متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
ظهر
برگ های زرد و آزرده را
از آن پتوس زیبا
جدا کردم
و خودم را
از آنچه دوست می داشتم
بعدازظهر
این گل زعفران بود
که به تنهایی
از شادی سرشارم می کرد
و به این عصر دلتنگی
رنگ می داد
به خود پیچیده ام،رویایت را
تا این شب هم به پایان برسد
میرسد،اما به چه سان
فقط خدا می داند...
✍زهره دهقانی
بدترین قسمت از دلتنگی اونجاییِ که ندارمت، اما این دلِ بی پدر لَه لَه می زنه برای یکم دیدنت؛
برای کاشتنِ یه بوسه کوتاه، روی اون تَرقُوه ناز و دلبر.
برای یک لحظه، فقط یک لحظه حس کردن اون آغوشِ تنگ و عاشقونه.
برای دست های ظریف و سردت که...
به همه زبونهای دنیا ازش خواستم ولی نشد...!
آدمها گاهی تا بینهایت درمانده می شوند از دست خودشان و دلشان .هیچ کاری هم از خود مستأصل شان ساخته نیست ؛ جز نظاره کردن از دور و جان کندن تدریجی.
بغضی گلویم را فشارد در نبودت
کاخر مرا از پا درآرد در نبودت
هم بغض هم دلتنگی و هم دوری از تو
این درد ها درمان ندارد در نبودت
من هر طرف را بنگرم یاد تو افتم
یادت ولی سودی ندارد در نبودت
این آسمان هم مثل من حالش گرفته...
شب جمعه است و حالم، این چنین است:
نهان، در خانه ی جان، غم نشین است؛
تمامم خفته در دنیای غمها،
مرا بستر، غمی، بغض آفرین است.
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!
می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم
هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است
محبوب آسمانی من، نگرانم نباش
من خوبم فقط...
از شوق دیدارت دلم لبریزِ لبریز است
حال و هوای حوصله، سرمای تبریز است
در گیر و دارم با تلاطم های بسیاری
امواج دریای دلم محنت برانگیز است
هر روز در ذهن منی، آنقدر که روحم
دشتی ست بی پایان و با یادت غزل خیز است
این بیت های بی...
عزیزچشم بی خواب دلی که تنگه دریاب
بی انصاف، من رفتم ولی این رو بدون که واقعاً دلم اینجا موند!
خوش به حال اونهایی که یکبار می میرند تمام می شود، نه اینکه مثل ما هر روز و هر روز بمیری و دوباره فردا از نو!!!!
رابطه ای است
بین دلتنگی های من
و مهربانی های تو،
اینحا ، جاده ها
از هجوم فاصله ها،همیشه خیس است.
علیرضا مرادی
من در آغوش دلتنگی هایم جا دارم....
من ملودی چشمانت را بلد شدم 🎼
ضرب تند قلبم از مسیری که عطر تو عبور کرده بی اختیار گذر میکند...
من و دلتنگی عادت کرده ایم،
به عوام فریبی گمراه کننده انتظار؛
دریای پُرتلاطم های کاریزما آخرین
اَشک های دلواپسی ...
همانند شن زارهای ترک خورده ابریِ غروب ریسه...
پاییز فصل ضیافت هایی
از جنس ماندن بود
وقت رقصیدن برگ های سرخ
و فصل نوشیدن قهوه ی یکرنگی
ای کاش بودی
تا برای تمام دلتنگی هایم
ترانه می خواندی
و چون پاییز
فصل دلخواه من می شدی
مجید رفیع زاد