متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
شادمان از پسِ پاییز دویدم
شاید، که بهار
در پسِ دستان تو پنهان باشد.
باد
بر شانههایم وزید
و هر بار ،
صدای قدمهای تو
در کوچههای خیس تکرار شد.
اما
بهار نیامد،
و تنها باران است
که گامهای تو را
بر سنگفرشِ بیکسی
به یاد میآورد
پاییز آمده، نه از شاخهی زرد
که از صفحهی گوشیها
در پیامهای نخواندهی شبانه،
در سکوتِ طولانی چتهای قدیمی.
هوا طعم داغِ قهوهی بیقرار دارد،
و خیابانها
مثل پلیلیستِ قدیمی
هی تکرار میشوند.
خرمالوها هنوز خجالتیاند،
اما انارها دهان گشودهاند
برای خندیدنهای سرخ،
خندههایی که روی دامنِ پاییز مینشیند.
مادربزرگ...
🍂 پاییز، قرارِ دوباره
و من،
در امتدادِ پاییز
با هر برگِ افتاده
به تو نزدیکتر شدم...
تا آن روز،
که کوچهها
بوی آشنایی گرفتند
و باد،
موهای تو را
دوباره به حافظهام آورد.
تو آمدی...
با لبخندی که
تمامِ غروب را روشن کرد
و چشمانی
که هنوز
پاییز را...
🍁 نامهای از دلِ پاییز
به تو،
که هر برگِ افتاده، نامت را زمزمه میکند...
پاییز آمده،
و من دوباره به یاد تو افتادهام.
نه از روی عادت،
بلکه از روی دلتنگیای که هر سال
با اولین بادِ سرد
در جانم ریشه میدواند.
امشب،
در کوچهای که هنوز ردِ قدمهایت...
🍂 پاییز، آوازِ برگهای بیقرار
پاییز آمد
بیآنکه در بزند،
با چمدانی از خاطراتِ زرد
و لباسی دوخته از سکوتِ باد.
درختان،
دستهایشان را بالا بردهاند
انگار دعا میکنند
برای برگهایی که
یکییکی
به خاک میافتند
مثل واژههایی که شاعر
جرأتِ گفتنشان را ندارد.
ابرها
دلدل میکنند
میان گریه و...
🍁 پاییز، معشوقی که بیصدا میآید
پاییز آمد،
مثل تو…
بیخبر،
با بوی عطرِ خاطرهها
و صدای خشخشِ قدمهایی
که دل را میلرزاند.
برگها،
نامههای عاشقانهای هستند
که باد
از شاخهها جدا میکند
تا شاید به دستِ دلتنگی برسند.
آسمان،
چشمهای خیسِ من است
وقتی نبودنت را
با باران
تفسیر...
🍂 در امتدادِ پاییز
تو آمدی،
در لحظهای که برگها
از شاخه دل میافتادند
و باد
نامِ تو را
در گوشِ درختان زمزمه میکرد.
پاییز،
نه فصل بود
نه زمان،
پاییز
حضورِ تو بود
در رنگِ زردِ نگاهها
در صدای آهستهی قدمها
که روی خاطرهها راه میرفت.
من
در کوچهای...
پاییز
از پنجرهی بسته
به درونِ من خزیده
و من
با برگهایی که از چشمم میافتند
به دنبالِ خاطرهای میگردم
که شاید
در کابینِ قطاری
که هرگز نرسید
جا مانده باشد...
دخترِ باران
با چترِ شکستهاش
در خوابِ من قدم میزند
و مردِ دود
در آینهای که گریه میکند
خودش...
پاییز باشد و باران
تو نباشی
ب چه کار آید
پاییز
پاییز رسید و رنگ غم بر دل ریخت
برگ از درخت، قصهی تنهایی نوشت
ابریست هوا و کوچهها خاموشاند
باران به شبِ خسته، دلآسوده گریخت
پاییز رسید و ناله در جان نشست
هر شاخه چو درویش، ردای زرد به دست
در خونِ غروب، رازِ خلوت هویداست
جان، مست فنا شد و به بیکران آراست
پاییز رسید و بادهی رنگ به جام
هر برگ فتاد و کرد با باد سلام
زان نغمهی غم، دل به شور افتاده است
چون بلبل مستم در هوای آن مقام
پاییز رسید و پرده بر باغ فکند
هر برگ چو رازی به رهِ باد بَرَند
زان رنگ و غبار، دل به حیرت شکفت
کز مرگ، بهاری دگر آغاز کنند
چون پاییز شد، برگ زرد در خاک غلتید
خشخشِ خزان به گوشِ شبِ سکوت پیچید
چتر افکندی بر سر، ز باران مست در حریم
عشق، نهان به بوی خیس، در دل ما دمید
شکفت ز هجران، گلِ لبهای بیصدا
هر قطره باران قصهی شوق ما گفت و شنید
در خلوتِ...
خوش آمدی، ای ضیافتِ رنگ
و ناگهان، تو از راه رسیدی.
بیخبر نه،
که جهان، مشتاقانه چشمبهراهِ قدمهایت بود.
خوش آمدی، ای پاییز!
آمدی و درختان،
سخاوتمندترینِ عاشقان شدند؛
تمامِ هستیِ سبزشان را
به شرابی از طلا و ارغوان بدل کردند
و به خاک پیشکش نمودند.
هر برگ که میافتد،...
مهر، پادشاهِ افشانگر
و سرانجام،
تو از راه رسیدی،
ای پادشاهِ افشانگر، ای پاییز!
با لشکری از برگهای بیقرار،
جهان را فتح کردی.
نه با شمشیر،
که با انفجارِ رنگ.
زمین، امشب، از بادهی تو مست است،
و درختان،
سخاوتمندانه،
تمامِ طلای اندوختهی تابستان را
به قدمهای باد میریزند.
هر...
پاییز،
هدیهایست از آسمان
برای دلهایی که خستهاند،
هدیهای پیچیده در برگهای طلایی
و بوی خاک نمزده.
تابستان آرام از شاخهها فرو ریخت،
و پاییز
با ردای زرینش
در آستانهی جهان ایستاد…
چه دلپذیر است این تغییر،
انگار روح زمین تازه متولد میشود.
تابستان برفت و جانم از او جدا شد
پاییز رسید و غم چو موج بلا شد
ای دوست، دلم ز فراق تو تنگ گشت
در آینهی اشک، رخسارم هویدا شد
تابستان برفت و دل به شوق تو ماند
پاییز رسید و اشک، بر رخ دواند
ای یار، دلم به یاد رویت تنگ است
چون برگ خزانی که ز شاخ، جدا بماند
پاییز آمده است
خورشید، مهربانتر از همیشه، مهرش را آرام روی گونههای گلهای کاغذی مینشاند.
حلزونها و پروانهها با شیطنت شبنمها، نقاشیهای پنهان خود را بر برگها رقم میزنند.
نارنگیها، سرشار از مهر انار، با دامن آذر دست در دست میرقصند،
و کودکانهترین شادیهای فصل را در هر گوشه میپاشند....
محبوب مـــن...
تو نباشے همـہ ے فـصل ها پاییز است.
و همـہ ے شبها پر از בلتنگی.
و پاییز...
شروع یک فـصل جـבیـבے از בلتنگے ایست.
بـے تو בر هر نفسم،
پاییز בر جریان است.