متن باران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران
پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد
مجید رفیع زاد
در جستجوی قدم هایت
تمام برگ های زرد را زیر و رو می کنم
سراغ تو را
از برگ های سرخ نیمه جان می گیرم
نشانی از تو نیست جز ابرهایی تیره
با طعم تلخ نبودنت
که آسمان دلم را احاطه می کنند
ببا که در این خزان بی مهر...
پاییز است
و ای کاش با مهر می آمدی
تا عطر حضورت
الفبای عشق را زنده می کرد
میان گیسوان طلایی ات
شعر می کاشتم
و بارانی از بوسه می شدم
بر دشت زیبای تنت می باریدم
ای کاش می آمدی
تا دوست داشتنم را
میان آغوش گرمت
فریاد می...
دلتنگی هایم سریز شده از برکه چشمانم
به تعداد برگهای پاییز سکوت کردم و به بلندی یلدا فال حافظ گرفتم
میدانی بعد از سَفَرت، فقط یک تکه از میم مرد و یک رَد خون به جا مانده
ته ماندگی آرزوی آغوش ،و دلگرمی تکرار بویت سرگردان در میان خیالاتم پرسه...
فصل خرمالو رسید
فصل بوسه های باران
و چترهای خیس
بیا با قدم هایمان
به استقبال برگ ها برویم
بیا ما هم
بوی باران بگیریم
مجید رفیع زاد
بیا برهم زنیم رسم زمانه
بخوانیم نغمه های عاشقانه
بیا تا با همه دلبستگی ها
حدیث عاشقی خوانیم شبانه
حیف نیست
عشق باشد و باران
و تو هنوز در کوچه های آمدن
حیران باشی؟
حالا که رفتنی در کار نیست از خیالِ من...
بیا و برگرد
فردا اگر روز خوبی بود
مرا برای دیدن باران،
برای قدم زدن کوه های پاییزی،
برای رقصیدن در برگ ریز،
برای دوست داشتن
بیدار کنید؛
از گریستن خسته ام؛
از رنج ها، خسته تر...
باران را به یغما بردند
باد های غارتگر...
...
بوته های دشت
با شاخه های ملتمس
تشنه ایستاده اند،
--به نماز باران!
با یاد تو
همیشه در زیر باران خاطرات
خیس می شوم
هرگز نمی توانم فراموشت کنم
چونکه دلتنگی
تنها یادگاری است
که از تو دارم
مجید رفیع زاد
خاطراتت در من پا می گیرند راه می روند
می شوند باران به بارانی ترین حالت ممکن
ارس آرامی
وقتی که دلتنگ می شوم
خودم را مهمان می کنم
به کافه ای در شهر
اما خالی از عشق
قهوه ای تلخ بر روی میز خاطره ها
می نوشم به عشق آرزوهای محال
و باز دلتنگ تر از همیشه
مهمان می کنم خودم را
به خیابانی که سنگ فرش آن...
تشنه اند چون کویر !
تنها نگاه توست
که سیراب می کند
این کویر در حسرت باران را
بیا که دل نوشته هایم
چشم هایت را
التماس می کند
مجید رفیع زاد
کا ش باران ببارد
آنوقت میتوانم تا درازای سکوت شب
حرف های دلم را بگویم
آخر موهای توآنقدر بلند است
که میترسم شب کوتاه شود
و صحبتهای من ناتمام