متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
هوایِ رفتنت همه جا پیچیده،احساسِ طبیعت خشن تر شده،او هم فراموش کردنِ عشقت آزارش میدهد،اصلا مگر میشود تو را از یاد برد؟
عاشقی را در خش خشِ برگهایت جا گذاشته ام تا به یلدا پز بدهم که قبلِ از تو عاشقِ دخترکِ زیبارویِ پاییزبودم
آخرین روزهای پاییزی خوش
نسرین شریفی
حالا که نیستی
پاییز تنها تداعی کننده ی
خاطرات سرخ با تو بودن است
که در ذهن چشم هایم
به تصویر می کشد
مجید رفیع زاد
باد و
پیاده رو و
خش خش!
برپاست سمفونی برگ ها.
رها فلاحی
آسمان می بارد و چشمان من تر می شود
عشقبازی با خدا ، کم کم میسر می شود
بوی پاییز است حالا در مشام روزگار
حال من با مهر آغوش تو بهتر می شود
شور یک شهریور بی تاب دارم در دلم
بس که باران حضور تو مکرر می شود...
پاییز
لباس نارنجی
احساس توست
تا جغرافیای آغوشت
حلول فصل برگ های زرین را
برایم تعبیر کند
مجید رفیع زاد
باران بیا تا که آتش درونم،
زیر نم نم قطراتت خاموش شود.
می دانم که زمان آمدنت است،
اما هنوز آزرده خاطری
عیب ندارد!
بیا و نم نمک بر بیابان خشک سرزمینم فرود آی
صبر پاییز به سر آمده و زردی و پژمردگی بە بار می آورد
تو کماکان نیامدی...
پاییز با گریه های مادرانه اش
گرد و غبار درختان را می زداید.
شعر: عمر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پاییزاین دخترکِ زیبارویِ بارانی کّم کّمّک چمدانش رامیبنددوگونه هایّش هم خیسِ اّشک ازهجرانِ رفتنست؛
(گونه هایتان لبریزِاشکِ شوق باد)
نسرین شریفی
باد دلتنگ ،
خورشید پریشان است
چهچه گلوله های سفید پوش،
نارنجی را به غم گرفته است .
سایه ای در باد
که برگ ها را نمی شناسد،
ردی از باران
که روی نیمکت ها شعر می نویسد،
و سکوتی
که در راهروهای خالی جا مانده.
میان دفترهای باز
خطی...
.
نبودنت را در پاییز هم
به دوشِ دل می کشم
فصل برگ ریزان خاطرات تو
غروب و نسیم دلتنگی هایش
می لرزاند تن عاشقی ام را
عشق و خاطرات تو
زرد و نارنجی می شود
رنگ شاعرانه می گیرد؛
قدم می زنم
بدون چتر زیر نم نم باران،
قصه...
و قسم به آزادی برگ های پاییزی و بی عاری باد.قسم به شجاعت سبز نبودن و بی ریشگی.آنگه که می خواهم سرخ،نارنجی،قهوه ای و زرد و یاکه ترکیبی از آنها باشم و شاید که بخواهم سبز بمانم.ترک وطن کنم و یا استوار بر شاخه بمانم.قسم به رهاترین امپراطوری،باران،مه،نارنجی.
قسم به...
آهای عاشقِ تنها، قلبت هنوز گرم است؟ یا زیر این بارانِ سرد، یخ زده و کم رنگ است؟
درختی که کاشتی، سبز است هنوز؟ یا با برگ های زرد، در خواب خسته فرو رفته؟
آهای دل سوخته، عشقت هنوز جوان است؟ یا زیر غبار خاطرات، کم رنگ و پریشان است؟...
انسان باید اسیر باشد،اسیر بوی بهار و گرمی تابستان.
متهم پاییز است.
پاییز قاتل به جرم آزادی
کماکانی که انسان را رها بگذاری از دست می رود پرپر می شود زرد می شود و اول آبان باد چنان عطر و بویش را از تن زمین شسته که گویی هیچوقت وجود...
پاییز جادوگرست
می دمد سحرش را
بر شاخه های خسته
که به رنگ سرخ و زرد می رقصند
مثل شعله هایی که
از میان خاکستر می خیزند
آری
او با دستان نامرئی اش
آهسته درختان را عریان می کند
تا در خواب سردی فرو روند
و رؤیای بهار را در...
هر چه کاش داشتم
به باد رفت
آخرِ آذر است
و تنها یک کاش با من؛
کاش برای شالت
- دخیلی که بستی به شاخه ام-
برگردی...
«آرمان پرناک»
به شاباشِ درختان
می خندد
ابری که در گوشه ی چشمم
نشسته است
هیچکس باور نمی کند
کسی که با من است
یک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...
«آرمان پرناک»
منظره ای
پیشِ چشمِ پنجره است
که بر فشارِ گلویِ اتاقم
می افزاید؛
پاییز، عصر، باران، بالکن،
لب هایت
و لب هایی دیگر...
«آرمان پرناک»
دست خودم نیست
که دست های من
دورِ درخت ها حلقه می زنند.
دست خودم نیست
که دست های سرد من
بلای جانِ فنجان های داغدیده اند.
دست خودم نیست
که دست های کوتاه من
بلند بلند
خوابِ شانه ات می بینند
پاییز رسیده است گُلم
و دست هایم
زیرِ...