متن دلنوشته غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته غمگین
شب از نیمه که هیچ
از پسا نیمه هم گذشته و من
هنوز بیدارم...
چه بی اندازه دلتنگم امشب
و چقدر دامنه ی اندوهم، گستردگی دارد ...
صدای تیک تاک ساعت
همچون ناقوسِ بلندِ کلیسا
بر تمامِ وسعتِ سکوتِ شب، غلبه کرده
و من پُرَم از حجمِ سنگینِ نبودنش...
بس...
آخر همان شد که نبایدمیشد آخرهمان رفت که نباید میرفت
امروز همش این اهنگ رو تکراربود امروز لباسای تنم سیاه بود انگارکه لباسامم فهمیدن تو نیستی قلب دردو این بغضای لعنتی رهام نمیکنه مرورخاطراتت کارهرروزمه بی هوا ازخونه زدم بیرون تو دل بهار قدم میزنم گاهی نفسم با این آهنگ...
چشمانت را بستی و رفتی
اما نمی دانستی در پس این رفتن
تو چه غم ها و غصه هایی که بر سر ما خراب نشد
نمی دانستی با رفتنت سیاه شد
تمام نقطه های رنگی درون دنیایمان.
نمی دانستی همان هنگام که چشمانت را بستی
و فروغ نگاهت را از...
خیابانهای این شهر تو را تداعی میکنند...
کافه هایی که نَرفتیم...
کوچه هایی که با یکدیگر قدم نزدیم...
خنده های از تَه دلمان که در شهر نپیچید...
جیغ های شیطنت آمیز بچه گانمان که هرگز اتفاق نیفتاد...
نیمکت هایی که ابداً رَنگ دستان چِفت شده مان را ندید...
این شَهرِخالی،...
باز پنج شنبه شد و جهانم پوچ شد
جای اغوش او سنگی سرد را اغوش می گیریم
تجربه ی معنی تناقص پر از خالی
می دانی؟
بعد از رفتنت، قاتل شدم
و تو را در زوایای ذهن خسته ام با قساوت قلب تکیده ام کشتم!
می دانم نهایت بی رحمی بود!
آخر من، پیله های عشق را سنجاق کرده بودم به پروانه گی لحظه های با تو بودن...
در سرم بود حوالی دشت های...
زندگی ام مانند تار مویی شده بود !
همانقدر نازک و باریک که اگر از سرت جدایش کنی نابود خواهد شد
اوهم با من همین کار را کرد ! تار مویی نازک را از سری جدا کرد ..
زندگی من را بیرحمانه بازیچه دستانش گرفت و نابود ساخت.
قلب شکسته ای به انتهای داستان زندگی رسیده است،
دیگر هیچ توانی برایش باقی نمانده ،
به یاد انچه که بر سرش آمده دوباره قلبش از درد مچاله می شود
به یاد ان هوسی که به بهانه عشق درگیرش کرده بود از بغض بسیار خفه می شود
آری ! هوسی...
همیشه ی خدا ،حرف هایی هستند که در گلویت می مانند...
آنقدر می مانند که ذره ذره زیر فشار بغض هایت آب شوند!
این حرف ها را دیگر هیچوقت نمی شود به زبان آورد...
این حرف ها را فقط می توان گریست...
زانو در آغوش...
تکیه بر دیوار!
شاید تنها جدار به داد فریادهایم برسد.
شاید او تنها بفهمد سرمای درونم را
دلش مانند ضمیر من یخ زده
سرما از خود ارتعاش می دهد...
مثل قلب من!
مثل فریاد های من که تمثال کوهی از یخ
در گلویم قندیل بسته ...
ainaz8360
پنج شنبه ها خوشحالم!!
چون دوباره صورت زیبا و لب خندانت را میبینم
چقدر آرام میشوم با دیدنت
با اینکه خاموشی و حرف نمیزنی
به نظر من سنگ قبر هم احساس دارد.
پاییز می رود و دلتنگی هایش را هم با خودش....
نه!
نمی بَرَد!
دلتنگی اش می مانَد کنار دلتنگیِ تمام ثانیه های زندگی ام
دلتنگی اش می مانَد کنار سرمای شبهای زمستانم
دلتنگی اش می مانَد برای تیره تر شدنِ شبِ یلدایم...
نازنینم!
تو بگو...
دیگر چه جشنی؟ !
چه...
برگ های پاییز آرام آرام میریزد....
برف آرام آرام روی درختان بدون برگ می نشیند....
بهار شد.....
شکوفه ها آرام آرام باز میشوند
و همه اینها در نبود تو گذشت!:)
و من در حسرت قدم زدن با تو در هوای پاییزی ماندم....
و من در حسرت برف بازی با تو...
پارسال این موقع فکر میکردم خوشبختی در آینده ست اما حالا چه تلخ می فهمم خوشبختی روزای خوشی بود که با تو گذشت و خاطره شد 🖤
دلم که میگیرد ، قلاب را برمیدارم و شروع به بافتن میکنم . همینطور می بافم و می بافم تا غصه هایم کمرنگ تر شوند . یک وقت هایی زیر لیوانی می بافم . یک وقت هایی شال گردن ، یک وقت هایی هم رومیزی و چیزهای دیگر . بعد...
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛
بهش درد خیالی هم میگن
اما خیالی نیست ، واقعا درد می کند
بیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست؛ دستی درد می کند که قطع شده، انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست،...
تلخ ترین قسمت عاشقی
اونجایی که شاهد مرگش باشی
فکر میکنی امروزم قراره عین روزهای دیگه ببینیش اما.....🖤
به خودم که آمدم کوله باری از آرزو روزی پشتم سنگینی می کرد
هر جا که می رفتم بر دوشم بود
حتی هنگام خواب هم این سنگینی آرامش خواب را از من دور ساخته بود.
به خودم که آمدم در قبرستان آرزو ها بودم،می خواستم برای همیشه آرزوهایم را دفن...
برف پاک کن بیهوده جان میکند
باران این سوی شیشه از چشم منه!