متن رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا سامانی
می نویسم عشق
تو ...
در چشمانم حل میشوی
حواسم به خودم هست
نه به گنجشکی که در کوچه ی بارانی تو
دانه های خیس باران را می چیند،
نه به نجوای پروانه ها که بر لبه ی پنجره
با، باد هم آواز می شوند.
ذهنم تنها در مدار رینود می چرخد،
واین پرسش که چرا تب آتشین من...
هیج پروانه ای
خبر از بهار ندارد
سالهاست که این زمین
برگهای زرد را می جود
تا با، باران به دیوارهای شهر بکوبد
حالا کلاغی که خط برف را می خواند
با سکوت این شب سرد
روی فراموشی برفها
خط می کشد...
آ ی عشق،
دور از منی،
و کف دستم از عطر نارنج تو پر است....
در این هوای هیچکس
نبضم برگ خشکیده ای است
در دستان باد
با سینه ای
پر از نوحه های قدیمی
که تو را صدا می زند
در من ***
چیزی گم شده
مثل صدای پایی
که جمعه برده ..
از فراموشی تو
از گل سرخی که با عطر.تو
نفس می کشد
از شمعی که با آواز باد
می گرید
از هر چیزی که تو را
به یاد می آورد
می ترسم...
**تو همان شعر بلندی که
به دامن صبح میریزی...
و من، ادامهی نفسهای یک غزل.**
از خنده ی تو
یک باغ پر از پسته
شکفت...
تو را...
تو را چگونه بنویسم؟
که تمنای چهار فصلی...
به کرشمه ی خورشید می مانی
می ایی
تا
تعادل فصل فصل چشمانم
بهم بریزد
و سپیدهایم
بوی بابونه بگیرد...
تو را...
تو را چگونه بنویسم؟
که تمنای چهار فصلی...
به کرشمه ی خورشید می مانی
می ایی
تا
تعادل فصل فصل چشمانم
بهم بریزد
و سپیدهایم
بوی بابونه بگیرد...
بشقاب گل سرخی مادرم
از دستان پدر سُر خورد
وجنگ خاورمیانه
از آنجا شروع شد...
فکر کردن به تو
خوش بو تر از
بوی ترنج
در جمعه های
کهربایی من است...
از تو که می نویسم
کاغذم بوی غزلهای سوخته می دهد
تو که بودی؟
تُ ...یاشبحی از الفبای گمشده
#رویاسامانی
گنجشکی ام
که پرواز
در یادش نیست
چوب لباسی ام
که از خمیازه ی پالتوها کلافه ام
ساعتی خوابیده ام
درآخرین لحظه های امتحان
خسته ام
خسته تر از
فوق لیسانسی بیکار
که آرزویش بی سوادیست
این غنچه ای که در
دستم نشسته است
ادامه ی زخمهای توست
که هر روز
می شکفد...
رویاسامانی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
وقتی دوری
دوست دارم
به وقت هایی که باد
به موهایت می پیچد
و درِ گوشی
سلامم را می رساند
دوست دارم
تو را...
در ساعتی که ماه
را سر به هوا می کنی
و به چشم نظرِ آستینم
طعنه می زنی
یا به وقت خواب شب بوهای...
شاخه ی تنهایی
که هر روز
چند پرنده می زاید و
آسمانم را می لرزاند
می کشد سایه ی قدیمی را
بر صفحه ی کاغذ
به دیدنم که آمدی
ترکه ای انار بیاور
تا شلاق شود بر دستم
باید اسمت را با لهجه ی
پاییز بنویسم...
رویاسامانی
۱۴۰۲/۴/۲۶
به دلشوره هایی که
سوار قطار شدند
تا نبض مُچهایمان تندتر بدود
به عطر نیلوفری که هرگز
گُل نکرد
یا نیمکت کهنه ی پارک
که از نگاه دزدکی چنارهای پیر
عرق می ریخت
به دلواپسی های جیر جیرکهای
مسافر
دلشوره ها دست به عصا
می دوند
که نمکدان های میز...