شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عاشقانه،دردره هاوکوه هانسیمی رازگونه برمامی آیدومی گذرد... درسکوت،ناگاه کنار همرازی را می گشائیم....
و عشقپنهانی ترین راز پاییز است......
امروز روز تولد توستو من هروز بیش از پیش به این راز پی میبرمکه تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازیتولدت مبارک...
امروز روز تولدم است و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرمکه خلق شده ام تا زیباترین لحظه ها را برای خود و جهان اطرافم رقم بزنم ....
چه خوش لحظه هایی کهدزدانه از همنگاهی ربودیم و رازی نهفتیم...
میخوای یه رازی رو بدونی؟هر شب قبل از خواب به تو فکر میکنم...
دوستش دارم ولیاین راز باشد بین ماهر کسی را دوست دارمزود شوهر میکند...
راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است.. گذشته و آینده رادرچرخه ی ابدیترها کن.. این ساعت و امروز تا ابد برنخواهد گشت قدر لحظه ها را بدان ......
من ترسیدمو راز دوست داشتنت رامثل جنازه ای که هنوز گرم استدر خاک باغچه پنهان کردم......
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
*تو*پنهان ترین راز منی...
در دلم غوغاست اما راز داری بهتر استچشم می دوزم به در / امیدواری بهتر است...
پشت زیباترین لبخندبیشترین رازها نهفته استزیباترین چشمبیشترین اشک ها را ریختهو مهربان ترین قلببیشترین دردها را کشیده است...
ز بس خندیدمو پنهان نمودم راز خود راکسی باور ندارد در دلمدریای درد است......
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت......
آه این کیست که در می کوبد؟همسر امشب من می آیدوای ای غم ز دلم دست بکشکاین زمان شادی او می باید!لب من - ای لب نیرنگ فروش -بر غمم پرده یی از راز بکش !تا مرا چند درم بیش دهندخنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !...
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریستزندگی فاصله آمدن و رفتن ماسترود دنیا جاریستزندگی، آبتنی کردن دراین رود استوقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایمدست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟هیچ!...
نمیخواستماین عشق را فاش کنمناگاه به خود آمدمدیدم همه کلمات راز مرا میداننداین است کههرچه مینویسمعاشقانهای برای تو میشود...
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسینراز دل گویم ببارم خون دل از هردو عیندر عزایش عالمی را پکنم از شور و شینمن برادر در میان خاک و خون گم کرده اممهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنمدر میان قتلگه من کشته ام پیدا کنمبر سرنعش برادر دیده را دریا کنمخاک بر فرقم که نور دیدگاه گم کرده ام...
من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز...
دل ما هر چه کشید از تو کشیدهرچه از هر که شنید از تو شنیدگر سیاه است شب و روز دلمباید از چشم تو، از چشم تو دیدغنچه از راز تو بو برد، شکُفتگل گریبان به هوای تو دریدموج اگر دعوی دریا داردگردن ناز به نام تو کشیدخواب سنگین ز سرِ صخره و کوهرنگ از روی شب تیره پریدروشن از روی تو چشم و دل روزصبح از نام تو دم زد که دمید......
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفتبی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفتزنهار به کس مگو تو این راز نهفتهر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت...