به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی برایش ارزش قائل هستی ؛ چون زمانی که از دستش بدی ، مهم نیست چقدر بلند فریاد بزنی ، او دیگر صدایت را نخواهد شنید ...
تو آن سان عاشقانه در رگ هایم دویده اى که بى تابانه مى رقصد نبض ام و فریاد مى کشد قلب ام چه درون ام غوغاست . زاد روزات مرگِ شبِ من است . عزیزترین ام مبارک ات باد
هنگامی که دل کسی را شکستی صدای شکستنش را به خاطر بسپار تا هنگامیکه دلت را شکستند رو به آسمان فریاد نزنی خدایا به کدامین گناه..
قلبت مال منه بگو اینو داد بزن چه فرشته ای همراه منه...
در خموشی های من فریادهاست آنکه دریابد چه می گویم کجاست؟
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
آرزوی بزرگتری ندارم جز اینکه غصه های چسبیده ی گلو را فریاد کنم آی دروازه ها یاری می کنید؟
می کشد فریاد نگاه تو در قاب خالی دیوار
خُدا میداند شِعر برایم مُعجزه ی اَست که نامِ تو را فریاد میزنم ! اِجابت شو مَن به تو ایمان دارم...!
فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد پس با تمام سکوتم دوستت دارم
زندگی مثل یک ترن هوایی بالا و پایینهای خودش را دارد، انتخاب با تو است که فریاد بزنی یا لذت ببری.
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بیجواب نمانده است به صداهای دور گوش میدهم از دور به صدای من گوش میدهند من زندهام ! فریادِ من بیجواب نیست قلبِ خوبِ تو جوابِ فریاد من است ...
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور . . .
برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد ... نه می توان فریاد زد ... برای بعضی از دردها... فقط می توان نگاه کرد و شکست ...
روزهایی که بی تو می گذرد گرچه با یاد توست ثانیه هاش آرزو باز می کشد فریاد در کنار تو میگذشت ای کاش
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ باز از بود به هست باز از خاموشی تا فریاد...
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
هرگز به آدمهای مهربان زخم نزنید آدمهای مهربان در مقابل خوبی هایِ یکطرفه؛ هرگز احساس حماقت نمیکنند چون خوب بودن برای آنها عادت شده است آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند... آدمهای مهربان خود انتخاب کرده اند که...
شرح این , از سینه بیرون می جهد لیک می ترسم که نومیدی دهد. نی مشو نومید, خود را شاد کن پیش آن فریادرس , فریاد کن.
وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم..