باور نداشت به انقراض سنجاقک تا باد پریشان نکرده بود زلف باغ را
من انار می چینم تو هر چه دلت می خواهد این باغ میوه هایش تمامی ندارد
دور از تو هوای باغ در تبعید است دلتنگی من همیشه در تمدید است تو اول سررسید هستی،یعنی با تو همه ی ثانیه هایم عید است
هزار سال در این باغ بی سرانجامی خزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت...
گاهی بهار دیدن و گاهی، ندیدن است اردیبهشت، خسته از آلالهِ چیدن است آن باغ آرزو، که تو دیدی! تمام شد باد بهار، خسته ی در خود، وزیدن است دلخوش به آن کبوترِ بی آشیان مباش هر گوشه ای نشست ،به فکر پریدن است با چشمِ خود خیانتِ معشوق دیده...
صبح است و چراغ برف، روشن شده است عطر گل یخ، محو شکفتن شده است در زیر لحاف باد، خوابیده درخت سرتاسر باغ، غرق "بهمن" شده است شهراد میدری
اگر باغ و کتابخانه ای داشته باشی، هر چیزی که نیاز است را داری.
با آمدنت دلم را روشن کردی با رفتنت سیگارم را... تو بگو چگونه دل خاکسترم را گرم و پر نور نگه دارم برای آمدنت با رفتنت اردیبهشت مان دیگر گل نداد دکان گلاب گیری مان کور شد تو بگو برای آمدنت با کدام گلاب کوچه را جارو زنم گر چه...
هر کس در دوران زندگی اش می تواند دو کارکرد داشته باشد : "ساختن" یا " کاشتن" سازندگان شاید سال ها در کار خود بمانند و سازندگی شان مدت ها طول بکشد ، اما روزی می رسد که کارشان به پایان برسد ، در این هنگام باز می ایستند و...
اما بهار از پشت سال ها عطش و صبر و انتظار روزی سراغ باغ مرا هم گرفته بود اما چه سود،در باغ جز لاشه ی خمیده ی یک چند تا درخت چیزی نمانده بود
پسری خامی کرد و در آن وسوسه ی کودکیش سیب سرخی دزدید پسرک بر تن من تند دوید، و مرا در قدمش خاک نمود باغبان در پی او خاک مرا داد به باد دخترک میخندید و به من زخم تنم هیچ ندید باغبان با غضبی خشم آلود نا گه از...
مثل لحظهای که باغ؛ در ترنم ترانه شکوفا میشود؛ غرق در شکوفه میشود روزگارتان؛ بهار لحظههایتان پر از شکوفه باد. سال نو مبارک
من و تو می دانیم زندگی در گذر است همچو آواز قناری در باغ
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است
کم کم یاد خواهی گرفت عشق تکیه کردن نیست ، و رفاقت هم معنی اطمینانِ خاطر نیست و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند ... کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری ! باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر...
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزل توی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغ نه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت می توان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام
حالاکهرفتهای پرندهایآمدهاستحوالیِاینباغِروبهرو هیچنمیخواهد فقطمیگوید کو کو ...
دلم یک باغ پُر نارنج... دلم آرامشِ تُرد وُ لطیفِ صبحِ شالیزار... دلم صبحی سلامی بوسهای عشقی نسیمی عطرِ لبخندی نوایِ دلکشِ تار و کمانچه از مسیری دورتر حتی؛ دلم شعری سراسر دوستت دارم، دلم دشتی پُر از آویشن و گل پونه می خواهد...!
این باغِ لگدکوب شده/ شکوفههای گلسرخ/باز/به پرواز درامد سینه سرخ .
نگرانم پاییز دارد به نارنج ها می رسد اگر نیایی تمام باغ دق می کند...
تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!
ماییم و خزانی و دل بی برو باری گور پدر باغ و بهاری که تو داری