شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
در آغوش تنگ تو که باشمبه وسعت یک دریا آرامش دارم ...️️️...
امشب گرفته گریه ها دست دلم رادریا کمک کن تا بیابم ساحلم رادر کوچه ی نور و صدا ره میسپارمامشب اگر مرگم رسد حرفی ندارم...
سنگهصدایا بیده دریاآب ماستصدای/ سنگ را دریا دید / آب ماست...
کسی را دوست بدار که دوستت داردحتی اگر غلام درگاهت باشد…و دست بکش از دوست داشتن کسی کهدوستت نداردحتی اگر سلطان قلبت باشد…فراموش نکن که زمان آدم وفادار رامشخص می کند نه زبان...دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست ..اما برای ماهی زندگیست….برای کسی که دوستت داردزندگی باش نه تفریح....
در عمق دریا دلم می خواست چشم هایم را ببندم و برای چند لحظه هم که شده، وانمود کنم که آب را فراموش کرده ام.اما هر چقدر بیشتر سعی می کردم، کمتر می توانستم به آب فکر نکنم؛ بیشتر غرق می شدم.باید همیشه به یاد داشته باشی کهماندگارترین چیزها در ذهن، آنهاییست که وانمود به فراموش کردنشان می کنی.هر چقدر بیشتر بخواهی چیزی را فراموش کنی، بیشتر در ذهنت با آن بازی می کنی.برای فراموش کردن چیزی، نباید از آن فرار کنی؛ خودشان کم کم می روند، فراموش می شوند...
صبح بخیر عزیزمچرا من هر صبحتو را در آینه خودم سبز می بینمو تو مرا در آینه خودت آبیبیا برویم باورمان را قدم بزنیمتا شانه های خیابان خیال کنند جنگل و دریا به هم رسیده اند !...
سال هاست از گوشه ی چشمشن می ریزدآنقدر که خانهبه بیابانی خشکبدل شده است-از دست های توموسیقی آبی آب را شنیدمتو بر بالای یک موج نجیببه خانه ام رسیدیو ضربان قلبت رامثل مروارید بر گردنمآویز کردیمرگ رااز لابه لای دست هایم بیرون کشیدی -مرگ خواهش عجیبی بودلابه لای دست هایما-حالا نگاه کن عزیز منچطور در حجم همپراکنده می شویمو از زخم های هم به هم راه.... دیگر تحمل جنازه ها را نداریمدل میخواهد مثل دریاموج بسازد...
دلم باراندلم دریادلم لبخندِ ماهی هادلم اِغوایِ تاکستان به لطفِ مستیِ انگوردلم بویِ خوشِ بابونه میخواهد..دلم یک باغِ پر نارنجدلم آرامشِ ترد و لطیفِ صبحِ شالیزاردلم صبحی ، سلامی ، بوسه ایعشقی ، نسیمی ، عطرِ لبخندینوایِ دلکشِ تار و کمانچه ،از مسیری دورتر حتیدلم شعری سراسر -دوستت دارم-دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه میخواهد..دلم مهتاب میخواهد که جانم را بپوشانددلم آوازهایِ سرخوشِ مستانه میخواهد..دلم تغییر میخواهددلم تغی...
ای رودِ عطرافشان و خوشبومی آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوهدر خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانیهر روز خورشیدِ سحر در تو روان استهر شب برای ماه شعری می سراییتو شادیِ روحِ خداییاز آسمان ها آمدی، از قلّه ی کوهبا خود نشاط و زندگی رااز مرزِ شب ها می بری تا سینه ی دشتتا وقتِ گُلگشتبا بادها می خوانی از دورآوازی از نورآوایی از شورچون قایقی بر چینِ دریا می نشینیگهواره ی خود را به دریا می نشانیدر ساحلِ هور...
من چه قدر شعر برای تو بگویم کافیست؟بیت هایم که به اندازه ی یک دیوانندمن تو را می نگرم قافیه را می بازم\ در نظربازی ما بی خبران حیرانند\ هرچه قدر دور شوی باز به چشمم آییمثل مهتاب که قفلی به دل دریا بستماه من! روی مگردان از این دیوانههرچه پنهان بشوی باز شب چهارده استبی تو یک کالبد بی نفس و بی جانممثل یک روح که افتاده میان دو بدنپای خسته به در قلعه ی مصر آمده امیوسف از چشم پدر غائب و تو از تن منتو کمان می کشی و جان مرا می گ...
آن شبکرانهٔ کف آلود دریا گرمابه ای عافیت زا بود و ماسه های نمور، رختِ خوابی نرمکومه های کهنسال در آرزوی ستونی ستبر بودند و سقفی سترگنسیمِ نازک جامه ماسه های ساحل را به حریرِ دامن، نرم، نوازش می کردماه در تماشای انعکاسِ مواج رخش غرقه بوداما هنگامی که خورشید مشکین چادرِ پولک دوزش را برکشیددامن کبود دریا را حجاب کرد و رخ پنهان داشتصیادان به ساحل درآمدندبا قایق های کاغذین و نفس های واپسینو آنچه به تور اندر یافته بودندتنها آب بود و...
️چون مرا دوست داریدنیا بزرگ ترآسمان وسیع تردریا آبی ترگنجشک ها آزاد تر ...و منهزاران بار زیباتر شده ام ......
دریا را با طوفانش،گل را با خارش،زندگی را با اتفاقات بدش دوست دارم.این گونه باور کردنی ترند....
آخرش قشنگه، عزیز من! رویایی با دیوارها و حصار ها و سنگ های بزرگ و کوچک کم نیاوردن و ادامه دادن... باور به عشقباور به این دو کلمه: آخرش قشنگه...یه روزبه غم و فراق امروزخواهیم خندیدفقط باید شکیبا باشیم و محکمچون ایوبچون کوهروز تابان خواهد آمد موقع شنیدن \دوستت دارم ها\حس \بوسه ها \و \آغوش ها\ میان درست کردن دو ظرف سالادکشیدن یه دیس برنج و کفگیر گذاشتن کنارش...وقتی که سرت خم شده رو میز کار و میام ازت می...
کولیان آمدندسراغ دریا را از من گرفتندرودی کوچک از اشک هایم را نشان شان دادمگفتند « ما برای دریا آمده ایم »گفتم « تا سال دیگر همه ی اینجا دریاست. »...
من تو رو از پری دریا گرفتمتو رو از عطر خوش گلها گرفتمدر جواب اون همه دعا و خواهشهدیه ای هستی که از خدا گرفتمای همه شیرینی رویا . تو رو مناز نسیم اونور ابرا گرفتمخوش آمدی به خانه دلخوش آمدی . خوش آمدیباغ از تو شد ویرانه دلخوش آمدی . خوش آمدیخوش آمدی…روز تولد تو ستاره ها دمیدنپرستوهای عاشق به خونشون رسیدنروز تولد تو بخت من از راه رسیدنیمه جونی . جون گرفت . تشنه . به دریا رسیدتکرار حرفای منی مثل سرود زندگیعشقت شده برا...
به قدری چشم تو زیباست دلم دریا نمی خواهددلم جز تو دگر چیزی از این دنیا نمی خواهد ...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
عمری راصرف مروارید شدن کردمتو کنار دریاصدف خالی جمع می کنی......
دریا ... دلش بوداما منغرق چشم هایش شدم ...!️...
ادامه ی چشم های تو...می شود دریا...می شود اقیانوس...و من قایق بی پارویی که...موج به موج...غرق توام !.......
دریایی و من ...تشنۀ مهر تو چو ماهی!️️️...
باید بروم، این من و این هم چمدانمای کاش یکی بود که می گفت بمانمدر طالعم انگار جز آواره شدن نیستهر روز کسی می دهد از دور نشانممن رود جدا مانده از اندیشهٔ دریاعمریست که با بی خبری در جریانمآنقدر جدا مانده ام از خویشتنِ خویشباید به خودم یک خبر از خود برسانماین لب که فروبسته ام از روی رضا نیستکم خرده بگیرید که قفل است زبانم...
آفتاب روی موج ها ریختوقتی به سمت دریا می راندیقایق نگاهت را...
کاشبه جای دل سپردن به سنگهادل داده بودم به رودتا خودِ دریا...
چگونه تو را فراموش کنم؟اگر تو را فراموش کنمباید سال هایى را نیز که با تو بوده ام، فراموش کنمدریا را فراموش کنم، و کافه هاى غروب را، باران را، اسب ها و جاده ها را، باید دنیا را، زندگى را، و خودم را نیز فراموش کنمتو با همه چیز، درآمیخته ای.......
آرام جانم!در روزهای بی قراریم ، ساحل امن من باشدر طوفان دریای زندگیامید آخر این چشم های مایوس بمانراستش را بخواهی ، نیاز این منِ نا آرام به تومثلنیاز موج های پر تلاطم دریاست به ساحلهر چیزی در این دنیا ، نهایتاً یک جا آرام می گیردکودک در آغوش مادردریا در پهلوی ساحلومن در کنار تو ...
گرمی لبهای تو دائم به دردم می خورددر کنار سردی شبهای دریا بوسه ات!...
من تفنگی شده ام رو به نبودن هایترو به یک پنجره در جمعیت تنهایتفکر کردم که خودم را به تو نزدیک کنمبی هوا بین دو ابروی تو شلیک کنمخنده های تو مرا باز از این فاصله کشتقهر نه دوری تو قلب مرا بی گله کشتموج موهای بلند تو مرا غرق نکردحسم از فردی این بی خبری فرق نکرداز دلم دور شدی فکر تو آمدم به سرمخواب میبینمت از خواب نباید بپرمخواب پرواز تو با نامه ی خیسی در مشتتو نباشی غم این عصر مرا خواهد کشتعصر تلخی که به جز خاطره ای قرمز نیس...
+دلم میخواد تو دریا بمیرم-چرا؟؟+دوس ندارم خاک شم مثه آرزوهاممیخوام غرق شم مثل رویاهام ... ....
گفتی که دل به آبیِ دریا بزن؛بیا...کو چشم آبی ات که خودم را فدا کنم؟...
می دونست من چقدر عاشقِ دریام...هرسال روز تولدم می رفتیم کنارِ دریا،دلش میخواست زیباترین روزِ زندگیم و برام بسازه،و به شدت موفق می شد...برام کیک تولدو شمع میگرفت تا کنار دریا جشن بگیریم...یه جشن کوچیکِ دو نفره ...بعد کیک و تقسیم میکرد بین آدمایی که از دور نگاهمون میکردن...🤭همه چیز شبیه رویا بود، میتونستم تا هر چقدر که میخوام سرم و رو شونش بذارم ...باورش نمی شد برای من ،نهایت خوشبختی یعنی همین...یعنی قلبم آرومِ آروم نزدیک به قل...
شب ها که دلتنگت میشوماز این شانه به آن شانهفقط غَلت میزنم...مثلِ یک ماهىِ جدا شده از دریاباید ببینى جان دادنم را......
باید خود را از این امید که دریا روزی آرام می شود رها کنیم. باید یاد بگیریم که در میان بادهای سهمگین دریانوردی کنیم....
دوست داشتنت شیرین استمثل ماسه هاے کناردریاکه هیچ وقت از لمسموجهاے آبے خسته نمیشوندبیا باهم قراربگذاریمهرروز مهمان خیالم باشمن براے لمس نگاهتموج موج دریا میشوم.️️️️...
آدمی که غرق شود قطعا می میردچه در دریاچه در رویا.......
دریا نرفتهساز چشمانمبه جزر و مد مشغولند...
به حد دریا که عمیق است وخروشان ..عشقت در من در جریان است ......
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
دلم جاده چالوس میخواهد و دریا!! ...تو باشیُ و دست هایت و یه حال بی نظیر...و یقیناً...یک منِ فَراغبالِ آرامش یافته در فاصله ی چند وجبیِ بین بازوهایت...️️️...
نگاه من /با نگاه تو /گره خورد/دل به دریا زد/ با ماهی سیاه کوچک...
بابا جانم دریا و کوه هم شما را یادم میاره چون دلتون یه دریاس و مثل کوه با عظمتیروزتون مبارک تکیه گاه همیشگی من...
در آغوش تنگ تو که باشمبه وسعت یه دریا آرامش دارم...
به قدری چشم تو زیباست دلم دریا نمی خواهد دلم بی تو دگر چیزی از این دنیا نمی خواهد...
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
ماهی، روشنیِ دریاست ودریا، آیینهای که ماه در آن میاندیشدآندَم که شب آرام نزدیک میشودچشمانِ دریا پلک میزندآه! ای خرمنِ سپیدِ مهاجرای ابرِ مهربانرهایم کن از زمینبگذار همچو نوربگذرم از هرچه آیینهستبگذار در لانهی پرندهایدر لابلای پردههای باد، بخوابمبگذار پَر کشم تا ماهآنگاه در صفحههای نوردرطول و عرضِ سطوحِ زلالِ شببا یک سبد نگاهستاره بچینم از آسمان تا صبحدمبا یک بغل گُلِ کوهییک طبق بلورِ مِهر رانثارت ساز...
من آنجا نیستمرها کن سنگِ گوشهی گورستان را!من آنجا نیستم!.وقتی باران میبارددستت را بر شیشههای خیسِ پنجره بگذار.تا گونههای مرانوازش کرده باشی! .این دستهای همیشه شوخِ من است.که هنگامِ بازگشتنت به خانه در غروبهای پاییزی.موهایت رابه پیشانیات میریزد، نه نسیم!لمس کن تنِ درختان جنگل را،برای در آغوش کشیدن من....این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن!من آنجا نیستم!.زیرِ این سنگتنها مُشتی ...
توی حموم داشتم باصدای بلند میخوندم؛عمر کمه صفا کن،گذشته رو رها کنیه دفه فشار آب کم شد،گفتم الان من چیکار کنمبابام داد زد گفت؛اگه نباشه دریا،به قطره اکتفا کن...
یادهای تو دریاستو من نهنگ گمشدهایکه در پی قویی ،در جویی غرق شد . . ....