بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم! چرا صدایم کردی؟ چرا! سراسیمه و مشتاق، سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم نیامدی! نشان به آن نشان، که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر، عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ...
این بار اگر دیدمت تمام درهای انتظار را می بندم و در دوست داشتنم حبست می کنم! چه معنی دارد بقچه ی احساس مرا ببندی و دقیقا زمانی که بدون تو نفس هایم به شماره افتاد سال های نبودنت را به رخم بکشی!
از باید و نباید و هنجار خسته ام از مردم همیشه طلبکار خسته ام با کوچه ای که هم قدمت بوده ام بگو از انتظار و وعده ی دیدار خسته ام
اوضاع همیشه همینطور نمی ماند روزی می رسد معجزه ای اتفاق می افتد و تو آنقدر عاشقم می شوی که هیچ صدایی جز ضربان قلبم نمی شنوی و هیچ راهی جز چشمان نم گرفته ام نمی یابی آن روز که به من می رسی زمین از گردش باز می ایستد...
آیا این شب است که باعث می شود به تو فکر کنم؟ یا من هستم که برای فکر کردن به تو انتظار شب را می کشم؟
از راه گم شدم که به راهم بیاوری بنشین قضاوتم کن! از این پس تو داوری! بگذار تا نقاب تو را دربیاورم تو، از خودم به گریه ی من مبتلا تری روح توام! کبود و شکسته، غریب و سخت رنج توام! نزول عذابی سراسری من انکسار روح توام در مقام...
هفت تیر بود و تاریخ هفتتیری شد نشانه رفته به قلب طفل دو ماهه ی انتظار امید پیش چشمانم جان میدهد و من اعدام خونین رابطه را به تماشا نشسته ام و به احترامش سکوت می کنم
و خداوند عشق و انتظار را با هم آفرید... این را من خوب می دانم! منی که از انتظار تو به عشق رسیدم....
تنهاییم را با تو قسمت می کنم پری رانده از آسمان و وامانده در زمین تقسیم کن شانه هایت را میان تمام کسانی که دوستشان داری وسهمی هم برای من کنار بگذار تنها پیرهن نخی توست که حجم گریه هایم را تاب می آورد و دلتنگی هایم را خشک برای...
اما بهار از پشت سال ها عطش و صبر و انتظار روزی سراغ باغ مرا هم گرفته بود اما چه سود،در باغ جز لاشه ی خمیده ی یک چند تا درخت چیزی نمانده بود
دلتنگی هایم را زیر بغل زده ام! نشسته اَم در انتظار روز هاے مبادا... سهم من از تو؛ همین دلتنگے هاییست ڪه؛ بے دعوت مے آیند و خیال رفتن ندارند!!!
پرواز را دوست دارم با دوبال خیالت برای صعود به سوی دنیای جذابِ با تو پرواز را دوست دارم با رنگینی آسمانِ نگاهت تا با شادی حاصل از آرامشِ باتو نقاش طرح های عشقِ زندگی ام باشم جانم... این پرواز را دوست دارم با جنس تک وجودِ خودت که فارغ...
همین چشم به راهی ها همین انتظارها تو را از چشمم انداخت.
ترس، رنج برخواسته از انتظار رخدادی بد است.
انتظار تکلیف آدینه ها
رهایت کردم جانم... میشنوی؟؟ رهای رها... در میان ِ تمامِ خیالاتی که با تو تجربه کردم تو را رها کردم... حال با روحی آزاد به رویاهایم باز می گردم آنها همیشه با آغوش باز پذیرایم بودند.. . این آزادی را با جان و دل دوست تر می دارم از انتظار...
️ من عاشق چشمام میشم !! همونجا که با ذوق، دیدنت رو انتظار میکشه... ️️️
عزیز دردانه ی من بگذار کمی از دیوانگی های یک دل عاشق برایت بگویم ولی تو این دیوانگی ها را بگذار پای دلتنگی جانان من تو که نمیدانی اما همین من دیوانه چه روز و شب هایی را پشت درخت ، سر کوچه تان به انتظار دیدن ، یک لحظه...
حساب روزها از دستم در رفته حال نمیدانم طلبکار توام در انتظار کشیدن یا بدهکار خودم در پا پس نکشیدن!!
بخواب تا نگاهت کنم وبرای هرنفس تو بوسه ای بنشانم به طعم ... هرچه تو بخواهی بخواب عزیز من! چقدر خورشید را انتظار میکشم تا چشمانت را باز کنی .. ️️️
بهار بهار تو را به شکوفه می نشینم پاییز پاییز به بار چهار فصل سال به انتظار می آیی در فصل پنجم شعری شاید مرد نیامدن نیستی ،می دانم !
تو را ندارم و دلتنگم و دلم قرص است ، که انتهای خوشِ صبر و انتظار تویی ...
انتظار گاهی قشنگ است... وقتی که می دانی یعنی دلت مطمئن است خدا، جایی دلی را بی قرارِ بی قراری هایِ تو کرده...
جمعه و باران و شعر و فال مخصوص خودم جمعه و درد غروب و حال مخصوص خودم شانه ھایی خیس و لرزان،انتظاری بی نظیر دستھایی بی تفاوت ، شال مخصوص خودم یک بیا برگرد تکراری، و قدری التماس یک نمی آیم،و باز اقبال مخصوص خودم جمعه و بی وزنی مشھود...