متن آفتاب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آفتاب
سنگ شکست ...
بیابان خشک ...
مارمولک ها به دنبال غذا ...
کرکس ها لاشه شکار را می خورند...
مورچه ها شلوغ کرده اند...
کاکتوس ها بزرگتر شدن...
آفتاب سوزان می تابد.......
بهار میرسد اما هوا غم انگیز است
هنوز کوچه پر از خاطرات پاییز است
غبار روبی اسفند روی دست بهار
چقدر خاطره ی مانده پشت هر میز است
چقدر خاطره ی رفته دود شد اما
نگاه سرد زمستان، هنوز هم هیز است
کنار این همه دلشوره های فروردین
دل تکیده...
هر صبح
با صدای پای آفتاب
و با عطر نفس هایت
بر می خیزم
و چه روز عاشقانه ای است
وقتی که با ترانه ی
دوست داشتنم می رقصی
و من گل عشق را
از لب های تو می چینم
مجید رفیع زاد
ایستاده ام بر پیشانی آفتاب
و نام تو مرور می شود
بر حروف ناتمام کلمه
کنار یاکوبسن ، بارت و سوسور
تو می رقصی بر اندام شعر
مریم گمار
بیرون می زنم از اندام خاک
و تونل شب را پس میزنم
اگر چه، آفتاب دیروز نمیشوم
مریم گمار
۱۴۰۲/۲/۲۸
آفتاب آمد
برف آب شد
رد پا از بین رفت
آفتاب آمده
صحبت سنگ و درخت
دور از چشم باد...
آفتاب سر زده
زلزله تمام شده
گلدان گل داده...
زن رسیده
به بی وزنی خواب،
گره خورده به چَشم های سه بعدی پنجره
رگ های بریده اش آماس
در ضلع دوم دست هات
جیغ می کشد دشت
تا سکوت پنجره
در فرم دیگری
گل بگیرد در صورت باد
نور را کشیده
به آبی رگ ها...
با نبضی تند
تا...
نشسته ای در اندیشه رگ ها
و فیلم لبخندت در چشمم
مونتاژ می شود
حالا نگاه روشنت
از آب و افتاب می گذرد
تا بپیچد بر زوایای متفاوت تنم
مریم گمار
آفتاب
به مزارع قهوه ی چشم های تو
که می رسد
صبح می شود
چشم وا کن
که دلم لک زده است
برای فنجان فنجان نوشیدنِ عشق …
عبداله صدیق نیا
آفتاب و زمین
دوباره آشتی کردند بهار! بهار! بیا در این فصلِ آشتی برای تولد بهارِ دوباره زمین و آفتاب یکدیگر باشیم
صدای پای صبح به گوش می رسد
و من مشتاق تر از همیشه
در عطش آفتاب نگاهت
چشم امید به پنجره ای دارم
که با بال های همچون فرشته ات
گشوده می شود
بیا و امروز هم
مرا از عشق
سیراب کن
مجید رفیع زاد
شب هایم را
به صبح پیوند می زنم
و در انتظار سپیده ای روشن
چشم به راهی می دوزم
که خبر از آمدن تو می دهد
به انتظارت می مانم
حتی شده تا صبح با ماه سخن می گویم
بیا که وجود سرد من
محتاج آفتاب نگاه توست
مجید رفیع...
وقتی دیدید سایه انسان های کوچک در حال بلند شدن است... بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است...
سرزمینی که متفکرانش بیکار باشند و بیسوادانشان شاغل
مشاورانش بیمار باشند، و وکلایش ساکت؛
جوانانش اَبله باشند، و سالخوردگانش اَحمق:
مردانش لحن زنانه داشته باشند، و زنانش ژست مردانه؛
اغنیایش...
دخترم گفت :
همه چیز زیباست
آسمان زیباست
هوا ، برف ، ابر ،آفتاب زیباست
من گفتم :
زیباترین تو هستی
که دنیا را با چشم های کوچکت
عمیق میبینی
در این دنیا ...
چشم های بزرگ زیادی هستند
که نه می بینند!
نه می خواهند ببینند
✍ رعنا ابراهیمی...
شرمسار
باز می کنی
پنجره ی چشمانت را
شرمسار می شود
آفتاب