متن عشق از دست رفته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق از دست رفته
ای که هرگز نروی از یادم،
تو مرا نیز به خاطر داری؟
میخواهم به تو بازگردم
همچون خاطرات بیماری که حافظهاش بهبود مییابد.
همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج میشود.
شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش میآید.
می خواهم به تو بازگردم
حبس شوم میان بازوانت
موسیقی بیکلامِاحساس، فضا را پرکند.
گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو...
بی تو شبها همدمم،
خاطره های چشم توست.
افتاد مسیرت به ره دل ، اما به دلم نیست توانی
یک عمر همه را صرف تو کردم شعر و غزل و شوق جوانی…
**"پروانههای خاموش"**
وقتی رفت، تمام پنجرههای دنیا یکباره بسته شد. انگار نفسِ زمین را بریدند و آسمان، دیگر آبی نبود؛ خاکستری بود... خاکستری مثل چشمهایم که هر صبح در آینه جستوجویش را میکنند و هر شب، در بالش گم میشوند.
یادم هست آخرین بار که دستش را گرفتم، انگشتانم میان...
غرق تنهایی خود بودم که.،
که نگاهم افتاد.
به همان چادر مشکی.
به همان صورت زیبا.
به همان قامت رعنا.
که از ان دور دلم را لرزاند.
تپش قلب من انگار به هزاران برسید.
سخت تر شد نفسهام لرزه به دستان برسید.
اندکی نزدیک شد.
چقدر مثل تو بود.
ولی...
بعد تو با رفتنت دنیا دگر دنیا نشد.
چشم خیس من دگر با رفتنت بینا نشد.
بعد تو بسیار بودن که خواستن جای تو.
جای تو باشند اما این دلم راضی نشد.
وداع بی پایان"**
باران میبارد و پنجرهها گریه میکنند،
یادت میآید و قلبم زخمی میشود...
چطور فراموش کنم دستانی را که گرمایشان،
حتی برفهای زمستان را آب میکرد؟
تو رفتی و من،
ماندم با سکوتهای تلخ دیوارها،
با عکسهای قدیمی که حالا فقط سایهاند...
سایههایی از خندههایی که دیگر نیست....
بهشت من سیه چشمان مست و عاشقت بود
که بر من بستی اش، کل جهانم شد جهنم.
ستارهای به دستم بود، به ماه میرسید
ولی چه سود که بادِ زمانه راه میرسید
بهارِ عشق ما، خزانِ جدایی شد
نگاهِ گرمِ او به اشک و آه میرسید
پیامِ عشقِ او چو نور در دلم نشست
ولی ز غیبتش سیاهیِ گناه میرسید
چو یاران خبر یافتند، آبرو رُفت
دلم...
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.
در زیر آوار خاطراتت،
چه جانها که نداده ام من.
فرض کن حسرت آغوش تو را دم نزنم
چه کنم بعد تو با حافظه پیرهنم
خیس دلتنگی ام و می چکم از بالشتم
تکه ای ابرم و مشغول به باران شدنم
شب فرا می رسد این غم دو برابر بشود
شب فرا می رسد آغوش تو را جان بکنم
یا...
دیدمش دیوانگی از چشم هایش پا گرفت
پلک زد، جنگ میان عقل و دل بالا گرفت
عشق را در چشم های او نفس می شد کشید
آه اما زودتر در سینه من جا گرفت
گفتم از پیکار ها گاهی غنیمت می برند
قبل رفتن لحظه ای لبخند زد، دل را...
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.
در سینه ی ما،
حسرت دیدار کسی نیست به جز تو
یک لحظه ز من جدا نشد،
حسرت دیدار تو ای دوست.
رفتش چنان که باد، بیهیچ اعتنایی
نامم ز خاطرش، چو گردی بر گذر افتاد!
• «فراموش میشوی، گویی که هرگز نبودهای.» •
— محمود درویش
چقدر ساده رفتی . . .
چقدر راحت شدم برایت یک خاطرهی محو در غبارِ روزهای شلوغ. نه صدایی، نه پیامی، نه حتی نگاهی از دور. انگار نه انگار روزی جانِ هم بودیم.
باورم نمیشود اینهمه زود، اینهمه بیصدا،...
غصه های کات دار و سرکشت سمت من است
شادی بعد از گُلَت را با که قسمت می کنی...!؟
آخر این انصاف است،
که نبینم رویت.
و بمیرد قلبم،
در پی حسرت تکرار همان لبخندت.