پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
از آخرین بار که عکست را بوسیدم، بسیار پیر شده ام، ای زنی که غم لبخندش را دوست دارم. از آن آخرین بار، که ازحروف کلمه تراشیدم و به پای نبودنت ریختم، تکه تکه از دست رفته ام، همان طور که شاعری که دوستش داری گفته بود.هربار به آسمان کوه نگاه می کنم، باید به خودم یادآوری کنم ستاره های درخشان سنگ های مرده اند، و ماه تنها آینه بی رمق خورشید است. باید از ماه و ستاره دوری کند کسی که خاکسترشدن در مجاورت خورشید را تجربه کرده. باید اجازه بدهد شب از موهایش ...
رسید از راه شب یلدازمستون باز میشه فردانبستی کوله تو ، آذر ؟؟؟زمستون برفیه اینجابجنب آذر ، بجنب پاییزشدیم از عاشقی لبریززمستون فصله دیدارهصدای ساز و گیتارهشال برفی شو انداختهننه یلدا روی باغچهمثه بید داره می لرزهچقدر سرده شبه چله(( بخواب ای بهترین پاییزرسیده نوبته یلداتب سرد تن باغچهنشونی میده از سرمالالا لای لای لالا لای لایسپیدی میرسه از راهشبه عشقه ، شبه چلهشبه تجدید خاطرها ))بلور یخ توو نور ما...
ردپای عشقمون / سینه برف شکافت نه کنارتوخزون / نه میشه اشک شناخت...
مثل شب به ماه گرما به خورشید زمستان به برف ببین !من هم به تو می آیم...
مردِ مغرور دوست داشتنی ام؛این زمستان،این سوزِ دلچسب،و این هوایِ نوبرانه،تنها کنارِ تو با یک فنجان چایِ گرم می چسبدکه بنشینیم کنارِ شومینه،و از پشتِ پنجره هوایِ زمستان را تماشا کنیمتو برایم مولانا بخوانی؛ ای که در باغِ رخش ره بردیگل تازه به زمستان بستان \rمن،وجودم لبریز شود از تُآسمان ذوق کندبرف بباردما بوسه بکاریمو دنیا بالایِ سقفِ خانه ای که آدم هایش ماییمآهنگِ عشق بنوازد ..ما برقصیمو یکی شویم در آغوشِ هم......
نعمت فقط برف و باران نیستگاهی خدا رفیقی نازل می کند، زلال تر از باران...
بیا بمانیم!پاییز دل ش برف می خواهدبرگ ها را نگه داریم...
مرغ سعادت بال می گشاید سوی خوشبختی در این روزها که ابرها می بارند بر برگ های خشک مانده از پاییز و آنگاه سپید می شود جاده آن سو تر تو متولد می شویدر پانزددهمین روز ماه بهمن که می بارد برف از شادمانی حضور تو...
به جای بوسه های تو به روی گونه هام برفه دروغه لیلی ومجنون تموم قصه ها حرفه...
من هر روز وقتی چشمانم را باز می کنم، ازت تشکر می کنم برای قلبی که به من سپردی.هنوز پشیمانم از اینکه چرا هنگامِ وداع،بوسه های بیشتری روی ترقوه ات نزدم.من هنوز مثل همیشه، ساعت ها به یک نقطه خیره می شوم و حواس پنج گانه ات را لمس می کنم.من هنوز وقتی اسم برف به میان می آید.یاد آن روز میفتم که برای اولین بار با هم زیر برف قدم زدیم.روزی که با دست های یخ زده ات برف ها را نشانم می دادی و می گفتی: \برف هارو ببین دلبر. انگار همشون از یه الماسن...
روزهای عمر پرشتاب در گذرندبرف ریزان شد بر موهای مشکینماما هنوز هم چشم به راهمرفتیبدون هیچ آمدنی...کاش تکرار داشتی مثل فصل ها....عاقل نیستمفلسفه نمی دانمعرفان نخواندماما نیامدنت به شاگردی ام نشاند...حالا مسئله های انتظار را حل میکنممثنوی های عاشقانه را از حفظ میخوانمجغرافیای عشق را میشناسممن دروس دلی را خوب خوانده امشاگرد اول شدم در کلاس دلدادگیو حالا پیشه ام شده ست خاطره بازیمن خاطره باز ماهری هستم...
کاش میدانستیم دلبستنمثل برف نیست که سرد و بی روح باشد مانند باران نیست که گاهی شدت گیرد وگاهی چند ماه غیبش بزندمانند رمل های شنی بیابان ها نیست کهبا وزش ناملایمات ارتفاعش کم شود مانند ماه نیست که یک شب باشد یک شب نباشدمانند کور سوی ستاره ها نیست که هرچه دور تر روی کم فروغ تر شود مانند خورشید است گرم و همیشگی حتی وقتی رویت را برمیگردانی و در قسمت تاریکش می ایستی بازهم میدانی که پشتت به ان گرم است..آه از ابر ه...
بالاخره یک صبح بیدار می شویمو می بینیم که برف باریده...یک برف ساکت و آرامهمه جا را یک سکوت سفید فرا گرفتهو دیگر نه خبری از خون و خون ریزی خواهد بود،نه صدای مسلسل،نه صدای زوزه ی گرگ ها ...بالاخره یک روز صبح بیدار می شویمو می بینیم که باران باریده.اشک ها شسته، غم ها را بردهو دکه های روزنامه فروشی و کلمات دروغ روزنامه ها را آب برده،همه جا تر و تازه شدهو رنگین_کمان ها بیرون زده اندو همه جا رنگ آرامش گرفته.بالاخره یک روز صب...
پایان پاییز را به انتظار نشسته ام... شاید،زمستان که بیاید! ببارد بر سرم، برف خیال تو......
این گونه بود که آفریده شدند: یک آه در گلوی جهان گیر کرده بود، جهان عطسه کرد و گرد از زمین، دور شد کوه پدید آمد. آسمان خمیازه کشید ابرها آغاز شدند. باران روی زمین راه می رفت و از جیبش گل می چکید. خورشید لباسش را تکاند و درختان روییدند. باد خواب بد دید و به زمین چنگ انداخت صحرا شکل گرفت. برف گونه ابر را بوسید و «مه» نمایان شد. آتش لباسی از خاک برای مهمانی دوخت به نام جاده. اما اقیانوس ها دست ساز دست سازند. مرغوب و ماندنی..اقیانوس ها، به مرور ز...
نیاز مندم به تو،به تو احتیاج دارم شدید،مثلِ وابستگیِ ماهی به آب،مثلِ احتیاجِ آدم به هوا،مثلِ نیازِ آدم به حوا،میخواهمت عجیب،مثلِ نشستنِ اولین برفِ روی زمین،مثلِ تشنگیِ کویرِخشک و خالی برای باران،و من اینجابرای تودلتنگم عمیق،دلتنگ،مثلِ مادری که بعدِ چند سالِ دوریفرزندش را به آغوش کشیده باشد،مثلِ دخترِ چند ساله ای که گم کرده عروسکش را،شیرینِ همیشگیِ من،دلبرِ نازنینِ من،توی دنیایی که خدا دستِ آدمهارا از دو گوشه ی شه...
باران صبحگاهیشد برفنشان عشق آسمان ستبه زمینعاشقان یاد گیریدعاشقی را...
یلدا می آیدبا تمام زیبایی شبا کوله باری از برفوآذر شاد سرمستبا برگ های الواننم نم بارانوزیباییشجایش را به دی می دهدشروع برف ریزاندر بلند ترین شب سالبا یک دقیقه بیشتر...
"کوچه جهنم و خیابان جهنم است"بدون تو سراسرِ گیلان جهنم استمن چشم به راهِ تو بودم که دی آمدروزهای دی هم نباشی جهنم استبرف می بارد و شعله می کشد آتشسرد است بیرون و درونم جهنم استنیستی خاطرات تو ذوب میکند تمامم رارشتِ بدون تو چرنوبیل است،جهنم استبخوان و بسوزان تمام شعرم راشعرهای بدونِ تو حقش جهنم استترسم که بمیرم و خدا گوید...این شاعر دیوانه جایش جهنم است!...
برفیعنی اوج دل نگرانی آسمان ...!می بارد کهمبادارد پای عشقدر دلتنگی برگ هاگم شود ......
بیا برگردیم به قدیم ترهانه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ احمدشاه بیوفتیمنه آنقدر نزدیک که سیاهچاله یِ دیوارهایِ مجازی عشقمان راقورت بدهد....حوالیِ دهه یِ شصت یا پنجاه....تویِ یک شبِ"برف تا کمر باریده"دست به دستمان بدهندُ برویم پیِ زندگیمان....راستش"دوستت دارم"هایِ با قابلیت ویرایشِ این زمان به دلم نمی چسبد.......
سکوتِ نشستنِ برف،نبودنت راچه بلند فریاد میزند!نگاهم کن...که استخوان هایم در این سرماو دلم در نبودنت،چه تنها میسوزند...نگاهم کن!که این چهارفصلِ نبودنت،چه سخت میگذرد......
چشم به راه آبی امو همین طورآسمانو کمی دریامثل کوهستانی که تا کمر در برف هست سردم شدهبه دنبالم نگردوقتی می خندیروی لبهایت نشسته امو به آن شقایق کوچکی که در قلبت لرزید کمی آسمان تعارف می کنم......
قرار استکولاک بزندبه پنجره دلتنگی هایمو من دستهایت را ندارمتا اندکی ترسم را جمع و جور کندو اندوه من سردتر از برفبیقراریهایم را می بارد...
بر سرِ این شهر دود آلودِ کامش تلخبرف می بارد سپید و شاد و رقصاندامن افشاننغمه می خواند به گوش مردم افسرده: برخیزیدرخوت از جان شما دورارمغان آورده ام، پاکی، سپیدی، روشناییدانه های شادمانیروی خوب زندگانی ......
سوکوله خانداندرهاما نانه کیسیفیدی ی زمستان شبجه ورفه !!حمید فرحناکبرگردان :خروس در حال خواندن استامانمیداند کهروشنی شب زمستاناز برف است !!...
محبوب مندل بستن به تومثل شادمانی نفس کشیدن استدر یک درخت زار پوشیده از برف.......
من همیشه درون بشقابیبرای خودم برنج می کشمکه ته آنلیلی و مجنونهنوز گرم بوسه و آغوش اندآن ها ظرف شستن مرا دوست دارندفکر می کنند کف و آببرف و باران استفصل دیگری آمده وبه پای هم پیر تر شده اندنیستی ببینیصدای دست کشیدن روی تصویر این دو عاشقچقدر به بوسه نزدیک استنیستی ببینیبشقاب راسرو ته که می گذارم خشک شود،با چه حسی می خندندو آهسته آهستهبعد یک عالمه حرفچطور خواب را چکه می کنندو دوباره صبح چگونه زودتر از منسمت ...
ای که چون زمستانیو من دوست دارمتدستت رااز من مگیر.... همیشه آرزو داشته امروی برف، شعر بنویسمروی برف، عاشق شومو دریابم که عاشقچگونه با آتشِ برفمی سوزد....
سرزده باش!مثل برفی در اول آذر؛ذوق مرگم کنبا آمدنت.......
پاییز آماده رفتن شدهتیک تاک رفتنشرا می شنونمو زمزمه بر روی لبشکه زمستان خوبی در راه استامااگر ...تو با اولین برفش بیایی......
ای فرشِ مرمرین!ای برف!دنیای یخ زده، اینک غنوده استدریایی از سپیده که خاموش خفته استوقتی که آمدیدرخت همهمه سر کرد و شاخه ها لرزیدجویبار گریخت و روی ماه را شالِ ابر پوشانیدگنجشک هم نمی خوانَدچرا که می ترسدخوابِ معصومِ برف را بیاشوبد...
آسمان را غباری گرفتهو از برف و بوران و سرماستگردابی حاصلباد گاه چون گرگ ها می خروشدگاه چون کودکی گریه داردگاه خاشاک را بر در و بام کوبیدهگه چون مسافر به در می زند نرمو من پشت این پنجرهسرد و خاموش و خستهبه یاد تو هستمکه برگردی ای دوست......
و فردا شهر شلوغ است،از دوتایی هایی که، به برف بازی میروند،و آدم برفی هایِ قد و نیم قد، میسازند....و شاید شهر را، قدری عاشقانه تر کنند...!.ولی من، فنجانی چای به دست،پشتِ پنجره می ایستم....و دنبالِ رد پاهایِ کسی میگردم،که گمَش کرده ام!آن هم درست، در حوالیِ قلبم...!...
بی پناهم ، هوس برف زمستان نکنیدجنگل سوخته را عاشق باران نکنید من همان پنجره ماتِ بهم ریخته امبدنم را سپر ضربه طوفان نکنیدعاشقی زهر عجیبیست که بر جانم ریختبا همین درد خوشم قصد به درمان نکنیدمن نفس های کسی در نفسِ تنگم هستباز این پنجره را سوی خیابان نکنیدمثل یک کهنه درختی ز درون خشکیدهباور سبز مرا حبس به گلدان نکنید...
برفی سنگین نشستدرختی زیبا شددرختی شکست...
از پسِ این همه برفکه در دلم باریدبوی تو می آید گل کاشتی بهار!...
ای برف! ای الهه ی دواربر این همه زنگار سپیدی ببار......
با تو بودن را دوست دارممثل گل به وقت بهارمستانه های تاک به موسم تابستانخنکای غروب های پاییزو سپیدی برف زمستان.... ..با تو بودن را دوست دارمکه چشمانت سرآغاز عشقو انحنای لبخندت ابدیت من است ..معجزه ی زندگی امآغوشت را به روی عاشقانه هایم باز کنکه حال لحظه هایم با توناب ناب است ........
یلدا منمکه در آخرین نفس های پاییزآمدنت رابه انتظار نشسته ام ...تاردّ قدم هایم رادر سپیدی برف هاگم نکرده ایبیاکه دقیقه ای بیشتربلندای عشق راجشن بگیریم....
دلبری های باران برای خیابان هامرا یاد تو انداخت...در این زمستانِ بی برفِ خداتو نبودیوفیل ها همگی یادِ هندوستان کردند.......
جاری ی باران بهارگرمای آفتاب تابستانشکوه رنگ رنگ پائیزوقار برف زمستاناز چه حرف می زنم؟جمع فصلهاستفصل پنجمعشق...
برف می باردسفید سفیدبر سیاهی و پریشانی تقدیر این شهر ملتهبببارای آسمانآرام آرام بباربا دانه های فراوان فقرکه از سقف خانه چکه می کندببارتا تکه ای نان و چای شیرین شویبرای تلخی کام سفره ی پریده رنگ شامگاهببارکه تیغ فقر به استخوان رسیدهو مترسکان آوازی شوم می خوانندبر ویرانگی این خانهببارکه موسیقی فقر هم شنیدن دارد........
تو مثل سوگلی های قشنگ زمستان می مانیسرد ، بارانی آفتابیبه اندازه ی شیرینی یک خواب زمستانی در میان بازوانتتو به تنهایی اندازه ی زیبایی های زمستان زیباییآنقدر زیبایی که آدم دلش می خواهدبا باران در آغوشت بگیردبا کوچه در آغوشت بگیردبا برف در آغوشت بگیردو در میان بازوانت زمستان را عاشقانه تماشا کند....
مثلِ کهنه برفهایِمانده تا مردادروی قله ها....سردمپایِ من نمان برو ماهیمن به رودخانه برنمیگردم.......
می بوسمت در برفسرخ و عمیق و ژرفبا عشق و طولانیدور از حدیث و حرف...
چمدان دست گرفته که ازینجا برودحیف پاییز قرارست که تنها برودپشت در برف و زمستان و دی اش منتظرندتا زمین باز بگردد، شب یلدا برود ....
وقتِ سقوطِ من، چترِ نجات باش!حافظ شدم... بیا شاخه نبات باش!برگرد و توی برف آغوشمو بپوشحرفاتو مثل موت نندازی پشت گوش. ....
برف گرفته ماه من،کنار من قدم بزنحال مرا کمی بپرس،از تو که کم نمی شود...
ورف ماچیکوه یا دکلاستوارش ماچیزمستان غرقا کودتو بیرون نوا آمونورف ووارشاتی گردن تاودید!...واگردانبوسه برف/کوه را به هم ریختبوسه باران/ زمین را غرق کردتو بیرون نیا/برف و باران را/به گردن تو می اندازند!.......