متن ناامیدی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ناامیدی عمیق
نمیدانم
باد چرا رویاهایم را ربود
و دست در دستشان رفت
تا دوردستهای ناپیدا...
شاید همانجا
خانهی پنهان رویاهای من بود
و من هرگز نفهمیدم.
در کوچههای تهیِ شهر
آوازم را گم کردم
چراغها خاموش شدند
و هیچکس نامم را صدا نزد.
هرچه کشیدم از زمان بود و دوری
و...
شعرهایم،
فرزند سکوتی ست
که ناکام
از دنیا رفت..
خسته از دنیای اجباری،
که نامش زندگیست.
پیشت دلم هرگز نیامد تا دهی دستم
گلهایی از جامِ گلستانِ دلت، هردم
باور کن اصلا من، نبستم دل به تو؛ زیرا
اندازهی یک قرن، دیوار است، بینِ ما
هرگز نمیخواهم که روحی را ببینم در
گلپیکرِ قلبی؛ که قبل از تو، شده، پرپر
بال و پر برگیر بر خود منت آدم نبر
تا تو را رنجور بیند میزند بر تو تبر
سازگاری کرده ام اما ندارد بهره ای
گشته ام از سازگاری اینچنین زیر و زبر!...
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
(۲)
به اندازهی روشنایی و زیبایی چشمانم
بختم، سیاه و زشت و خراب است.
وگرنه تنهایی چگونه میتوانست پای به خانهام بگذارد و
مرا به عقد خود در بیاورد؟!
**سوختن**
زبانم سوخت،
و طعم جهان را گم کردم.
دیگر نه سیب،
نه بوسه،
نه باران...
هیچچیز مثل قبل نبود.
دلم سوخت،
و هیچکس نفهمید.
نه دستی آمد،
نه آوازی،
نه حتی سایهای بر دیوار.
حالا من ماندهام،
با زبانی که نمیچشد،
و دلی که دیگر
هیچچیز را باور ندارد...
تا به خودت میآیی
گلادیاتوری هستی
که تنها تصویرِ مقابلش
شستهای برگشته است
و مانند دیروز
امروز هم
تماشاگران آمفی تئاتر
برای کشته شدنت دست خواهند زد...
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
خوشحالی سال هاست که مرده است از آن زمان که کاخ آرزوها بر سرش ویران شد...