پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلتنگ کوچه های بیقرارو زنگ های فراراز دیوار کوتاه بچگی می پرمکفش هایم کومی خواهم بدوم تا آن سر دنیا زنگ تمام خانه ها را بزنمو روی دیوار ها را نقاشی بکشم..اصلا می خواهم سوت بزنماز درخت بالا برومو بادبادکت را از لابه لای شاخه ها نجات دهمهنوز پشت پنجره ایمیخندیدست تکان می دهیصدای شکستن شیشه می آید تو هزار تکه می شوی و من هر روز دنبال تکه های تو تمام کودکی را می گردمفقط اگر خورشید غروب نکندتو را پیدا میکنمدست...
عشق همان هندسهٔ ساده هستی است که در ضرب زمان گم شده است.کاش اُستاد تفریق کند از دل ما غصه و غم راحسن سهرابی...
بر پشت بام خانه با شب می نشینمچشمم را بر آسمان سیاه می گذارم- به چه خیره ای؟!+ به ستاره روشنسال هاست بر او چشم دوخته اماما چیزی نمی گویدبرایش می رقصمشعر می خوانمتا سحر اشک می ریزمفقط گاهی چشمک می زندو دلم را بر سرم آوار می کند- چشمک زدن ستاره برای زهره ست+ شیفته ی من که شودزهره را رها می کند- من به تو ماه را می دهم+ ستاره از ماه بزرگ تر استنزدیک شوی، می بینی که خورشید است- ستاره و ماه هر دو مال من ه...
و تو آن دلبر نابی که دل از ما بردی!:)❤نگار منجزی🦋...
نگاه کن مرا ؛ که بدون تو افسانه شدمهینگاه کن مرا ؛ که شبیه یک ترانه شدمدیگر شعر نمی بافم ؛ حالا بهانه شده امبرای لحظه ی تنهایی ؛ به اشک ؛ روانه شدم...
تو پایان جذاب تموم بی حوصلگیای منی..نوری...که از دریچه ی تاریک و شب زده ی چشمام..به قلبم تابیدی...تو حس خوب بارونی..طعم شیرینِ گیلاسی...شربت گلاب و زعفرونی وسط ظهر تابستون!تو رو نگفته ، ،میبینم...در آغوش نگرفته،میبوسم..!همه چیزو که نباید با چشمِ سر دید!من تورو با چشمِ دلم میبینم..با لبِ دلم میبوسم..با دست دلم بغل میکنم!تو مجازی ترین حقیقت ِ منی!...
مه من،جام بلور دل منبخدا تاب ندارد که ببیند اشک و هر دم غم مناندکی کمتر برنجان این من دلداده راجان گیسویت قسم نشکن بلور دل منجام قلبم گر شکستد در جفای تن توبخدا آواره می گردی شراب جام من...
از روی رخت آویز چادرت را بردارمشکیِ چادرِ تو سبز می کند جهانم را...نویسنده: علیرضاسکاکی...
دوست داشتم آینه باشم تاچهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.یا باران باشمبر کویرِ ناامیدی ات ببارم،و قلبت را مملو از نور و امید کنم.یا عطر موردعلاقه ات باشم،و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!خودکاری که با آن می نویسی هم خوب است،این گونه هر از گاهی،لایِ انگشت هایت خانه می کردم!من دوست داشتمهر چیزی باشم که تو به آن می نِگری!اصلا می دانی!هر آن چه که به تو مربوط است،دل را عجیب می رُبایدو باید دوست داشته شود!...
تنها خواسته ی آشکار مناز این جهان و مافیهایش،\تو\ هستی!و شک ندارم،این جهان همتنها به یک ترکیبِ \من و تو\قانع است!...
تو خودِ منی!من در تو حل می شوم!و ماحصل اش عشقی ستکه هیچ گاهته نشین نمی شود...!...
حالش را داری برویم زیر اولین باران پاییزی؟از بهارستان تا خود سعدی روی جدول گوشه ی خیابان راه برویم و زندگی کنیم لحظات با هم بودن را...بی خیال تمام حرف های عاقل ها؛ حالش را داری دیوانگی کنیم تمام بعد از ظهر بارانی مهر ماهمان را؟ بند کفشت را سفت کن که چند دقیقه ی دیگر جلوی درب خانه تان منتظرت هستم!نویسنده: علیرضاسکاکی...
متن۵۹:من یک دخترماز جنس زیبایی،محبتکسی که با تمام احساسی که دارد میتواند برای هدفش آسمان را به زمین بیاوردو زمین را به کهکشان ها ببردکسی که هم میتواند گاهی صورتی بپوشد گاهی دوست دارد نه اصلا دلش میخواهد کت و شلوار را امتحان کند کسی که دوست دارد آزادانه کنار کسی که دوستش دارد زندگی کند ،بدون حرف و حدیثی ! کسی که وقتی در خیابان ها و کوچه ها با ناز قدم بر میدارد نگاه ها رویش نباشد کسی که برای دفاع از حقش میتواند با تمام قدرتی که دارد مشت بزن...
ترجیح میدهم رمانی ناشناخته باشمتا حکایتی جالب و کوتاهدر فصلی از کتاب زندگیت!!!...
عاشق که باشی از همه چیز میترسی حتی از بخشندگی خداوند شاید کسی دلبرت را ارزو کند و خداوند مستجابش...