداین برای شما شروع یک خاطره استبوی مشق میآید و بوی خرده پاک کنهای بغل دستیبوی دعواهای زنگ تفریح بچهها و هر از گاهی اخم ناظم مدرسهبوی املا نوشتن و صدای قدمهای معلمبوی مهر آمد، ماه مدرسهسال جدید تحصیلی را به شما تبریک میگوییم...
کجا باید برم یه دنیا خاطره ات تو رو یادم نیاره / کجا باید برم که یک شب فکر تو من و راحت بذاره......
میتوان زیبا زیستنه چنان سخت که از عاطفه دلگیرشویمنه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوبلحظه ها میگذرندگرم باشیم پرازفکر و امیدعشق باشیم وسراسرخورشیدزندگی همهمه مبهمی از ردشدن خاطره هاستهرکجاخندیدیم هرکجاخنداندیمزندگانی آنجاستبی خیال همه تلخی ها...
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...
خاطری گر نظرم هست همه خوبی توستحسرتی گر به دلم هست همان دوری توست️️...
اونی که اولین هاشو با شما تجربه کرده هیچوقت فراموشتون نمیکنه!...
زمان آدم ها رو دگرگون میکنداما تصویری را که از آنها داریمثابت نگه می دارد هیچ چیز دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست...
از یه جایی به بعد این تو نیستی که قدم میزنه این قدمه که تو رو میزنه، شکنجه میده و خاطراتو یادت میاره......