متن قلم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قلم
هر روز باور داشتنت
کمرنگ تر می شود
دیگر هیچ واژه ای در ذهنم
برای نوشتن از تو
متولد نمی شود
قلمم می گرید
برای شعرهایی که
هرگز سروده نخواهند شد
بیا باور کنیم
که عشق بین ما
حرفی برای گفتن نداشت
مجید رفیع زاد
گاهی فقط قلم است که به کمک ما می آید تا کِشتی افکار مارا از دریای پر تلاطم زندگی به ساحل آرامش برساند.
قلم که به دست بگیرید ارکست سمفونی زندگیتان باهمکاری قلم ؛ کاغذو معجزه ذهنتان بهمراه ملودی درد نت به نت عشق را مینوازد.
✍️ رضا کهنسال آستانی
اگر دیدی کسی از دومصرع چشمانت شاه بیتی
ازامتداد نگاهت غزلی
واز پهنای صورتت شعری نوشت
شاعر نیست عاشق است ؛ به قلم ش شک نکن...
✍️رضا کهنسال آستانی
قطار زمان ایستگاه توقف ندارد جزروی ریل کاغذ...
به شناسنامه پیر شده ام اما بواسطه قلمیِ که بی وقفه درکوچه پس کوچه های خاطرات شیرین جوانی روی کاغذ میرقصد ومیتازد گمان گذرعُمر نمی برم !؟ نشان به آن نشان که بانگاهی به کاغذ وکلمات خارج شده از جوهر خودکار ؛...
گفت قلم به دست چقد دلنوشته دلنوشته شد کتاب بفروش
تا کی رقص قلم این چنین پرشور وشتاب بفروش
گفت دلم به قلم میخردآنکه میخواند حتی اگر شعر هایم بی جواب می ماند
✍️رضا کهنسال آستانی
می نویسمت✍️
که یادم بماندیادت چه کرد.
باقلم 🖋 زمان برایم متوقف است ، هم تورو دارم وهم جوانی م را...
بدون 🖋 قلم امروز را دارم؛ یک آدم میانسال با مو ومحاسن سپید وقبری از آرزوی داشتنت که در گورستان دلم دفن شده...
اما درهردوحالت دلتنگ توام ؛ چه...
امروزه روز
به قلم پناه آورده ام
چرا که سرزمینم
خسته از «خون و جسد»
به تفکری نوین نیازمندست!
زانا کوردستانی
همه ی آدمهای اطرافمان قرار نیست همیشگی باشند.
گاهی آدمها می آیند در زندگی ما
تا به ما نشان بدهند چه چیزی درست و چه چیزی غلط هست.
تا به ما یاد بدهند خودمان را دوست داشته باشیم.
تا حالمان را برای لحظه ای کوتاه بهتر کنند.
همه تا ابد...
دستانم قلم بشوند،
اگر،
غیر از:
حسّ حق گویی،
چیزی دیگر بتپد،
در نبضِ قلمم!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب گل های سپید دشت احساس.
اگه به قدرت قلم پی ببری میتونی دنیات ودنیارو تغییر بدی.
گفتا از پدر چه آموختی ؟
گوهر نوشتن را
با قلم و جوهر آویخته شدن را
کس که نتوانست بگوید حرف دلش را
دست به قلم شد
نوشت زیرا…………….
پدر
نویسنده :المیراپناهی درین کبود
قلم : مرهم ، کاغذ : دوا
نور بهشتی
خیس اشک است دفتر شعرم
بدان هرگز که بعد رفتنت
شعری به یاد من نمی آید
تمام واژه ها مردند
در هر خط این دفتر
قلم با جوهرش تنهاست
و من با یاد شیرینت
مجید رفیع زاد
قلم
بنویس ای قلم زیبایم که نگاهم به تو آغشته شده ست...
بنویس رویایم بتراش دنیایم
بنویس از لب خندان دل کودک کار
بنویس از لب خندان جوانان جهان
بنویس از لب پیران و دل و درد نهان
بنویس از فرهاد
بنویس از دل لیلی دل یار
بنویس آواره م...
حلقوم شهر را شرحه می کند
تیغی که آزادی را
شرح می دهد!
حتی زبانم را اگر ببرند
انگشتهایم را
خودم قلم خواهم کرد
شعرها هنوز ماندگارترند...
جلال پراذران
امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا...