سه شنبه , ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
زندگانی هنر بافتن پارچه ی زیباییستزندگی دوختن شادی هاست و به تن کردن پیراهن گلدار امیدو برون آمدن از خانهاز بن بست زمستانیدر صبح بهار......
فرانسس میرالس :هزاران شمع را می توان با یک شمع روشن کرد و زندگی این شمع کوتاه تر نمی شودسهیم کردن شادی هرگز از آن نمی کاهد...
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام...
ز شادی در همه عالم نگنجماگر یک لحظه غم خوارم تو باشی...
شادی شبیه جوانه سبزی ست که در بهار شاخه های خشک و قهوه ای درخت را رنگین می کند ! همین قدر کوچک همین قدر زیبا !...
غمگین در گوشه ای نشسته بودو در تنهایی هایش غرق می شد،غبار غمها در آغوشش کشیده بودند و دست های ناراحتی نوازشش می کردند.ناراحتی آنقدر خسته اش کرده بود که کم کم داشت از پا در می آمد.کنارش رفتم و با دستانم غبار غم را از رویش تکاندم و با آغوش شادی ام ناراحتی اش را پر پر کردم و قلبش را لبریز از عشق کردم.انگار حس زندگی دوباره درونش برپا شد و قلبش دوباره تپید......
تقدیم تو کوله باری از شادی هامانند پرنده سهمت آزادی هاحالا که شده تولدت می گوییمبالاست فقط پرچم مردادی هابهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
آرزویم این است که روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیم و زیر سایه ی عشق، لبخندها به چهره هایمان برگردند......
غمها ارزش جنگیدن ندارند رهایشان کنید...غمها آنقدر خسته اند که با کمترین بی توجهی از پای درمی آیند.پس برای شادی بغل باز کنیدو با امید زندگی کنید......
فقط می خواهم معجزه امشادی چشم هات باشدمن پیامبر لبخندمخدا کند که با خدا به نتیجه برسیمسجاد افشاریاناسکارلت دهه ی شصت...
از ته دل به کسی جز تو نمی اندیشمهمدمم! هم سخنم! هم نفسم! هم کیشم!اعتباری نه به مردم نه به دنیاست دَمیهمه رفتند ولی باز تو ماندی پیشمغم تو چنگ زند بر دل صد پاره ی منشادی ات چاره غم های درون ریشماز سرم هست زیاد اینهمه همیاری و لطفحس شادی چه کسی می دهد از این بیشم؟چه کسی جای تورا در دل من می گیرد؟لیک هرگز نتوانند بگیرند مرا از خویشم... .. .. بهزاد غدیری behzad ghadiri...
خودداری از شاد بودن، صرفا برای اینکه کسِ دیگری غمگین است، مانند این است که در بشقابتان غذا نریزید، چون کودکان هند گرسنه اند.ناراحتی شما کسی را شاد نمی کند.در حقیقت، برعکس، افراد شاد، نوع دوستی بیشتری از خود نشان می دهند. این همان مفهوم "دومین حقیقت بزرگ" است: یکی از بهترین راه های به دست آوردن شادی آن است که دیگران را شاد کنی.یکی از بهترین راه های شاد کردن دیگران آن است که خودت شاد باشی!...
می خواهم زیر چتر خوشحالی پناه بگیرم.از دست این باران های غمناک.می خواهم زیر چترم بلند بخندم.می خواهم به همه شهر بگویم.بلند بخندند و شادی کنند.باران و ابر های غم از شهر بروند.می خواهم شروع یک زنجیر محکم باشم که امید را به ارمغان می آورد.گاهی باران انقدر قوی می شود که خنده هایمان میان صدای باران گم می شود.ولی من چتر را با شجاعت کنار می زنم.زیر همین باران شادی میکنم و می خندم.با چاله های آب می خندم،با درختان و مردم می خندم.ترس ...
باید دنبال شادی ها گشتغمها خودشان ما را پیدا می کنند...
حرف زیاد است.. شنونده ها کم شده اند.. درد زیاد است.. درمانگر ها کم شده اند... بغض زیاد است.. شاید دست هایی ک اشک ها را میگرفتند کم شده اند.. اما.. شادی.. زیاد است.. شاید چون چشم دیدن شادی کم شده است... نویسنده: vafa \وفا\...
حواسم به دنیای اطرافم هست...آنقدرکه ذره های ریزشادی رادر هوای زندگی نفس می کشمو چشم تمام غم و دلواپسی های دنیا را کور می کنم !من حواسم هست وپذیرفته ام پیام پرمهر خدایم راکه گفته بعد از هر سختی آسانی است !نازیلا زارع...
به هیچ چیز زیاد توجه نکن عزیزِ مندست هایت را بگذار داخلِ جیبت راه بروو خیابان به خیابان برای خودت بیخیال سوت بزن!دیگر بس است،آنقدر غصه خوردیم که تویِ قلبمانهیچ جایی برای آرزوهایمان نمانده!بگذار تا می توانند پشتِ سرمان حرف بزنندما مسئولِ حسادتِ دیگران نیستیمیک گوش در و یک گوش دروازه رفیق!لحظه هایی که می توانیم به بهترین شکل از آناستفاده کنیم خیلی راحت جلویِ چشم هایماندارند می سوزند و از بین می روندآخرش هم چیزی برایمان باقی نم...
همین برایم کافیستشالی ها سبز بمانندآب از آبادی ها بگذرددهقانانهلهله هایشان را لای شبنم زاربه رقص وا دارندکافیست برایم،بهار آبستن شودو دشت سر از خواب بر آوردو میدانمتو می آییبا چمدانی از دلگرمیمرا صدا میزنی،همین روزهاشادیاز خورجین روز بیرون خواهد زد.و توهمان مسافری، که غربت را از یاد میبریبرایم عطری، سوغات خواهی آوردپر از بوی دوستی.و آنانی که سادگی ام را دزدیدندرا به حسادت وا میداری.و مندهکده ای...
شادی های این روزها مثل پاکت چیپس اند برای بچه هااز دور بزرگ می نمایند و چشم گیر و از نزدیک کم هستند و زود گذر...
لحظه هاتون شادشاد غصه هاتون دست باد...
هزاران شمع می تواند از یک شمع روشن شود، و عمر آن شمع کوتاه نخواهد شد. تقسیم کردن شادی با دیگران هیچ وقت از مقدار آن کم نمی کند....
غزل با کمی عطر لهجه کرمونیغًصّه ی قلبِ تو پَرپَر میشه دَردات تو سِرَم.حالمون یه ذرّه بهتر می شه دَردات تو سِرَم.اشکمون اومد اگر با سختی این روزگار.چشممون از خنده هم تر میشه دَردات تو سِرَم.تلخه ای روزا |ولاکن| با خیالِ بودِنت.زندگی قند مُکرّر میشه دَردات تو سِرَم.می نشینیم دور هم بازم ، صفای جمعمون.آب انار با طعم گل پر میشه دَردات تو سِرَم.بعد سالی دوری اَ هَم ، نوبت مهمونی و.بوسه وَر دستایِ مادر میشه دَردا...
روز نو شد سال نو شد قرن نونو بگردان ای محول، حال ماغم بماند در همان سال قدیمسر به سر شادی شود امسال ما...
از آن عشقت به دل، تزریق بانوپناهم ده چو آلاچیق، بانودو چشمت جمعِ مهر و مهربانی ستنگاهت ، غصه را تفریق.. بانوو شعرم می رود تا عرشِ شادیهمینکه می کنی تشویق، بانوخط ابروی زیبا و شکسته تشبیه خط نستعلیق، بانوزمان دیدنت پس کی بیاید ؟و تا کی صحبت از تعویق، بانو ؟نیاگارای احساسی بلندیقد نازت کند تصدیق ، بانو...
دس دست نکن برای امروز و فردای خودتدل دل نکن برای حرف ته دل خودتعجله کن حرف بزن شاد باش بخند عشق بورز زندگی کن شعر بخون برقص بازی کن جوانی کن اصلا زندگی کنشاید فردایی نباشددست نوشته:همایون بلوکی...
روزهایم رد پاى باد و باران با من استشب بجاى خواب اندوه فراوان بامن استتا تو برگردی و فانوس دلم روشن شودظلمت و اندوه و درد و چشم گریان با من استرفتی و چون رشته ای سردرگمم در کار خویشپیله های بسته ی پیدا و پنهان با من استدست من در دست تو شب تا سحر در خاطرمخاطرات کوچه و چتر و خیابان با من استمیشود برگردی و حال دلم بهتر شودگر بیایی گلشن و باغ و گلستان با من استمن مقیم شهر عشقم دست هایم را بگیربا حضورت شادی و پایان هجرا...
عید است و شادینه عید نوروزجشن مسیحاستنامش ،کریسمس آغوش مریم نوری مبین است بس می درخشد آن روح ماهشبلبل زشادیباصد ترانه برشاخه شاخه هی می زند پرفصل زمستانچه نوبهاری است دشت و دمن شدبا غنچه زیباشبنم به گلهاناز است و غلطان رویائی گشته است دنیای گلهاتن پوش روشن هرجا صفائی است ازسوز سردی آنجا نمایان صد لاله درباغ بر سبزه حالی است این لطف ورحمت ازآن الله است...
در شهر پراز همهمه و شادی و غوغاستیلداست، همان سنت دیرینه ی زیباست...با خنده، خداحافظی از سردی پاییز،با شوق بغل کردن رویایی فرداستجمع اند همه دورهم و چای براه استهم مثنوی و حافظ و هم فال و تماشاستدر خانه بساط غزل و قافیه جور استطی کردن نهُ ماه و، شب زایش یلداستفردا همه نوراست و سفیدی و سلامتخوش باش که آینده همینجاست و حالاست...
این روزها که جهان لبریز از سیاهی ها شده است وبه هر سو که میرویم غم از سروکولمان بالا میروددلم یک برف سنگین می خواهد...از همان هایی که روزهای مدرسه میبارید و از خوشی تمام مسیر را این پا و آن پا می دویدیم.ببارد و تعطیل کند تمام سختی ها را...برای چندثانیه هم که شده غصه ی چیزی را نخوریم و در سردر دنیا بنویسیم:" تا اطلاع ثانوی دیگر خبری از ناامیدی نیست"و صبح که بیدار میشویم خبر اعلام کند:" از دیشب موج سنگین غم از کشور خا...
شما هرگز یک دزد را به خانه تان دعوت نمی کنید ؛ پس چرا اجازه می دهید افکاری که شادی شما را می دزدند در ذهنتان سکنی گزینند ؟!...
اگر می خواهی شادی را بیابی به آنان که در رنج هستند کمک کن ؛ مهر ورزیدن حتی کوچک ، مثل یک موج تا ابد در جهان منتشر می شود و راه خود را برای بازگشت به تو پیدا خواهد کرد ......
چشمان تو پر رمزترین حالتِ دنیاستمیلاد تو دل شادترین شادیِ لیلاستدر چشمِ تو نوری بدرخشد همه مهتابآن دم که بخندی بنگر ول وله بر پاستدر رأسِ نگاهت همه شب خیمه زنم عشقلب تر بکنی جانِ دلم عشق مهیاستبا آ جرِ احساس بیا خانه بسازیماین خانه ی پر مهر چنان آبیِ دریاستبر ساحلِ دریایِ دلت چشم به خورشیدخورشید منی کشف تو خود حلِّ معماستلیلا دهقان _ مهلا...
چه بخواهیم چه نخواهیمروزگار می گذردو ما نمی توانیم رو به رویتمام اتفاق های بد قد علم کنیمتا نیفتدتا بوده همین بوده!اما می شود خوب بودمی شود خوبی کردمی شود میان این همه سیاهیرنگی بود!تا بوده همین بودهو ما میان این تکراریا باید تسلیم شویمیا ادامه دهیمیا باید غم شویمیا باید شادی بیآفرینیم!انسی نوشت...
زندگی پُر از عشق و رنگ می شودوقتیشادی را،در قلب دیگران نقاشی کنی......
اونا خاصناولین چیزی که تو اسفند ماهیا به چشم میادآروم بودنشونه ؛ که همین هم باعث میشههمیشه کنارشون کلی آرامش داشته باشیاونا حساس و حس ششم بسیار خوبی دارنگر چه گذشت می تونه دومین خصلت بارز اونا باشهولی این باعث نمیشه که هر چیزی رو نادیده بگیرنپس مواظب رفتارتون با اونا باشیدیه اسفند ماهی همیشه به فکر پیشرفتهاگه با یه اسفندماهی شریک بشین پیشرفتتونتقریبا صددرصدهدر کل بگماسفند ماهی یعنی خداحافظی با سرمایعنی خرید عید یعنی چهار...
آنا آخماتووا :اگر تو موسیقی بودی ;بی وقفه به تو گوش می سپردم و اندوهمبه شادی بدل می شد...
محبوب من!شادی ها متفاوتند چنانکه عاشق ها؛ عاشق شهرها، عاشق روستاها، عاشق جهان سومی، عاشق قدیمی ، عاشق امروزی. مانند شادی شهری، شادی روستایی ، شادی قدیمی ، شادی امروزی.مانند زمزمه ها؛ زمزمه درخت ها، زمزمه جویبارها، زمزمه گندمزار، زمزمه عاشق ها.محبوب ام! همه شما را زمزمه می کنند. پرنده ها هم می خواهند در نگاه شما آشیانه کنندچنانکه همه خنده های من رد پای شماست. تا بوی زلف یار در آبادی من است، هر لب که خنده ای کند از شادی من است.محبوب من، من ...
زندگی اصلا پیچیده نیست،خودت رااز محدودیت ها رها کن!شادی را در آغوش بگیرو بگذر از تمامِ نشدن ها...غصه، هیچ گاهچیزی را حل نخواهد کرد......
دوست داشتم آینه باشم تاچهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.یا باران باشمبر کویرِ ناامیدی ات ببارم،و قلبت را مملو از نور و امید کنم.یا عطر موردعلاقه ات باشم،و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!خودکاری که با آن می نویسی هم خوب است،این گونه هر از گاهی،لایِ انگشت هایت خانه می کردم!من دوست داشتمهر چیزی باشم که تو به آن می نِگری!اصلا می دانی!هر آن چه که به تو مربوط است،دل را عجیب می رُبایدو باید دوست داشته شود!...
کمی آرام بگیر جانم،کمی شش دانگ حواست را جمع خودت کن.چقدر شیرین استاگر برای خودت یک فنجان چای بریزی و بنوشی تا لحظاتت آغشته به آسودگی شود.اگر دیوان حافظ را که در طاقچه ی اتاق خاک می خورد برداری و واژه به واژه ی آن را به درونت بسپاری.زندگی دلچسب تر می شودوقتی آرامش را چندباره بیآفرینی.وقتی به جنگ های ناتمام ذهنت خاتمه دهیو سررشته ی شادی را در دست بگیری.آرام بگیر جانم،تو باید مامنی برای حال خوب باقی بمانی.هیچ کس جز تو نمی تواند...
زندگے دفترشعرے ست پر از شادے و غمشعر من بی توبه آن ، قسمت شادش نرسید...
باز غم ، آغوشِ تاریکی برایم باز کردرویِ زانویش نشاند و مویِ من را ناز کرددست زبرش را به روی نرمیِ قلبم کشیدسِحر و جادو کرد و دل را مسکن اعجاز کردموی من رنگش پرید و کشتی قلبم شکستلنگری شد غم به دل ، شادی از آن پرواز کردعاشق قلب رئوف و مهربانم شد ، دریغ!"عشق شومش را به قلبم سالها ابراز کرد "شادمانی رخت بست و زندگانی زهر شدرفت شادی از دل و غم کارِ خود آغاز کرد...
آرزویم این استکه روزی بتوانیم در کنار هم،دوباره شادی را زمزمه کنیمو زیر سایه عشق،لبخند ها به چهره هایمان برگردند......
پاییز جان سلاملطفادل سرما خورده ما راپاسبان باشما از بهار و تابستان بهره اے نبردیمهر چه بوددرد بود و دردلطفاتوووو با مهرت بر دلمان بذر عشق بپاشبا ما یڪ رنگ باشجدایے را از طالعمان خط بزنبیشتر از وصل بگوبیشتر شادے رقم بزنبیشتر بر دلمان بذر عشق بپاشپاییز جانخوش آمدیسفرت به خیر و مهرت پر مهر ...
وقتی کهرفتیریشه عشقسوخت ، آتش گرفتشادی ...
گاهی کهبه بودنت فکر میکنم ...نفسم حبس میشود ،میلرزماز این همه خوشی...!جانافکر کن اگر باشیوای که از شادینَمردنممعجزه است...!...
هواهم بی تواینجانابسامان استنه عطری دارد از شادینه ساز دلخوشی داردبه پای لحظه میپیچدواز یادتُمیخواند...
خدایا ما را به خوشی های معمولی زندگبمان برگردان آنقدر معمولی که فقط حال دلمان خوب شود مادر بزرگ با چارقد سپید و پیراهن گل گلی زیبایش بدون سمعک با آرامش خاطر سریال سالهای دور از خانه را نگاه کند مابینش برای اوشین دل بسوزاند و مادر شوهر بدجنس اوشین را سینه زنان از شب اول قبر بترساند و ما با لبخند به او بگوییم مادر جان این فقط فیلم است اینقدر حرص و غصه نخورخدایا ما را به شادی های کوچکمان برگردان به خانه کوچک قسطی مان که خوشی اش نقد بود ما را برگرد...