متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
باد دلتنگ ،
خورشید پریشان است
چهچه گلوله های سفید پوش،
نارنجی را به غم گرفته است .
سایه ای در باد
که برگ ها را نمی شناسد،
ردی از باران
که روی نیمکت ها شعر می نویسد،
و سکوتی
که در راهروهای خالی جا مانده.
میان دفترهای باز
خطی...
.
نبودنت را در پاییز هم
به دوشِ دل می کشم
فصل برگ ریزان خاطرات تو
غروب و نسیم دلتنگی هایش
می لرزاند تن عاشقی ام را
عشق و خاطرات تو
زرد و نارنجی می شود
رنگ شاعرانه می گیرد؛
قدم می زنم
بدون چتر زیر نم نم باران،
قصه...
و قسم به آزادی برگ های پاییزی و بی عاری باد.قسم به شجاعت سبز نبودن و بی ریشگی.آنگه که می خواهم سرخ،نارنجی،قهوه ای و زرد و یاکه ترکیبی از آنها باشم و شاید که بخواهم سبز بمانم.ترک وطن کنم و یا استوار بر شاخه بمانم.قسم به رهاترین امپراطوری،باران،مه،نارنجی.
قسم به...
آهای عاشقِ تنها، قلبت هنوز گرم است؟ یا زیر این بارانِ سرد، یخ زده و کم رنگ است؟
درختی که کاشتی، سبز است هنوز؟ یا با برگ های زرد، در خواب خسته فرو رفته؟
آهای دل سوخته، عشقت هنوز جوان است؟ یا زیر غبار خاطرات، کم رنگ و پریشان است؟...
انسان باید اسیر باشد،اسیر بوی بهار و گرمی تابستان.
متهم پاییز است.
پاییز قاتل به جرم آزادی
کماکانی که انسان را رها بگذاری از دست می رود پرپر می شود زرد می شود و اول آبان باد چنان عطر و بویش را از تن زمین شسته که گویی هیچوقت وجود...
پاییز جادوگرست
می دمد سحرش را
بر شاخه های خسته
که به رنگ سرخ و زرد می رقصند
مثل شعله هایی که
از میان خاکستر می خیزند
آری
او با دستان نامرئی اش
آهسته درختان را عریان می کند
تا در خواب سردی فرو روند
و رؤیای بهار را در...
هر چه کاش داشتم
به باد رفت
آخرِ آذر است
و تنها یک کاش با من؛
کاش برای شالت
- دخیلی که بستی به شاخه ام-
برگردی...
«آرمان پرناک»
به شاباشِ درختان
می خندد
ابری که در گوشه ی چشمم
نشسته است
هیچکس باور نمی کند
کسی که با من است
یک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...
«آرمان پرناک»
منظره ای
پیشِ چشمِ پنجره است
که بر فشارِ گلویِ اتاقم
می افزاید؛
پاییز، عصر، باران، بالکن،
لب هایت
و لب هایی دیگر...
«آرمان پرناک»
دست خودم نیست
که دست های من
دورِ درخت ها حلقه می زنند.
دست خودم نیست
که دست های سرد من
بلای جانِ فنجان های داغدیده اند.
دست خودم نیست
که دست های کوتاه من
بلند بلند
خوابِ شانه ات می بینند
پاییز رسیده است گُلم
و دست هایم
زیرِ...
🍁🍃نوزادان بی نام در شهر
دیوارها گریه می کنند
و
پاییز
با مشت های گره کرده
از کنارشان می گذرد
کسی صدای زنگ را نمی شنود
اشک ها روی زمین
جاری می شوند در چشم هایشان
و باد
با نام های فراموش شده
بر آینه می تازد
می خواهم آدم...
صد بهار آمد و رفت
من ولی در فصلی
که تو رفتی ماندم
در همان پاییز که
با خداحافظی ات
برگ بی جان درخت
روی دستم افتاد
زد نسیم و آن برگ
با هزاران امید
در مسیرت سبز شد
زیر پایت له شد
آسمان بر آن برگ
بی توقف بارید
در این غروب زرد، دلم را خزان گرفت
چون موج بی قرار که از ساحلش برید
نقش نگاهمان به خیال درخت ماند
گویی که هر نسیم، غمی تازه آفرید
در میان برگ هایم فرو رفته ام ز خویش
چون بادی به پاییز، گم شده در کمین خویش
این راه که می روم، مرا به کجا برد؟
درختان به نجوا، مرا خوانند سوی پیش
برگ ها چون گیسوان از باد پریشان می شوند
نغمه های عاشقی در دل گریبان می شوند
نیمکت خالی ز یاد خاطرات مانده است
چشم ها در دوردست عشق حیران می شوند
عاشقی در قلب پاییز همچو بوی زعفران
سرخ و زرد و محو از دنیای انسان می شوند
هر...
در دلِ پاییز، به هر برگ و شاخ،
جان ها به رقص اند، زِ باد و صُبح گاه.
آنکه گذر کرد، زِ خاموشیِ راه،
دل پر زِ اندیشه، و جان پر زِ آه.
برگِ خزان رفت، چو بویی زِ یار،
هر لحظه گم شد، دل از او بی قرار.
در...
هوا پر شد ز ناله ی باد خزانی،
به هر برگی حکایت نامه ای پنهانی.
زمین در رقص زرد خود چو مست،
ز رویای بهار دور و بی نشانی.
درختان را چه غم ز آمد و شدِ باد،
که هر یک قطره ای در جوی بی پایانی.
به هر شاخه...