چشمهایت پنجره ای است گشوده بر باغچه ی پُر گُلِ حیات اینک دوباره بر دمیدنِ این روشنای صبح اینک دوباره به غوغای زیستن بر سیلِ پُرتلاطمِ این آفتاب و نور از عمقِ جانِ خویش فریاد می کشم: جاوید زندگی
در دل من... همیشه زمان به وقت چشم های توست... چشمهایت را که می بندی... غروب می کنم...
شعرهایم به تمنای چشمان توست چشمهایت را نبند هستی ام به باد می رود
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت، خلع سلاحم بانو.
میگذرد! چون آفتاب دیروز که رفت امروز دوباره آمد اما چشم هایش شبیه دیروز نبود! باور میکنی اینهمه سال آفتاب بتابد و هیچ روزی چشم هایش شبیه ِ روزی دیگر نیست؟؟ باور کن! باور کن... می گذرد! هم روزی که گوشه ی لبهایت به سمت آفتاب زیباترین منحنی عالم را...
تو در سالهای دور ایستاده ای با تفنگ ات در قاب عکسی قدیمی در فاصله ای نه چندان دور از من با ابروهای کشیده چشمانی فراخ که تا انتهای زمان پیش می رود . صدایت همهمه ای است در کودکی ام نجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر...
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است چای دم کن......
صبح آمده تو کنار دستهای من عطر نفسهایت در دلم چشمهایت سبزینه حیات و آفتابی که دلم را به بودنت گرم می کند ... ️️️
به فکر من نباش بی دغدغه راهت را بگیر و برو شاید من زبانِ نگه داشتنت را نداشتم اما درسِ سکوت, مفهوم نگاه ها را خوب به من آموخت تو هم ماندنی نبودی.... از همان اول چشمهایت سازِ رفتن میزد میدانستی من دلکندن بلد نیستم اما هی در وجودم پیله...
میدانی؟ دست هایت را که میگرفتم تمام لبخند های دنیا جان میگرفتند و تپش های قلبم کنار تو، ساز عاشقی مینواختند امان از چشمهایت... چنان تیر خوشبختی شلیک میکردند که صدای قهقهه ی قلبم به گوش مردم شهر میرسید... و من عاشقانه سناریوی تکراری غرق شدن را دنبال میکردم در...
متن۱۸ . جرم من مست بودن بود! چه با الکل، چه با چشمهایت نازنینم!
متن۴۲: میترسم... میترسم پیری کهنسال شده باشم، اما هنوز به امید آمدنت، در سردترین روز زمستان پنجره هارا باز بگذارم! تابیایی و آمدنت را جشن بگیرم! هنوز هم گلهای باغچه رابه امید تو آب میدهم تا از آن شاخه گلی نسیبت کنم! اصلا گلهای باغچه را آب میدهم تا اولینو...
مرا سرمه کن به چشمهایت بگذار ببینمت نگاهت کنم بوسه باران بنوشمت....! باور کن من عشق را همان اندازه که تویی میخواهم...
تا تو فاصله ها دروغ اند.. .. کافی ست آغوشی بگشایی از عشق تا من سیمایی از آینه ی چشمهایت بیرون بزنم... ای همه ی بسترگاهِ آرامش ام...!!!.... ️️️
صبح های با تو نفس در من جان می گیرد و به غیرت چشمهایت عشق بر لبانم گل می دهد ... ️️️
مرا سرمه کن به چشمهایت بگذار ببینمت نگاهت کنم بوسه باران بنوشمت....! باور کن من عشق را همان اندازه که تویی میخواهم...️
دارم به انگشت هایت فکر می کنم که بسته است به چشمهایت که بسته است به لب هایت دارم به این عکس فکر می کنم که یکریز حرف می زند.
کاش !! اولین بوسه ی سال را از لبان تو آغاز کنم آی ، چشمهایت - تفسیر ِ سبز ِ حَوِل حالِنا ....!!!!....
تو اردیبهشتی ترین بانوی منی تو را باید هر روز مثل بهارنارنجهای خوش عطر از شاخه گل عشق عاشقانه چید بوئید بوسید و چنان عاشقت بود که با هر نگاه به ایوان چشمهایت عطر و بوی عشق ..از چشمهای باران سرازیر شود..
ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدم عشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدم مثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روز بوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدم ناگهان ریختی در آغوشم... سرم...
مرا کمی دوست داشته باش همان اول صبح همان وقتی که چشمهایت، از خواب دیشب بیدار میشود هَمان وقتی که خورشید پهنای صورتت را نوازش میکند.، مرا دوست داشته باش مثل بو کردن یک گل سرخ.... ️️️
گناه دوست داشتنت را به گردن می گیرم و جهنم را به جان می خرم فقط یک بار دیگر چشمهایت را ببند و مرا ببوس...
اصلا مگر عشق سکوت میشناسد؟! فریاد است فریاد نگاه فریاد لبخند فریاد احساس اصلا مگر عشق ترس میداند چیست؟ عشق شجاعت است مگر میشود از رسوا شدنش ترسید؟ اصلا مگر عشق میتواند رسوا نشود؟ اگر عاشق باشی خوب میدانی که چه میگویم میخواهی سکوت کنی؟! تنها میتوانی مهر خاموشی را...
جمع خوبان یعنی : لبهایت، موهایت و چشمهایت،در کنار عشق ....