تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَم ابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم
بهار شیوه طبیعت برای گفتن اینه که وقت مهمونیه!
بنگر عزیز من ؛ برای شیرین کامگی فقط یک چرخش اندیشه کافیست. تا سیاهی، تا گزند زنبور گزیدگی بیرنگ شود پشت طلوع یک موم تازه موم خیال، موم یاد، موم اندیشه های محال که لحظه های نامراد زیستن عمیق پله ی صعود است تا آفتاب تا بهار تا عتیق.
اسیر آواهای نهفته با بال هایی خسته اند در قفس جانم بشیران بهار می خراشند با گوشه گوشه های نوک تیزشان لطافت رویاهای نداشته ام را خارهای بازدارنده ی ابراز تا کجا بالا خواهند رفت این دیوارهای نامرئی سکوت
مرا لمس کن آنگونه که زمستان درخت و آغوش مرگ را. یادم نیست چند بهار کم آوردم؟
آنچنان دلشکسته و پرشکسته شوریده دل و دیوانه بودم که در این دنیا فقط دلم هوای ترا کرده بود و بس ابتدای کوچه برف می بارید انتهای کوچه از من جوانه رویید از زمستان تا بهار فقط یک دیدار فاصله بود !
من بهار می شوم تو با لبهات بر تنم شکوفه بزن... ️️️
کاش برایم...! کمی حرف می زدی...! این روزها دلم...! صدای تو را کم دارد...! صدای پای بهار...! شنیده می شود...! اما دل من...! بهاری جداگانه می خواهد...!
فکر میکنم تنِ " اردیبهشت " به تنت خورده باشد که اینگونه دارد غرق میشود در بهار ...
بخند که خنده هایت همیشه بوی نوی بهار را میدهد بخند که حتیتیر هم حریف گلهای پیراهنتنیست...
. وبهار روزهایی ست که کسی را دوست تر میداری.
هرصبح که پلک می گشایم به دنبال ردی از نور به تو می رسم ای که ترجمانِ شبنم و یاس و مریم ی ای همیشگی ای بهار صبح ت بخیر . . . ️️️
باز آ چو گل در این بهار سَر را بنه بر سینه ام...️
بهار در نظرم غیرِ رنگ و بویِ تو نیست...
در طاق های بلندِ آسمان هر شب بهاری است گُل های سرخِ بی شماری در جامِ زرّین می شکوفند گویی فروغی می تابد از آن ابرهای ارغوانی بر موجِ گُل ها ای کاش بر ابرِ سپیدی می نشستم همراه با نور و نسیمی تا آن گلستان می رسیدم
امروز بوسه ی جوانه ای را روی ساقه ی غمگین زمستان دیدم دلم آرام شد مثل درختی که باد، راز دلش را برایش فاش کرده است امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرم سلام کنم حالش را بپرسم و بگویم کی از راه خواهی رسید میخواهم کوچه را آب...
چنان خسته ام از روزگار انگار روح صد آدم پیر در سینه ام حلول کرده است پیرمرد درون من از این همه روزهای بی شمار تنها یک بهار آرزو دارد. یک بهار که غروبش دل هیچکس نلرزد...
تقدیر من همین چمدان بیشتر نبود قلبی شکسته و نگران بیشتر نبود شور بهار را به رقیبم سپردی و آنچه به من رسید، خزان بیشتر نبود دیر آمدم، ندیدمت و جای خالی ات سهم من از گذشتِ زمان بیشتر نبود از دیگران که زخم جگر قسمتم شد و سهم من...
دست می بَرم بین خاطرات به روزهای دور و تکه ای بیرون میکشم صدای خنده ی تو از پنجره بیرون می زند ظهرِ گرمترین روز تابستان است درست همان لحظه که عشق شبیه افتادن سیب های درخت در حوض به قلب هایمان افتاد، تکه تکه از خاطرات بیرون میکشم شاخه...
ما دختر شدیم تا طره طره شب را به دستان قدرتمند معشوق بکشانیم... دختر شدیم تا چین چین دامنمان امن ترین جای دنیا باشد برای سری که پر از دردسر است... دختر شدیم تا سمبل زیبایی و احساس سمبل رقص و طراوت، و پر از شور و اشتیاق برای عاشق...
با عشق نوازشش کن بگذار بهار زیر دستان تو زیر پیراهن یک زن! شکوفه کند...
بخند تا از عطر تو لبریز شود بهار بخند که این صبح به لبخند تو زیباست. عشق ️️️
و تصویر حضورت زیباترین بهار است که در لباس خرداد دارد از دیدگان تب دار و قلب بیمارم دل می رباید.️
سبزه ها در بهار میرقصند، من در کنار تو به آرامش می رسم و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست تو را عاشقانه می بوسم تا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهم و با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم. دوستت دارم، با همه هستی خود، ای همه...