متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺨﺸﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﻗﺼﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﭘﺮﺗﻮﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻭﺯﺷﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺟﻨﺒﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻗﻤﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺎﺯﺩ ﮐﺴﯽ؟
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻧﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﺩ ﮐﺴﯽ؟...
گاهی برایم شعر گفتن کار سختی ست
وقتی وجودم خالی از عشق است و ایمان
پر می شود ذهنم از اشعاری غم الود
گویی قلم با اشک هایم بسته پیمان
قلبی که باید عاشق و مشتاق باشد
هردم درون سینه میسوزد ز رازی
حتی مترسک با نقابِ مهرورزی
آخِر گرفت...
چشم های تو آغاز غرق شدنم بود
عزیزحسینی
ای کاش
ختم به خیرهایمان
ختم به عشق می شد !
تا دیگر
حسرت گره
بر دل دست هایمان
باقی نمی ماند
مجید رفیع زاد
همان روزی که قلبم را به چشمت مبتلا کردی
دل و دین و حواسم را قرین صد بلا کردی
بلا یعنی که شبهایم بدون تو غم انگیز ست
بیا معبود تنهایم دلم از عشق لبریز ست
بلا چون اتشی سوزاند همه دار و ندارم را
چو سنگی بر زمین کوباند...
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بیایی
چشمم به ره عاطفه خشکید، کجایی؟
با شکوِهٔ من چهرهٔ آیینه ترک خورد
از سوی تو اما نه تبسم نه ندایی!
از بس که در اندیشهٔ تو شعله کشیدم
خاکستر حسرت شده ام نیست دوایی؟
آمار تپش های دلم را به تو...
عشق احساس قشنگی ست که تاوان دارد
گریه و خنده و اندوه فراوان دارد
زندگی درنظرش مردن تدریجی نیست
ان که این شور ؛ میان دل بی جان دارد
هرکسی زهر جدایی بچشد از خم عشق
عشق برزخم دلش ؛ قدرت درمان دارد
و چه دور است ز نیرنگ و...
پاییزبهاری ست که عاشق شده باشد
دلبسته به گلهای شقایق شده باشد
پاییز چنان نغمه ی سازیست که عمری
مرهم به دل تنگ خلایق شده باشد
پاییز ؛ شبی سوژه ی اصحاب غزل شد
تا عشق ؛ هم آغوش دقایق شده باشد
......
پاییز رفیقی است که بی حاشیه پاک...
• صداتو شنیدم تنم گر گرف
• دلِ خسته ی من ک باور نداش
• میگفتی میمونی واسِ کل عمر
• ولی قصه ی عشق،آخر نداش...
• صداتو شنیدم ،دلم تنگ شد
• واسه اون روزای پر از عشقمون
• تو رفتی و برگشتی بعد یه عمر
• میگی آدما...
دهانم را دوختی !
حرفی با تو نزنم
اما نمی دانستی که چشم های من
زبان من است
و من با چشم هایم
عشق را فریاد می زنم
مجید رفیع زاد
خو نمیگیرم به سردی نگاهت عشق من
هرچه میخواهددل تنگت بگو...فرمانبرم
لحظه ای که دل نهادم در جنون عاشقی
آس خودرا باختم...من در قمار اخرم
مطمئنم من به احساس خودم نسبت بتو
اعتنا کردم ولی بی اعتنایی دلبرم
هرچه میخواهی مرا ازار ده ؛ زخمم بزن
رنج حاصل ازتورا برجان...
یادتو در قلب من همواره غوغا میکند
دیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کند
هرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنم
راه خود را سوی چشمان تو پیدامیکند
تا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهی
مهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکند
هرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنی...
تو رفتی و قلم را با خودت بردی
و من ماندم
با یک دفتر خالی
و ذکر لب
که جانم کاش که بودی
مجید رفیع زاد
دفن می شوند
حسرت ها
در بهار باهم بودن
با آواز عشق