متن آینه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آینه
من به تو مبتلا شدم
و این ابتلای شیرین حتی از خود تو خواستنی تر است
به ابتلای تو که دچار شدم وجودم ذره ذره صیقل دید
آنقدر که دیگر آیینه شدم
و در آینه مبتلا جز تو را نمی توان به تماشا نشست
سولماز رضایی
آنقدر به خودم بد کرده ام
که از دیدن خودم در آینه شرمگینم
چقدر چشمهایم غریب نگاهم میکنند
صورتم را ببین چقدر شکسته است
این لب ها چرا لبخند نمی زنند..؟
این زبان چرا روزه ی سکوت گرفته است؟
نه این من نیستم...!
من میخندیدم ؛ حرف میزدم ؛ شاد...
دامن چین کتان ات وطن من شده است
تن تو جامعه ی زیستن من شده است
آن قدر ربط ندارد به محبت ؛ آغوش
که دو دست ات یقه پیرهن من شده است
چه بگویم چه بگویم که خودات میبینی
لب ات است این که زبان در دهن من شده...
دستانش میلرزید و خودکار را ب سختی در دست گرفته بود..
حرف هایش در گلویش مانده بود و ب دستانش سرازیر نمیشد!
بغض گلویش را میفشرد..
گویی کسی دستانش را بر گلویش میفشرد...
نفسی کشید با سختی تمام حرف هایش را با خودکارش روی کاغذ میفشرد...
جوهر خودکار اینگونه نوشته...
باید دستش را بگیرم،
گوشه ی دنجی بنشانمش،
چایی برایش بریزم،
با جدیت بگویم بهش:
بس است! تمامش کن...
می دانی چند وقت با هم صحبت نکرده ایم؟!
اصلا می دانی آخرین باری ک مرا در آینه دیدی کِی بود؟!
او دیگر بر نمی گردد...
فاطمه عبدالوند
امروز در آینه تو را دیدم
هرچه زمان میگذرد
کم رنگ تر میشوم...
از بار اولی که دیدمت، زیباتر بودی!
من سر تاپای وجودت را با عشق تماشا میکردم..
باز آن روسری که بر روی آن، غنچه های فیروزه ای کاشته شده بود، روی سرت گل کرده بود...
خنده های پر از شیطنتِ روی لبانت، بر لبان من نیز نهالی از جنسِ خنده...
چه غبار سنگینی روی اینه نشسته است!!
چگونه است...
نمیدانم چندی پیش گردگیری کرده ام!؟
آه ...
ببین شوق جوانی ام کجا رفته؟!
دخترکی که مدام مقابل اینه سرخی انار را بر لبانش طراحی میکرد...
چه زود گذشت!!
نمیدانم شوق جوانی ام را از دست داده ام یا موی سیاه...